Iran Newspaper

شعرا؛ ما هم مثل شما معمولی بودیم!

- فریور خراباتی

در مــورد مفاخــر ادبــى و تاريخــى و اســاطيری و آثــار باســتانى ما اصولً رويكرد و رويه جذابى داريم. يعنى بصورت طوفان كاترينا مىآييم و يک بخشــى را نابود كرده و سراغ بقيه بخشها مىرويم.

بهعنــوان نمونــه چنــد ســال پيــش ســازمان ثبــت شــركتها اعــلم كــرد كــه اســامى شــركتها بايــد بصورت«سه سيلبى يا بيشتر» باشد اما مردم اين سه سيلبى را با سه سيرابى اشتباه گرفتند و هركس به آنجا مىرفــت و مىخواســت يک شــركت خدمات نظافت و نگاهداری از ســالمندان تأســيس كند، نــام آن را مثلً مىگذاشــت «شركت پاكبانان داريوش و كمبوجيه تقىزاده و شركا با مسئوليت محدود!» به اين صورت نخستين شوخى ما با مفاخر تاريخىمان آغاز شد.

كمــى بعد نوبــت واگذاری مفاخــر ادبى به كشــورهای ديگر شــد. مولنا كه رفــت، ابوســعيد ابىالخيــر را كــه يكى از كشــورهای همســايه مثــل نيمار حق فسخ قراردادش را داد و به نام خود زد و از آنجايى كه ما دست به فروشمان خــوب بــود، چند صباح ديگر بعيد نبود كه آگهىهايى با اين مضامين منتشــر مىكرديــم؛ الــف- يک شــاعر قرن ســوم فولاســپرت بــا تخفيف بيمــه، فقط خريدار واقعى، ب- به ازای خريد ســه شــاعر، يک سوزنى سمرقندی بصورت رايگان دريافت كنيد، ج- برای دريافت شاعر در قرن موردنظرتان، عدد آن را به اين شماره پيامک كنيد و يک سشوار شارژی هم هديه بگيريد، د- به علت مسافرت، يک شاعر با ديوان و مجموعه آثار فوری به فروش مىرسد.

حــال امــروز آمدهايــم و در مقبره اين بزرگــوارا­ن همــه كار مىكنيم بجز آن كارهايى كه بايد انجام دهيم. مثلً شما به مقبره فردوسى مىرويد، مىخواهيد شــاهنامه بخوانيــد، يک نفر هميــن طوری كه لب پايينــش را گاز مىگيرد آرام در گوش شــما مىگويد: «فردوســى آدم متواضعى بود، دوست نداشت كسى آثارش رو بلند بخونه!» شــما ديوان را مىبنديد و پى كارتان مىرويد. سر مزار حافظ حاضر مىشــويد تا در كنســرت يكى از خوانندگان ســنتى كشور كه هنوز مشــخص نيســت با چه اعتماد به نفسى قصد برگزاری كنســرت دارد، حاضر مىشــويد كه همان آقايى كه ســر مزار فردوســى بود بالی ســر شــما مىآيد و مىگويــد: «هيــچ ميدونــى حافــظ تــوی دوره خــودش از مخالفان سرســخت برگزاری كنســرت و اينجور عياشــىها بود؟». شــبانه و مثل نينجاها به سر مزار ســعدی مىرويــد كه با او كمى خلوت كنيد كه دوبــاره همان آقا را مىبينيد كه در حال فروختن آش ماســت است و به شما مىگويد: «آرامگاه سعديه وآش ماســتش!»آش ماست را مىخوريد، ســردیتان مىكند، چای نبات هم آنجا وجود ندارد تا مجبور شويد به خانهتان برويد و دست ازسر آن پيرمرد برداريد!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran