پا قدم خوب معلم بچههای «ته ایران»
صفحه اینستاگرام«مدرسه معرفت» در نقطه صفر مرزی ایران و ترکمنستان به همت معلم این مدرسه بیش از 45000 فالوور از داخل و خارج دارد
«محرومیـــت» چهره دیرپا و آشـــنای ایـــن منطقه اســـت. جایی در انتهای خراســـان شـــمالی و در نقطه تالقی خـــاک ایران و ترکمنســـتان؛ ناکجایـــی که به آن «تـــه ایران» میگویند؛ با روســـتاهایی دورافتـــاده و نامهایی ناآشـــنا و مردمانی ازیادرفتـــه. ته ایران جایی اســـت که از امکانات، رفاه نســـبی و تلفن و گاز در آن خبری نیست. ناگفته نماند، تـــا همین یکی دو ســـال پیش، ســـقف آرزوی بچههای روســـتاهای ته ایـــران چیزی بود در حد داشـــتن یک اســـباب بازی ســـاده یا کیفی که بتوانند دفتر و کتاب خود را توی آن بگذارنـــد یا... اینها نهایـــت آرزوهای بلنـــد کودکانی بود که در دل محرومیتی خشـــن و تمام عیار چشـــم باز کـــرده و بدان خو گرفته بودند. اینکه از افعال «گذشـــته» اســـتفاده میکنیم،بهایندلیلاستکهحاالدیگرورقبرگشتهوکودکانروستاهایتهایران،امروز، بر اسب آرزوهایشـــان لگام زده و بر گرده آن نشستهاند. از لباس و کیف و کفش گرفته تا تلویزیون LED چند ده اینچ و رایانه و تخته وایت برد هوشـــمند در مدرسه ...و آن هم به لطف حضور معلمی که به این روســـتا آمد و موجب جلب توجه هزاران ایرانی به این کودکانشد.حاالدانشآموزاناینمنطقهوازجملهروستای«آیرقایا»یکسالیهست که حس خوب «برخوردار بودن» را با همه وجودشـــان حس میکنند؛ حس قشنگی که رهاورد تالشهای مقداد باقرزاده معلم 27 ساله این روستا و البته توجه و همت هزاران کاربرفضایمجازیبودهاست.راهاندازیصفحه«دبستانمعرفت»درفضایمجازیو آشنا کردن مردم ایران با این مدرسه و دانشآموزان آن، ابتکار مقداد بود. او هنوز هم باور ندارد که بعد از یک ســـال بیش از 45 هزار نفر این صفحه را دنبال میکنند و به اصطالح فالوور آن هســـتند! هزاران کاربری که با مدرسه معرفت و بچههای آن آشنایی دارند و با اعتمادبهاینمعلم،سیلکمکهایشانراازسراسرایرانوگوشهوکناردنیابهسویاین دانشآموزان سرازیر کردهاند. شاید باورش کمی مشکل باشد، اما مقداد با افتخار از این کمکهاوهمچنینمشکالتشیرینبهوجودآمدهدرحواشیآنیادمیکند.بچههایته ایران و مدرسه معرفت باردیگر محکی شد برای سنجش معرفت ایرانیها و نتیجهاش اینکهباقرزادهبگوید«نمیداندبااینهمهکمکسرازیرشدهچهکند؟!»
مقـــداد باقـــرزاده که بـــرای تدریس، از ســـر کنجـــکاوی آخریـــن روســـتای منطقـــه صفر مرزی را انتخـــاب کرد، در گفتوگو با گـــروه زندگی، از زندگی خود و دلبستگیهایی میگوید که باعث شد تا 5 سال آزگار را در این روستاها ماندگار شـــود. گرچه ایـــن روزهـــا بـــرای تجربه جدیدی آماده میشود. تجربه تدریس به دانشآموزان عشایر و همراه شدن با آنها در کوچ و سفر به استان و منطقهای دیگر در فصل پاییز. ■ پاقدم خوب معلم ته ایران
مقـــداد 27 ســـاله اســـت و در یکی از روســـتاهای اطراف شهر شـــیروان بهدنیا آمـــده. با افتخـــار از روســـتایی بودن خود میگوید، هرچند سالهاست که به همراه خانواده در شیروان زندگی میکند. فرزند آخر خانواده است. یک برادرش مدرس دانشـــگاه و دو برادر دیگـــرش نیز مثل او معلم اند. از وقتی خود را شناخته، مادر را در کالس درس و پای تخته سیاه مشغول آموختن الفبا به دانشآمـــوزان پایه اول ابتدایـــی دیده اســـت. میگویـــد از همان کودکی عاشـــق معلمی بوده و به همین خاطر هم بعد از دبیرســـتان به «تربیت معلم بجنـــورد» میرود تا معلم شـــود. وقتی هم کـــه مجوز اســـتخدامش صادر شـــده به شـــکرانه اینکـــه آرزویش تحقق یافته با خودش عهد میکند برای ســـال اول محرومتریـــن منطقه ممکن را برای تدریـــس انتخاب کنـــد و از ایـــن موضوع چیزی بـــه خانوادهاش نگویـــد. میگوید: «با توجه به اینکه امتیازهای کســـب شده در طول تحصیل و مدارکی که باعث باال رفتـــن امتیاز میشـــد در تعیین منطقه و مدرســـه برای تدریس مؤثر بود، من یکی از مـــدارک الزم را ارائه ندادم تا با کاهش امتیازاتم، بتوانم به محرومترین منطقه بـــروم. وقتی قرار شـــد محـــل تدریس را انتخاب کنم، از ســـر کنجکاوی و عالقهای کـــه داشـــتم تا بدانـــم ته خط کجاســـت، روســـتای «آیرقایا» را در شهرســـتان راز و جـــرگالن انتخـــاب کـــردم؛ آخرین نقطه در خاک ایـــران، در منطقه صفر مرزی با کشور ترکمنستان.»
روســـتایی محـــروم امـــا محتـــرم با 18 خانوار که شـــغل بیشـــتر مـــردم آن کشاورزی و دامداری اســـت. سال 1۹ در حالی که قرار بود تنها یک ســـال در این روستا تدریس کند، به این روستا میرود اما 5 ســـال در آنجا ماندگار میشود؛ به قول خودش پنج ســـال خاطـــره انگیز و به یاد ماندنی: «از آنجایی که این روستا کوچـــک بود نمیتوانســـتم شـــبها در آنجا بمانم به همین دلیل در روســـتای همجـــوار ســـاختمان مدرســـه قدیمی روستا را سر و ســـامان دادم و شبها در آنجا استراحت میکردم. در این سالها در کنـــار تدریـــس، تحصیالتـــم را ادامه دادم و در کارشناسی ارشد رشته مشاوره فارغالتحصیل شدم. هیچ گاه نخستین روز تدریـــس در این روســـتا را فراموش نمیکنـــم. 23 دانشآموز دختر و پســـر مدرســـه معرفت که بســـیاری از آنها به سختی فارســـی حرف میزدند آمدند و در کالس نشستند.»
ایـــن معلم که «آیر قایا»ی موســـوم به «تـــه خط» را «ته خوشـــبختی» خود میداند، از لمس عشـــق واقعی در این روســـتا گفت و از بهترین هدیهای که روز معلم از بچهها گرفت. بزرگترین تحول زندگی مردم اینجا دو ســـال قبل بود که آنتن تلویزیون به این روستا رسید و آنها توانستند شبکههای تلویزیونی را تماشا کنند. در اینجا بچهها عاشقانه معلم را دوســـت دارند و معلم قهرمان زندگی همه آنها است. ریش سفیدهای روستا نیز احتـــرام خاصی بـــرای معلم قائل هستند. دوست دارند که معلم به خانه آنها بـــرود و در تصمیم گیریهای مهم روســـتا نظر معلـــم برایشـــان اهمیت دارد. او ادامه میدهد: «در این ســـالها ســـعی کردم با بچهها به معنای عمیق کلمه دوســـت باشم. هر سال روز معلم اتفاقهـــای شـــیرینی رخ میدهـــد کـــه امســـال به خاطـــر اینکه دیگـــر بین این بچهها نیســـتم دلم برای این خاطرات تنگ میشـــود. بچههای روستا به دلیل محرومیـــت نمیتواننـــد بـــرای معلم کادو بخرنـــد. گاهی مـــواد غذایی یا گل صحرایـــی را بـــرای کادو میآوردند،اما ســـال قبل یکـــی از بچههـــا دو کیلو پیاز را بهعنـــوان هدیـــه روز معلم به کالس آورد و صادقانـــه میگویـــم، یکـــی از دلچســـبترین هدایایی بود که در تمام عمرم گرفتهام.» ■ 2500 لبخند بر چهره کودکان محروم
با خودش عهد کرده بود، تعدادی از کودکان محروم این منطقه را خوشحال کند. بهدنبال پیدا کردن راهی برای این کار بـــود اما نمیدانســـت از چـــه راهی میتوانـــد آنها را خوشـــحال کنـــد. بارها موضوع انشـــا را آرزو انتخـــاب کرده بود تا شـــاید بتواند از این راه پی به خواسته قلبی بچهها ببرد. سفر به تهران و سوار شدن به هواپیما و تماشای شهر، آرزوی مشترک بســـیاری از بچهها بود. مقداد تصمیـــم گرفـــت تا بـــه ایـــن آرزو رنگ واقعیت بدهد و لبخند را بر چهره همه کـــودکان محـــروم این منطقه بنشـــاند. میگویـــد: بهدنبـــال راهی بـــودم تا این بچهها را خوشـــحال کنـــم. گاهی اوقات آنها را سوار بر موتور تا مدرسه میآوردم یا همراه آنها از رودخانه عبور میکردم. اما این چیزی نبود که آنها را خوشـــحال کند. همیشـــه با دیـــدن هواپیمایی که از فراز روســـتا به سوی کشـــور ترکمنستان پرواز میکرد از من سؤاالت زیادی درباره ســـفر هوایـــی و هواپیما میپرســـیدند. از وقتـــی هـــم کـــه تلویزیـــون وارد ایـــن روســـتا شـــد آنها با دیدن تصاویر شهر و ســـریالهای تلویزیونی عالقه زیادی به دیدن شـــهر و ســـاختمانها و ماشینها و بازیگران ســـریالها پیدا کـــرده بودند و تقریباً هـــر روز راجع بـــه آن در کالس صحبت میکردیم. آنها نگاه فرازمینی به معلـــم دارند و تصور میکنند معلم میتواند همه آرزوهـــای آنها را برآورده کنـــد. آن روزها وقتـــی ســـریال کیمیا از تلویزیـــون پخـــش میشـــد همـــه ایـــن بچهها شیفته شـــخصیت کیمیا با بازی مهراوه شـــریفینیا شـــده بودند و برای او نامه نوشـــتند و از من میخواستند تا این نامهها را به دســـت او برسانم. برای اینکـــه حرفهـــا و خواســـتههای بچهها را به گوش همه برســـانم صفحهای در فضای مجازی به نام مدرســـه معرفت راهانـــدازی کردم و حرفهـــای بچهها و عکسهای آنها را در این صفحه منتشر کـــردم. روزها و ماههـــای اول مخاطبان محدودی داشت اما کمکم عالقهمندان زیادی پیدا کرد و همه دوســـت داشتند بـــا این بچهها و مدرســـه آشـــنا شـــوند. تصمیم گرفتـــم 4نفر از دانشآموزان را به نمایندگی از همه بچهها با خودم به تهران بیاورم و بر اساس برنامهریزی که انجام داده بودم مالقاتی هم با بازیگران ســـینما و تلویزیون انجام بدهند. روزی کـــه این چهـــار دانشآموز دختر و پســـر همـــراه من ســـوار هواپیما شـــده بودند بسیار جالب بود. هیجان زیادی داشتند و نمیتوانســـتند آن را پنهـــان کننـــد. در تهـــران از دیدن ســـاختمانهای بلند و برج میـــالد و خیابانهای شـــلوغ و پر از ماشـــین کامالً شـــوکه شـــده بودند اما با وجود ایـــن در نهایت میگفتند، زندگی در روستا را به شهر ترجیح میدهند. در تهران با برخی بازیگرهـــا و بازیکنها از جمله مهراوه شریفی نیا، گالره عباسی، بهنوش بختیاری، امیرحسین رستمی، وحید طالب لو ...و دیدار کردیم و بچهها حســـابی ذوق کردنـــد. طالـــب لـــو چند دست لباس ورزشی به آنها داد و لبخند بر چهرهشـــان نشاند. ســـه روز در تهران بودیم که خیلی به آنها خوش گذشت، اما راســـتش را بخواهید به من ســـخت گذشت، چراکه امانت بودند و باید دائم مراقب میبودم.
