Iran Newspaper

آرمیدن در زیر سایه تاک

خاطرات سروان بازنشسته «رحیم افشاری» از فداکاریهای ارتش در دوران دفاع مقدس

- مرتضی ویسی

با استفاده از مهارتهای نقشهخوانی که داشتم نیروها را نه به سمت عقب بلکه به خط مقدم کشاندم و همهمان در میان درههای آنجا که تانکها و نفربرها توان حضور نداشتند پنهان شدیم. شاید باور کردنی نباشد که این پنهان شدن ۷روز طول کشید

هنگام مطالعه کتاب «ســــایه تاک» به تنها چیزی که فکر میکردم احساس غرور و تعصب ســــروان رحیم افشــــاری نســــبت بــــه خاک وطن بــــود که در سراســــر جمالت کتاب این حس موج میزد. کتاب «ســــایه تــــاک» که در آن خاطرات رحیم افشــــاری به قلم راحله صبوری نگاشــــته شــــده اســــت برای کسانی که میخواهند بدانند یک ارتشــــی چه رازهایی در دل دارد و چگونه میاندیشد، حرفهای بســــیاری برای گفتن دارد. این موضوع باعث شد به فکر مصاحبهای با ایشــــان باشــــم تا اینکه این قرار مالقات شــــکل گرفت. در نخســــتین مالقاتم با سروان افشــــاری نخســــتین چیزی که در او دیدم نظم و انضباطی بود که از هر نظامی میتوان انتظار داشت. او در تمام هشت سال جنگ تحمیلی در جبههها حضور داشــــته و طی این هشــــت سال دورههای زیادی را گذرانده اســــت و امروز با کوله بــــاری از تجربه دوران بازنشســــ­تگی خود را میگذراند. در گفتوگوی پیش رو ســــروان افشاری خاطراتی را بازگو میکند که بیش از هرچیز بوی گالیه از کســــانی دارد کــــه ارزش این تجربهها را فرامــــوش کردهاند و در ذهنشــــان جایی بــــرای دالوری افــــرادی همچون خودش باقی نگذاشتهاند. ■ آقای افشاری انگیزه اصلی شما برای نگاشتن خاطراتتان چه بود؟

بیشـــترین دغدغـــه مـــن غمهـــا و اندوههایی بود که در تمام این ســـالها همراهم بوده اســـت. من از سال 1362 تا پایان 8 ســـاله جنگ در جبهه حضور داشتم و تا پایان ســـال 13۷2 همچنان در منطقـــه بودم. طی این ســـالها من رنجهایی را به دوش کشـــیدم که شـــاید هیچـــگاه کســـی آنهـــا را به طـــور کامل نشـــنید و بـــه آنهـــا توجه نکـــرد. خیلی دوســـت داشـــتم که مردم و جوانان ما بداننـــد ارتش هیـــچ زمانی اســـتراحت و تعطیلی نداشـــته و نـــدارد در صورتی که ما نظامیها هـــم مثل بقیه تفریح و آرامش را دوســـت داریم. اینکه چرا من خواســـتم این کتاب چاپ شود به علت مظلومیتهای­ی اســـت که مـــن و تمام دوســـتانم طی این ســـالها کشـــیدیم. واقعیت امر این اســـت که ما همیشـــه مظلـــوم و گمنام بودهایم و کمتر کســـی به مظلومیـــت رزمندههای جنگ توجه میکند. ■ شـــما چه زمان و با چه انگیزهای وارد ارتش شدید؟

من در 19 ســـالگی اســـتخدام ارتش شدم و تنها چیزی که من را وادار به این کار کرد عالقه زیادم به نظام و بخصوص ارتش بود. در آن زمان من مانند خیلی از هم نسلیهایم موقعیتهای دیگری هم داشتیم اما این عشق و عالقه باعث شـــد کـــه در ارتـــش بمانم. همیشـــه به خودم میگفتم بهعنوان یک نظامی کار من رزمندگی اســـت. در واقع رزم برای دفاع از وطنم چیزی اســـت که همیشه به آن عشق میورزم. ■ االن از راهـــی کـــه رفتیـــد پشـــیمان نیستید؟

نـــه ً اصـــال،منتها صحبـــت من این است که قرار نیست تنها از کسانی که در جنگ اسیر و جانباز میشوند یاد شود، بلکه کســـانی هم هســـتند که صادقانه بـــرای ایـــن آب و خـــاک جنگیدهاند و االن هم ســـالم هستند اما دلیلی ندارد آنها فرامـــوش شـــوند. روزی که جنگ به پایان رســـید برابر آمار اعالم شـــده شهدای نیروی زمینی ارتش جمهوری اســـالمی 48 هزار شـــهید و بیش از 6۷ هزار جانباز و مجروح بود. این در حالی اســـت کـــه ارتش زمـــان جنـــگ حدود 350 هـــزار نفر پرســـنل داشـــت. بیش از دو سوم این پرســـنل شاید خون هم از دماغشـــان نیامد اما این موضوع که افرادی مثل من 10 سال در پستهای حســـاس در منطقـــه حضـــور داشـــتند اما امروز احســـاس فراموش شـــدن از ســـوی افراد جامعه میکنند که خیلی ناراحتکنند­ه است. ■ در قســـمتی از خاطراتتان از عشـــق «ســـیما» صحبت و عنوان میکنید که این عشـــق برای جبهه رفتن شما بسیار الهام بخش بوده؛ این چه حسی بود که شما را به این کار ترغیب کرد؟

بیشترین قصدم از بیان خاطره این بود که بـــه مخاطبها بگویم نظامیها هـــم دارای روح لطیفـــی هســـتند و عاشـــق میشـــوند و با لطافـــت زندگی میکننـــد. واقعیـــت امـــر این اســـت که سیما نخســـتین عشـــق جوانی من بود و از صمیم قلب ایشـــان را برای ازدواج انتخـــاب کردم. این خانـــم ویژگیهایی داشـــت که بسیار در من روح مقاومت و جنـــگ را بیدار کرد. مدتی در اهواز بود و نیش دشمن را حس کرده بود به همین دلیل هم به مالیر پناه آورد. من همیشه به این فکر بودم که باید انتقام کســـی را که دوستش دارم از دشـــمن بگیرم! به همین خاطر زمانی که وارد ارتش شدم بسیار خوشحال شد.

کمتـــر دیـــدم از ارتـــش دفاع شـــود. مخاطب بایـــد بداند که ارتـــش 18 ماه قبل از جنگ و در ناآرامیهای کردستان و در طول 8 سال بعد از آن نیز در تمام عملیاتها حضور کامل داشـــت. برای مـــن نظامی کـــه تمـــام زندگـــیام را در این راه گذاشتهام مســـلم است که باید این نقش را پـــر رنگتر ببینم. من فقط قصدم این بود خودم را بهعنوان فرزند صادق ایـــن آب و خاک معرفی کنم که به وظیفهاش عمل کرده است.

■ در بخـــش پایانـــی کتـــاب ماجـــرای عقبنشـــین­ی را تعریف کرده اید که به روزهای پایـــان جنگ اشـــاره دارد، اگر امکان دارد به طـــور خالصه کمی از آن ماجرا برای مخاطبان بگویید؟

آن عقب نشـــینی برای مـــن یکی از دردناکتریـ­ــن تجربههـــا­ی زندگـــیام محســـوب میشـــود. در آن زمان از خدا فقط شـــهادت میخواســـت­م. ماجـــرا از چهـــار روز قبـــل از آن یعنـــی در تاریـــخ 6۷/4/2۷ کـــه عـــراق بـــه طور شـــفاهی آتش بس را پذیرفته بود شـــروع شد، ما از ماجراهای پشـــت پرده هیچ اطالعی نداشـــتیم. یـــادم هســـت کـــه شـــبها صداهـــای عجیـــب نظامـــی از خـــاک دشمن میشنیدیم و برایمان سؤال بود که این تانکها کجا میروند، چه هدفی دارند. ماجرا ادامه داشـــت تـــا اینکه در ساعت 4:30 دقیقه صبح روز 6۷/4/31 صدای غـــرش تانکهای دشـــمن را از فاصله بســـیار نزدیک شنیدم طوری که همه از خواب بیدار شـــدیم و دیدیم که از ســـمت نفتشـــهر تانکهای دشمن ســـتونی و بســـیار هولناک بـــه طرف ما میآیند، تـــا به خود آمدیم دشـــمن به صـــورت عمقی 18 کیلومتـــر وارد خاک

همین جهت تصمیم گرفتم تا آخرین توانـــم ایســـتادگ­ی کنم و تن به اســـارت ندهم و نیروهای در اختیار خودم را نیز نجات دهـــم. وقتی اوضاع را این چنین دیدم با اســـتفاده از مهارتهای نقشـــه خوانی که داشتم نیروها را نه به سمت عقـــب بلکه به خـــط مقدم کشـــاندم و همهمـــان در میـــان درههـــای آنجـــا که تانکها و نفربرها توان حضور نداشتند پنهان شدیم. شاید باور کردنی نباشد که این پنهان شـــدن ۷روز طول کشید. این ۷روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم.

■ چرا 7 روز طول کشـــید؟ چـــه اتفاقی باعث شـــد که شـــما این مدت طوالنی آنجا باشید؟ چطور زنده ماندید؟

هنگامـــی کـــه آنجـــا پنهان شـــدیم مردادماه و گرمـــای هوا باالی 50 درجه بـــود به اضافـــه اینکه اســـترس تعقیب دشـــمن شـــرایطی را ایجاد کرده بود که توان ادامه کار را از ما گرفته بود. آبی که آنجا جاری بود پر از گوگرد و بســـیار تلخ و بد مزه بود.

اما همیـــن آب هم در آن موقعیت غنیمـــت بـــود و ما با تر کـــردن لبهای خود کمی انرژی میگرفتیم. تا روز سوم هیچ چیـــزی برای خوردن گیر نیاوردیم تا اینکه روز چهـــارم به جنازه یک قاطر مرده برخورد کردیم که هنوز بوی تعفن این مـــردار را بـــه یاد دارم، وحشـــتناک بود اما برای اینکه از گرســـنگی نمیریم از بعضـــی جاهـــای هنـــوز کامالً فاســـد نشدهاش اســـتفاده کردیم این بواسطه آموزشهای نظامی بود که در تیپ 55 داشتیم.

تا اینکه باالخـــره نیروهای عراقی به خاک خود بازگشـــتن­د و ما توانستیم به عقب بازگردیم و زنده بمانیم.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran