Iran Newspaper

جذابترین آقای جیم دنیا

- حسن لطفی نویسنده و سازنده فیلم «پسرک چشم آبی»

وسوســـه ســـاخت فیلمی درباره جواد مجابـــی را محمد حسینی و یوسف علیخانی به جانم انداختند.وسوسهای که هنگام تصویربردار­ی و آشـــنایی بیشـــتر با این شـــاعر، محقق، نویسنده، نقاش و منتقد به لحظاتی خوب منجر شـــد. لحظاتی که برای درکش باید در کوی نویســـندگ­ان رودررو یا کنار مردی بنشینید که قدر رنگ، کلمه، آزادی، لبخنـــد و بزرگان فرهنـــگ را میداند. رنگـــی که فقط در تابلوهایــ­ـش به دیده نمیآید. لباسهایی که میپوشـــد و فضای خانهاش هم رنگارنـــگ اســـت. از آن رنگهایی که دل را شـــاد میکند و زندگـــی را با موجی مثبت به جریان میاندازد. جریانی که در کالم شـــاعرانه و حرفهای عادی او نیز از غم، اندوه و زاری نشـــانی ندارد.همه اینها را زمانی دانستم که آثارش را خواندم، در خانهاش نشستم و از آن مهمتر با او در خیابانهای تهران و قزوین قدم زدم. خیابانهایی که برای او یادآور اندیشـــهه­ا و آدمهایی بود که اگر چه در ظاهر زندگی را جدی نمیگرفتند اما میخواســـت­ند با نقاشیها، داستانها، نمایشـــنا­مهها، نقدها و اشعارشـــا­ن دنیا را برای زیســـت دیگران جای بهتری کنند. در این خیابان گردیها همیشـــه منتظر لحظهای بودم که تصویربردار­ی رضا تیموری تمام شـــود و فارغ از چشم دوربین با آقای جیم زمان را به عقب برگردانیــ­ـم. به وقتی برســـیم که او هنوز در ردیف چهرههـــای ماندگار نبود. به زمان جوانیاش، به دهه های04 و05، ســـالهایی که هنوز برادرش حسین که نقاش چیره دســـتی بود جوانمرگ نشـــده بود و آنها با حســـین وحمید رئیس دانا، شـــاهرخ و شـــاهپور والی و میرصادقـــ­ی گروهی به نام اوباش را تشـــکیل داده بودند. گروهی که در پی بر هم زدن نظمی دروغین بود و آن را به ســـخره میگرفـــت. آقای جیم بلـــد بود چطور با جزئیات آن لحظات را بســـازد. اینکه نویســـنده و نقاش بودنش کمکش میکرد یا این خصیصه را از اســـالف روضه خوانش به ارث برده اســـت را درست نمیدانم.اما دلیلش هرچه هست حاال دیگر وقت عبور از ســـبزه میدان قزوین به عقب برمی گردم. به ســـال 1341 و جواد، حســـین، شاهرخ، حمید، شـــاهپور و میرصادقی را میبینم که استخوان جمجمه خری را با شـــور و هیاهوی جوانی برسر در فرمانداری نصب میکنند. جمجمـــهای که قرار اســـت نمـــاد حماقت فرماندار و دار و دســـتهاش باشـــد. جمجمـــه را از بیابانی در کنارروســـ­تای شـــریف آباد با خودشـــان آوردهاند. در حال برگشـــت از تهران آنجـــا از اتوبوس پیاده شـــدهاند هندوانهای خوردهاند، توی گاری نشســـته و جمجمه را ســـر چوب زدهاند و آوازخوان خودشـــان را به فرمانداری قزوین رساندهاند که حاال تبدیل به موزه عالیقاپو شده است. کمی جلوتر از عالی قاپو به ســـال 1354 میرســـم. آقای جیـــم را میبینم که همراه غالمحسین ســـاعدی و ناســـتین خانم از دعانویســـ­ی آقای قاف برمیگردند. غالم پی شخصیتهای داستانش بوده و ناستین نقش زن دردمندی را بازی کرده که برای از بین بردن بیخوابیش به سراغ این دعانویس مشهور رفته. در آن دعانویسی چه گفته و شنیدهاند خود داستان جذابی است اما هرچه گفته و شنیدهاند. در زمان برگشت بذله گویی میکنند، میگویند و میخندند. دست آخر هم از دستفروشـــ­ی برای خودشان وصیتنامهای میگیرند، آنها را به سینه میچســـبان­ند و عکس فوری میاندازند. بعد هم توی ماشین مینشینند تا به همدان بروند. نرســـیده بـــه همدان تصادف میکنند و تا پـــای مرگ میروند. انگار بخت فرهنگ و هنر این کشـــور بلند بوده تا بمانند، بنویســـند و بســـرایند و عدهای بخشـــی از تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر این کشـــور را از ذهن وفادار و سرزنده آقای جیم وارد دنیای خود کنند. خاطراتی که در آنها در مییابید این شـــاعر طنزپرداز نخســـتین طنزش را در قهوه خانه نوشته است. قهوه خانهای که در گوشهای از شهر قزوین قرار دارد و طنزی که بعدها کاملترش را در کتاب یادداشتهای آدم پرمدعا به چاپ رسانده است. این خاطرات گاه رمزگشای خصوصیاتی اســـت که حکایت از آرامشی دارند که به وقت همنشینی با آقای جیم نصیب آدم میشـــود. نمونه حی و حاضـــرش را در زمان تصویربردار­ی فیلم پســـرک چشـــم آبی کشـــف کردم. کشـــفم را بهطور کامل لـــو نمیدهم. میخواهم در ذهـــن خودتان آن را کامل کنید. تصور کنید، ســـالهای آغازین دهه شـــصت اســـت آقای مجابی با عصـــا و کاله و لباسهـــای رنگارنگش در خیابان انقالب قدم میزند. جوانی عصبانی جلویش را میگیرد و با چهرهای عصبانـــی با او حرف میزند. آقای جیم صبورانه گوش میدهد و بعد دســـت او را میگیرد و بـــه کافهای در همان نزدیکی میبرند. توی کافه حرف میزنند و قهوه و چای مینوشـــند. بیرون که میآیند چهره هر دو آرام اســـت. دســـتی میدهند، رویی میبوسند و از هم دور میشوند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran