پرخوانندهترین شاعر آوانگارد ایران
به استقبال سالروز تولد سهراب سپهری
■ جهانی نو در شعر مدرن اهل کاشانم. روزگارم بد نیست. تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی. مادری دارم، بهتر از برگ درخت. دوستانی، بهتر از آب روان. و خدایی که در این نزدیکی است: الی این شب بوها، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب، روی قانون گیاه. من مسلمانم. قبلهام یک گل سرخ. جانمازم چشمه، مهرم نور. دشت سجاده من. من وضو با تپش پنجرهها میگیرم. در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف. سنگ از پشت نمازم پیداست: همه ذرات نمازم متبلور شده است. من نمازم را وقتی میخوانم که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو. مـــن نمـــازم را، پی «تکبیـــرة االحرام» علف میخوانم، پی «قد قامت» موج...
مخاطبـــان عام شـــعر، ســـپهری را با «هشـــت کتاب» میشناســـند که در واقـــع مجموعـــه هشـــت کتاب شـــعر منتشرشده اوست: مرگ رنگ، زندگی خوابهـــا، آوار آفتـــاب، شـــرق اندوه، صدای پای آب، مســـافر، حجم ســـبز، مـــا هیچ/ ما نگاه. از این هشـــت کتاب، دوتاشـــان «منظومه»اند، یا اگر مته به خشـــخاش بگذاریـــم، الاقل دو شـــعر بلندنـــد: صـــدای پـــای آب و مســـافر. چهار کتـــاب از این هشـــت کتـــاب، نه مشـــهورند نزد مخاطبان عـــام [حتی تـــا حدی نـــزد مخاطبان خـــاص] و نه محبوب، کـــه چهار کتاب نخســـتاند. دو کتـــاب هـــم از ایـــن هشـــت کتـــاب هم، گرچه مشـــهورند امـــا چندان نزد مخاطبان عام، محبوب نیستند: مسافر و مـــا هیچ/ما نگاه. در واقع ســـپهری را مخاطبان عام بـــا دو کتاب صدای پای آب و حجم ســـبز میشناســـند که تنها آثاری هســـتند در شـــعر معاصر ایران که نه تنها در حوزه «شعر پرخواننده» مطرحانـــد کـــه آثـــاری آوانـــگارد هـــم هســـتند و فراتـــر از آن، نزدیـــک به دو دهـــه، نقـــش درمانگر افســـردگیهای جمعـــی را در جامعه ایفا کردهاند و به همین دلیـــل، آنچه «شـــعردرمانی» در روانـــکاوی ایران نـــام گرفت، بیش از همـــه مدیون ایـــن دو کتاب اســـت. اگـــر بخواهیم از شـــاخصترین شـــعر مدرن که حاوی بیشـــترین رویکردهای عصـــر پســـامدرن[پیش از ظهـــور این عصر در ایران] باشـــد، نـــام ببریم، آن شـــعر، شـــعر ســـهراب سپهریســـت؛ شـــعری بهرهمند از ساز و کاری بشدت مـــدرن، پیشـــنهاددهنده به شـــاعران همعصـــرش، برخـــوردار از مهمترین ویژگیهای شـــعر پیش از دوران مدرن و البته بشـــدت غیر قابل تقلید. [گرچه وسوســـهبرانگیز برای نوآمدگان شعر، که رونویسیاش کنند اما رسواکننده به دمی، در محافل شعری!]
ســـپهری تنهـــا شـــاعر دوران مدرن ماســـت که جهان پیرامونی را بازسازی یا حتی بازآفرینی نمیکند بلکه جهانی دیگـــر میآفرینـــد کـــه همـــه چیـــزش متعلق به خود اوست؛ گرچه این جهان شباهتهایی با برخی متون شرق دور یـــا نزدیک دارد اما این شـــباهتها، به مراتب از شباهت شعر همعصرانش با واقعیت پیرامونیشان کمتر است و به مراتب، کمتر از آن آثار، از کهنالگوها و آثار پیش از خود تأثیر پذیرفته اســـت. اگر بنا بود که تازگی چشمانداز شعری و خلـــق جهانـــی نـــو، تنها معیـــار نقد ادبی باشد، ســـپهری بزرگترین شاعر دوران مدرن ایران محسوب میشد اما میدانیم که این دو معیار، تنها موازین نقد ادبی نیستند.
■ شیشهپاککنی آویخته در طبقه بیستم
گرچه مشـــهورترین منتقـــد دوران مـــدرن ایران(رضـــا براهنـــی)، در دهه چهل، سهراب را «بچه بودایی اشرافی» لقـــب داده بود امـــا زندگی ســـپهری، حتـــی زمانی که از فـــروش تابلوهایش در اروپـــا و تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران، درآمد قابل قبولی برای یک زندگی متوســـط داشـــت، اشرافی نبود. ســـادگی، درچشـــمترین ویترین زندگیاش بود و تازه در سالهای پیش از آن، حتی همین معیشت برای یک زندگی متوسط را هم نداشت. در نیمه دوم دهـــه ســـی، از راه زمینی بـــه اروپا رفت و با نیمچهبورســـیهای در مدرسه هنرهـــای زیبـــای پاریـــس، در رشـــته لیتوگرافی نامنویسی کرد. بعد، همین نیمچهبورسیه هم قطع شد.
زندگـــی و تحصیـــل در اواخـــر دهه پنجـــاه میـــالدی در پاریســـی کـــه فقط 12 ســـال از ویرانی حاصـــل از جنگش میگذشـــت، برای یک آسیایی، بدون بورســـیه و حمایت مالـــی، اگر فاجعه نبود بسیار ســـخت بود. در دهه ،1950 «کار» بـــرای شـــهروندان اروپایـــی هم چندان در دســـترس نبود چه رســـد به دانشـــجویی که مجوز کار هم نداشت. پـــس فقط میمانـــد کارهایـــی که پول خـــون آدم را میدادنـــد بابتش؛ بدون بیمـــه، بدون رعایت نـــکات ایمنی و با یک سوم دستمزد یک کارگر فرانسوی؛ پاک کردن شیشـــههای ساختمانهای خیلـــی بلند آن زمـــان؛ آویزان شـــدن از ســـاختمانهای بیســـت طبقـــه در ارتفاعی حدود 80 تـــا 90 متری زمین؛ و همزمـــان درس خواندن و کشـــیدن نقاشـــی. به گمانم این جور کارها را هر کسی انجامش بدهد، بچههای اشرافی انجامش نمیدهند! بـــا این همه این لقب هم بخشـــی از سیاســـت بایکوت جامعه روشنفکری علیه او بود در دهه چهل و پس از آن، در دهه .50
■ هر که با ما نیست علیه ماست!
شـــعر، از دوره مشـــروطه بـــه بعد، همیشه آمیخته با سیاســـت بود و این آمیختگی پـــس از کودتـــای 28 مرداد 1332 بیشـــتر هـــم شـــد تا حـــدی که حتی شـــاعران ُرمنسگو هم که توسط شـــاگردان نیمـــا، بـــا عنوان «شـــاعران رمانتیـــک» طـــرد و لعـــن میشـــدند، در کارنامهشـــان چند شـــعر سیاســـی داشـــتند که بـــه همـــکاری و همراهی بـــا قـــدرت حاکمه کـــه دستراســـتی بـــود، متهم نشـــوند؛ در مقابل، شـــعر مدرن، بـــا آرمانهای چـــپ آن روزگار معنـــا میشـــد؛ همچنانکه بـــا عبارتی منســـوب به بنیانگذار اتحـــاد جماهیر شـــوروی که «هر که با ما نیســـت، علیه ماست!» و ســـپهری، با «ایشان» نبود، پس رســـانههای مرتبط با روشنفکران چپ بایکوتاش کردند. در این میان، تنها ســـیروس طاهباز بود که با نشریه آرش، آثـــارش را منتشـــر میکـــرد و تنها حامیاش در نیمه نخســـت دهه چهل، فروغ فرخزاد بود و پس از مرگ وی، چنـــان در انزوا قـــرار گرفت که در گزینههای شعر اواخر دهه 05، نامش به اجبار و شعرش در صفحاتی اندک، پس از 60 شـــاعری که نام اغلبشـــان امـــروز بـــه فراموشـــی ســـپرده شـــده، درج میشـــد. تاریخ ادبی امـــا، اغلب خودش را از قید و بندهای ایدئولوژیک میرهاند تـــا بهترینها را بـــه آیندگان معرفی کند.
نـــام او چنـــد دهه اســـت کـــه میان پنج شـــاعر برگزیده تاریخ شعر مدرن ایـــران میدرخشـــد و بخـــش کثیری از مخالفان وی در آن دههها، خود اکنون ■ اگر بخواهیم از شاخصترین شعر مدرن که حاوی بیشترین رویکردهای عصر پسامدرن[پیش از ظهور این عصر در ایران] باشد، نام ببریم، آن شـــعر، شعر سهراب سپهریست؛ شعری بهرهمند از ســـاز و کاری بشـــدت مـــدرن، پیشـــنهاددهنده به شاعران همعصرش، برخوردار از مهمترین ویژگیهای شعر پیش از دوران مدرن. ■ گرچه مشهورترین منتقد دوران مدرن ایران، در دهه چهل وی را بچه بودایی اشـــرافی لقب داده بود اما زندگی سپهری، حتی زمانی کـــه از فـــروش تابلوهایش در اروپـــا و تدریس در هنرکده هنرهای تزئینی تهران، درآمـــد قابل قبولی برای یک زندگی متوسط داشت، اشـــرافی نبود. سادگی، درچشمترین ویترین زندگیاش بود. ■ تنهـــا حامـــیاش در نیمـــه نخســـت دهـــه چهـــل، فـــروغ فرخـــزاد بـــود و پـــس از مـــرگ وی، چنـــان در انـــزوا قـــرار گرفـــت کـــه در گزینههـــای شـــعر اواخـــر دهـــه 05، نامـــش بـــه اجبـــار و شـــعرش در صفحاتـــی انـــدک، پس از 60 شاعری که نام اغلبشـــان امروز به فراموشی سپرده شده، درج میشد. تاریخ ادبی اما، اغلب خودش را از قید و بندهای ایدئولوژیک میرهاند تا بهترینها را به آیندگان معرفی کند. ■ از چهار کتاب آخر «هشت کتاب»، کتابهای پنجم و هفتم بسیار محبوباند و اساساً محبوبیت و شهرت غافلگیرکننده ســـپهری از ســـال 1360 به این ســـو، مرهـــون «ایـــن دو کتاب تازهکشف توسط عموم» اســـت دو کتابی که در سالهای 44 و 46 منتشر شده بودند اما شعرهایشان چنان تازه مانده بود که خوانندگان شعر دهه شـــصت گمان میکردند که برای همان دهه سروده شدهاند. میخواهند از منظر چشم او به جهان بنگرنـــد و دیگر چندان در قید مفاهیم و جبههگیریهای سیاســـی نیســـتند و اشتباهات خویش را در آن دوره، به پای ذهنیت جمعی و فضای جنگ ســـرد مینویسند. هاینریش ُبل در سالهای پس از جنگ دوم جهانی گفته بود اگر از هر آلمانی بپرســـید که آن روزها چه میکردی؟ میگویـــد نازیها بودند ما نبودیم! پس آن جمعیت عظیمی که برای هیتلر و کارهایش دست میزدند، چه کسانی بودند؟!
■ شاعریباموفقیتیعظیم در اوزان نیمایی به تماشا سوگند و به آغاز کالم و به پرواز کبوتر از ذهن واژهای در قفس است حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود من به آنان گفتم: آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد و به آنان گفتم: سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانـــی که فلـــز، زیوری نیســـت به اندام کلنگ در کف دست زمین گوهر ناپیداییست کـــه رســـوالن همـــه از تابـــش آن خیره شدند...
ســـپهری همزمـــان بـــا شـــاملو بـــه گفتن شـــعر بـــدون وزن روی میآورد که حاصلش زندگی خوابهاســـت اما چـــون شـــاملو، آن را ادامـــه نمیدهد شاید به این دلیل موجه که چون شاملو در این حوزه، موفق نبوده و جهانی که میخواسته خلق کند در اوزان نیمایی امکان حیات بیشتری داشتند.