مقـــداد تصـــورش را هـــم نمیکـــرد یک روز همه کســـانی که صفحه مدرسه معرفـــت را در اینســـتاگرام میبیننـــد، بـــا ارســـال کمکهـــای فـــراوان نقدی و غیرنقدی او را بهعنوان ســـفیر رساندن این کمکها به دانشآموزان محروم ته ایران تعیین کنند. پستچیهای مدرسه چند ماهی است که مســـیر شهر به این روســـتا را چشم بسته طی میکنند. آنها هـــر روز بســـتهها و کادوهای بســـیاری را کـــه مردم از سراســـر دنیا بـــرای کودکان و دانشآمـــوزان ایـــن منطقـــه ارســـال میکنند به دست این معلم میرسانند. مقداد میگوید: هنوز هم باور نمیکنم کـــه مـــردم مهربـــان ایـــران اینگونـــه عاشـــقانه به یاری این بچههـــا بیایند. از روزی که صفحـــه مدرســـه معرفت در فضای مجازی راهاندازی شد تا به امروز مبلغ 200 میلیون تومان برای کمک به این بچهها واریز شد و در کنار آن از ایران و 25 کشور دیگر جهان هدیههای بسیار و وسایل آموزشی مانند لپ تاپ، تخته وایت برد هوشمند، تلویزیونهای LED و دفتر و قلم و مداد رنگی و پوشـــاک ...و برای من ارســـال میشـــد و این هدیهها همچنـــان ادامه دارد بهطـــوری که اتاق باالیی خانهای که در آن زندگی میکنم پر از این وسایل است تا در زمان مناسب آنها را در مدارس و میان دانشآموزان توزیع کنم. این حجـــم باالی اعتماد به یک معلم برای خود من هم جالب بود و وقتی این هدایـــا را به بچهها میدهم به آنهـــا تأکید میکنم که مردم ایران به فکر شما هستند و باید با درس خواندن و موفقیت در زندگـــی این زحمات آنها را جبران کنیـــد. تا به امـــروز چند بار در آستانه بازگشایی مدارس با کمک مردم لـــوازم التحریـــر بیـــن 2500 دانشآموز این منطقه و مناطق همجوار در استان گلســـتان توزیـــع کـــردم و از همـــه ایـــن برنامههـــا و توزیـــع این هدایـــا عکس و فیلم تهیـــه کرده و در ایـــن صفحه قرار میدهم تا ایرانیان مهربان از سرنوشت هدایایی کـــه برای من ارســـال میکنند مطلع شـــوند. همچنین سال گذشته با کمک خانم شـــهپرآرمات کـــه عکاس بســـیار خوبی اســـت، تعدادی دوربین عکاســـی در اختیـــار بچهها قـــرار دادیم تا از روســـتای خودشـــان و زندگیشـــان عکاسی کنند. همه این عکسها توسط شهپر آرمات بررسی و تعداد 20 قطعه از آن در نمایشگاهی تحت عنوان «چند ســـالگیهای من» در گالـــری «دید» به نمایش درآمد و با استقبال پرشوری نیز مواجه شـــد. همه این تابلو عکسها به فـــروش رفت و عوایـــد آن را برای خرید لوازم التحریر و پوشاک برای این بچهها هزینه کردم. اینجا ته خوشبختی است و امسال میخواهم خوشبختی دیگری را تجربه کنم. تدریس برای دانشآموزان عشـــایری و همراه شـــدن با آنها در کوچ پاییزه.