Iran Newspaper

پنجه در پنجه آتش با دستان خالی

روایت دو بومی که بیهیچ چشمداشتی، برای حفظ میراث سبز به دل آتش سوزیهای زاگرس میزنند سوختنوخاکس­ترشـــدنجن­گلهایبلوطز­اگرسقصهایا­ســـتکهانگ­ارنقطهپایا­نی ندارد.درختانتنوم­ندبلوطساله­استکههمچون­سدیدربرابر­ریزگردهاای­ستادهاندو بابهخاکافت­ادنایندرخت­ها-درحقیقت-زندگیکرورک­رو

- یوسف حیدری

قصـــه فـــداکاری و از خودگذشـــت­گی ایـــن زن پا به ســـن گذاشـــته و آن پســـر جـــوان، روایـــت قهرمانـــا­ن ایـــن آب و خاکند که بیهیـــچ بازارگرمی و ادعایی نمیتواننــ­ـد نســـبت به ســـرزمین خود و میراث گذشـــتگان و زندگـــی آیندگان بیتفاوت باشـــند. زاگرس همه زندگی آنهاســـت و بـــرای حفـــظ آن از جـــان خـــود دریغ ندارند. این روزها بســـیاری از اهالـــی روســـتاها­ی منطقـــه پـــاوه و گیالنغرب و روانســـر «عرفان رشیدی» و «بنفشـــه شـــریفی» را به نام و نشان و چهره میشناســـن­د و میداننـــد که این دو بـــا وقـــوع آتشســـوزی در جنگل در هر زمان و ســـاعتی از شبانه روز خود را برای خاموش کردن آتش میرســـانن­د. قهرمانی از جنس زاگرس

جنگلهـــای زاگـــرس با گســـتردگی در ۱۱ اســـتان کشـــور با ۶ میلیون هکتار مساحت، ۰۴ درصد جنگلهای ایران را تشکیل میدهند و ۰۷ درصد گونههای گیاهی جنگلـــی زاگـــرس را بلوطها در بـــر گرفته انـــد. زاگرس نشـــینها الفت خاصی با بلوط دارنـــد و درختان بلوط را قلب تپنده سلســـله کوههای زاگرس می پندارند.

وقتـــی چشـــم بـــاز کـــرد از پنجـــره جنگلهـــای چشـــم نـــواز زاگـــرس را دیـــد و هنـــوز هم پنجـــره خانـــه آنها رو بـــه دره نیشـــه کـــه منطقـــهای در میان جنگلهای زاگرس اســـت باز میشود. عرفان رشیدی هر روز از پنجره خانه به زیباترین تصویر زندگی خیره میشود، جایی که درختان بلوط قد کشـــیدهان­د و زیباییهای شـــهر پاوه را دوصد چندان کرده اند. عرفان با بیان اینکه از کودکی آموخته اســـت «محیطزیســـ­ت بخشی از خانـــه و زندگی هر انســـانی اســـت»، میگوید: دو برادر هســـتیم و من فرزند دوم خانواده هســـتم. وقتی چشـــم باز کردم همه اطرافم ســـبز بود. کودکیام در جنگلهـــای بلـــوط زاگرس ســـپری شـــد. پنجـــره خانه مـــا رو به دره نیشـــه باز میشـــود و من هر روز ســـاعتها به جنگل سرســـبز بلوط خیره میشـــدم. الفـــت خاصـــی بـــا ایـــن درختـــان پیدا کرده بودم و هر بـــار به جنگل میرفتم احســـاس میکـــردم باید بـــرای حفظ ایـــن میراث گرانبهایی که از گذشـــته به ما رســـیده اســـت تالش کنیم. سال ۱9 اتفاق مهمی افتاد و باعث شـــد مسیر زندگیام تغییر کند. مدتها قبل یکی از دوســـتدار­ان محیـــط زیســـت کـــه در مریـــوان زندگی میکند شـــماره تماس خـــود را به مـــن داده بود تـــا درصورت وقـــوع آتشســـوزی او را خبـــر کنم تا به کمـــک بیایـــد. آن روز در حوالی جنگل بودم کـــه متوجه آتشســـوزی شـــدم، بالفاصله با او تماس گرفتم. راهنمایی کرد که چطور حریق را مهار کنم. بدون هیچ تجربه و تنها با راهنماییها­ی او به دل آتش زدم و توانستم آن را خاموش کنم. وقتی حریق مهار شـــد احســـاس خاصی داشـــتم. ندایی به من میگفت باید از این جنگل که هر روز گوشـــهای از آن طعمه حریق میشود و انسانهایی که با طبیعت دشـــمن هســـتند و آن را به آتش میکشـــند مراقبت کنم. همان سال به مریوان آمدم و با انجمن محیط زیستی«سبزچیا»آشنا شدم و از آنجا که آنها در کرمانشـــا­ه نمایندهای نداشتند نمایندگـــ­ی ایـــن انجمن در مریـــوان را برعهـــده گرفتـــم. پـــس از آن انجمـــن ژیوای پاوه را تشکیل دادیم و سرپرستی کمیتـــه عملیات ایـــن انجمـــن به من ســـپرده شـــد. روز اول به تنهایـــی برای مبـــارزه با حریـــق جنگلهـــای زاگرس شـــروع کردم ولی خوشبختانه در طول این 5ســـال تعداد داوطلبان به 5۱ نفر رســـید. با آموزشهایی کـــه دیده بودم برای اطفای حریق دســـت به کار شدم و در روســـتاها­ی گیالنغـــر­ب، مریـــوان، جوانـــرود و کامیـــارا­ن با اطالعرســـ­انی شـــماره تماس خودم را به اهالی دادم کـــه در صورت بروز حریـــق به ما اطالع بدهند تا برای کمـــک به اطفای حریق بیایم. یک تیـــم 5 نفره به نام فداییها تشـــکیل دادیم تا آتش جنگل را حتی به قیمت جان خودمان خاموش کنیم، نمیتوانســ­ـتم بیتفاوت باشم. زاگرس تنها سدی است که مانع ورود ریزگردها به کشـــور میشود و متأســـفان­ه بسیاری از مسئوالن ســـازمان محیط زیست این واقعیت را نمیخواهند درک کنند.