شـــعرهای منثور ســـپهری که هیچ گاه مورد اســـتقبال مخاطبان عام قرار نگرفت، حتی برای شـــاعران آوانگارد زمان خودش هم چندان الهامبخش نبودنـــد. بـــا وجـــود آنکـــه او بـــا شـــعر کالســـیک آغاز کرده بود اما این بخش از آثارش از موسیقی کالمی، یا بشدت تهـــی هســـتند یا جمـــالت، موســـیقی کالمـــی ناهماهنگی با یکدیگـــر دارند. پیچیدگـــی غیر الزم، از مشـــخصههای دیگر شـــعرهای منثور سپهریســـت و اســـتیالی زبانی که در دهه سی، یادآور شعرهای ترجمهشده بود[مخصوصاً «شـــرق اندوه» است و شـــاید همین امـــر، براهنـــی را چون اســـاطیر یونان جلـــوه دهـــد کـــه آنچـــه را - بهعنوان منتقد- طرد کرد، مبتالیش شد.
■ محبوب به خاطر امیدهایش
از چهار کتاب آخر «هشـــت کتاب»، کتابهـــای پنجـــم وًهفتـــم بســـیار محبوبانـــد و اساســـا محبوبیـــت و شـــهرت غافلگیرکننده سپهری از سال 1360 بـــه ایـــن ســـو، مرهـــون «این دو کتاب تازهکشف توســـط عموم» است دو کتابـــی کـــه در ســـالهای 44 و 46 منتشـــر شـــده بودند اما شعرهایشان چنـــان تازه مانـــده بود کـــه خوانندگان شـــعر دهه شـــصت گمـــان میکردند که برای همان دهه ســـروده شـــدهاند. صدای پای آب را طاهباز در ســـال 34، به طور کامل در نشـــریه آرش منتشـــر کـــرده بود امـــا ســـپهری در زمان چاپ کتـــاب، در بخشهایـــی از آن دســـت برد و ایـــن ویرایش، به بهتر شـــدن اثر کمک کـــرد. برخی شـــعرهای «حجم ســـبز» هم تا انتشارشـــان به شکل یک مجموعه، منتشـــر و میتوان با شـــکی انـــدک گفت کـــه همـــه این شـــعرها، پیش از اتمام ســـال 45 ســـروده شـــده بودند؛ هـــر دو کتاب، مملـــو از امید به زندگـــی و دیـــدن جهانیســـت کـــه در آن بهتـــر میتوان زندگـــی کرد جهانی که از ســـوی روشـــنفکران همعصرش بهعنوان «جهانی قالبی» تلقی شدند که ثمـــرهای جز «به خـــواب فرو بردن بیشـــتر خلقهـــای تحـــت اســـتعمار» ندارند! [کمی منصف باشیم! حتی در فرانسه نیز که مهد آزادی اروپا بود، این قبیل انگها و ضـــد تبلیغها علیه آثار هنری برتر رایج بود اما به دلیل فضای باز سیاسی فرانســـه و اروپا، این انگها باعث خاموشی و بایکوت یک هنرمند نمیشد.]
شـــعر بلنـــد «مســـافر» بـــه اندازه «صدای پـــای آب» محبوب نیســـت و کتـــاب آخـــر را هـــم، مخاطبـــان ســـپهری[مگر برخی شـــعرهایش را] دوست نمیدارند.چرا؟ هر دو کتاب، آثـــاری پیشـــنهاددهندهاند و در «مـــا هیچ/ما نگاه» کامالً محســـوس است کـــه شـــاعر، در حـــال پوســـتاندازی فرمی و شگردیست اما نه «مسافر» که دارای اندوه غریبی در خود اســـت و نه کتاب آخر که اندوهی خردکننده در خود دارد، مخاطبان عام را جذب خود نکردند شـــاید به ایـــن دلیل که بزرگتریـــن موفقیـــت ســـپهری در «صـــدای پای آب» و «حجم ســـبز»، پیشـــنهادهای تـــازه و رویکردهـــای فرمـــی نـــو و افقهای بیتکـــرار نبود، بزرگتریـــن موفقیـــتاش، خلـــق جهانـــی نـــو بـــود که بـــر پـــی «امید» شـــکل گرفته بود آن هم در قرنی که اساساش بر نومیدی بود. ...سر هر کوه رسولی دیدند ابر انکار به دوش آوردند. باد را نازل کردیم تا کاله از سرشان بردارد. خانه هاشان پر داوودی بود، چشمشانرابستیم. دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش. جیبشان را پر عادت کردیم. خوابشانرابهصدایسفرآینههاآشفتیم.