وارونه ساختن دنیای افالطونی
داریوش شـــایگان، پژوهشگر و استاد فلسفه، معتقد اســـت که خیام و نیچه در وارونهساختن دنیای افالطونی وجه اشتراک دارند. اســـتاد شـــایگان، در روز دوم هماندیشـــی «نیچه و جهان ایرانی»، در ســـخنرانی خود به مقایسه اندیشـــه نیچه و خیـــام پرداخـــت. او در ابتدای بحث خود از ســـابقه طوالنی آشـــنایی خود با آرای نیچه و اشـــتیاقی توأم با حیرت نسبت به ایدههـــای مبتکرانه او ســـخن گفت و در این راســـتا، تصریح کرد: «مفاهیمی چون نیهیلیسم که مطابق آن تمامی ارزشهای متعالی بیاعتبار میشـــوند و فرض وجود هرگونه غایتی منتفی است، برای پرســـش «چرا؟» هیچ پاسخی ارائه نمیکنند. نیچه جهان افالطونی را واژگـــون میکند زیـــرا به باور او هیـــچ مفهوم قائم بـــه ذاتی وجود ندارد.» فارغ از شـــخصیت نیچه که برای شـــایگان تأملبرانگیز بوده اســـت، آنچـــه در تفکر نیچه همـــواره برای او سرشـــار از ابهام بـــود، مفهوم «بازگشـــت ابـــدی، همان» اســـت. به زعم شـــایگان، نیچه نخســـت هرگونه غایتشناســـی را با قطعیت رد میکند؛ نه آغازی هســـت نه پایانی نه پیشرفتی. بدون غایت نه روحی در تاریخ هست، نه خلقتی و نه پایانی برای دنیا... . ابدیت اینجهانی نیز ناگزیر تکراری دائمی است که صورت «دوار» دارد نه صورت «خطی». شـــایگان بـــا بیان اینکـــه مفهوم «بازگشـــت ابدی» بـــرای من طنین آشنای ســـخنان عمر خیام را دارد، کوشید تا به مقایسه آرای این دو متفکر بپردازد و در این راســـتا گفت: «خیام مفهوم بازگشت ابدی را هفت قـــرن پیش از نیچه، از زاویهای دیگر طرح میکند که به عقیده من معقولتر است. او بازگشت مدام حوادث و وضعیتهای مشابه را با ضرباهنگ جنونآمیز اســـتمرار نهیب میزند. این دو متفکر در وارونهساختن دنیای افالطونی و انکار هرگونه غایتشناسی نیز وجه اشـــتراک دارند. درک تفکر خیـــام، بهرغم ســـادگی گمراهکننده آن، سخت دشـــوار اســـت؛ اما پیام او روشن اســـت: همهچیز گذرا است. مرگ در هر لحظه و آن در کمین است و در سرشارترین آنات زندگی بیرحمانـــه از کمینـــگاه خود بـــرون میجهد. همهچیـــز محکوم به فنا اســـت، حتی از شـــکوهمندترین کاخها که زمانی به آســـمان فخر میفروختند چیزی باقی نمیماند مگر تلّی از خاک.» به نظر میرســـد که جهانبینـــی خیامی از وارونهســـازى کامل نظام هستیشـــناختی جهـــان حکایـــت دارد. شـــایگان معتقـــد اســـت که جابهجاســـازى خیام نوعـــی بهتعلیق درآوردن «آن»ى اســـت که از اســـتمرار میگریزد؛ اســـتمرارى که تکرار و بازگشت ابدى پدیدههاى مشابه اســـت. اما آنکه بیوقفه تکرار میشـــود و بازمیگردد، انسان نیســـت. خیـــام مـــدام تکـــرار میکند کـــه ما دیگـــر هرگز بـــر صحنه تماشـــاخانه جهان بازنمیگردیم؛ «بازگشـــت ابدی همان» چنانکه نیچه میپندارد در اندیشـــه خیـــام جایـــی ندارد، بلکه حوادث مشـــابه در تکرار مـــدام و ابدیاند. همچنانکه کـــوزه امروز، در گذشـــته انسانی چون من بوده اســـت، من نیز روزى چون او خواهم شد، همانگونه که آن دیگرى که مرا در دست گرفته بهنوبه خود کوزهاى در دست دیگرى خواهد بود و این وضع ادامه مییابد؛ و در این تکرار مکرر، که رشته استمرار را میبافد وقفهاى وجود ندارد.