این فعـــال محیط زیســـتی از لمس مرگ در برخی از عملیات های اطفای حریـــق گفـــت و ادامـــه داد: در زمـــان اطفـــای حریـــق جنـــگل دود و گرمـــای آتش همه توان انســـان را میگیرد؛یک بار وقتی در محاصره شـــعلههای آتش قـــرار گرفتم دود زیادی وارد ریهام شـــد و به چشمم آسیب رســـید. برای اینکه روحیه دوستان تضعیف نشود به بهانه اســـتراحت همان جا نشســـتم. یکی از بچهها متوجه شـــد و با اصـــرار زیاد مرا بـــه بیمارســـت­ان بردند. در بیمارســـت­ان زیر ســـرم بودم که یکی از اهالی تماس گرفت و خبر داد آتش دوباره شـــعله ور شـــده اســـت. با وجود مخالفت پزشک بیمارســـت­ان و دوســـتانم نمیتوانستم آرام و قرار بگیرم. همراه آنها دوباره به جنگل بازگشتم و تا صبح آتش را مهار کردیم و بعداز آن به بیمارستان رفتم. در این ســـالها ماجـــرای حریقهایی را کـــه برای خامـــوش کردن آنهـــا رفتهام در دفتری نوشـــتهام و تا به امروز تعداد آنهـــا بیش از ۰۰3 حریق شـــده اســـت. روزهـــای اول خانـــواده­ام مخالـــف این کار بودنـــد و میگفتند، چـــرا باید جان خودت را برای خاموش کردن آتش به خطر بیندازی؟ تو جوان هســـتی و باید به آینـــده و زندگی ات فکـــر کنی. وقتی با این مخالفتها مواجه شـــدم یک بار چند عکـــس از الکپشـــته­ایی را که در آتش جنگل ســـوخته بودند و همچنین النهای که تخمهـــای پرنده در آن آتش گرفته بودند به آنها نشان دادم و گفتم اگـــر من و امثال ما بـــرای اطفای حریق جنگل نرویم این حیوانـــات زنده زنده در آتش خواهند سوخت. این عکسها تأثیـــر زیادی داشـــت و از آن روز به بعد پدر و مادرم مشوق اصلی من در این کار شدند. وقتی برای خاموش کردن آتش جنـــگل میروم مادرم کولـــهام را آماده میکنـــد و از مـــن میخواهد ســـریعتر خودم را به کانون آتش برسانم.

عرفـــان، عامـــل انســـانی را دلیـــل بســـیاری از ایـــن حریقهـــا میدانـــد و میگویـــد: متأســـفان­ه هـــر ســـال تعداد ایـــن آتشســـوزی­ها بیشـــتر میشـــود و زمین خـــواری درکنـــار دیگـــر عوامل انســـانی، باعـــث خاکســـتر شـــدن جنگلهای زاگرس میشود. هربار وقتی بـــرای اطفای حریـــق میرویـــم اهالی روستاهای نزدیک هم به کمک میآیند و بعد از خاموش شدن آتش به مسجد روســـتا میرویم و با جمع کردن اهالی نحـــوه خاموش کـــردن آتـــش مراتع و جنـــگل را به آنها آمـــوزش میدهیم تا در زمـــان بروز آتش، آنها بـــا اعتماد به نفس به جنگ آتش بروند و در صورتی که موفق به اطفای آن نشدند ما را خبر کنند. ■ لبخندی در دل آتش

نجـــات یـــک الکپشـــت از میـــان شـــعلههای آتش و پرندهای که حاضر نبـــود النـــه و جوجههایش راتـــرک کند ازبهتریـــ­ن خاطـــرات عرفـــان در ایـــن سالهاســـت. وقتی میخواهد بخشـــی از این خاطـــرات را بازگو کند هیجان در صدایـــش موج میزند. «یـــک بار برای اطفای حریـــق در جنگل دره نیشـــه به آنجا رفته بـــودم. در میان شـــعلههای آتش و دود متوجه صدای جیغ شـــدم. احســـاس کردم کودکـــی در میان آتش گرفتـــار شـــده اســـت. بـــه طـــرف صدا دویدم. صدای جیغ هـــر لحظه بلندتر میشـــد. به هر جان کندنی کـــه بود، در میان دود متوجه الکپشـــتی شدم که در چند قدمی شـــعلههای آتش به پشت افتـــاده بود. تـــا به آن روز صـــدای جیغ الکپشـــت را نشـــنیده بـــودم. بالفاصله الکپشت را برداشـــتم و داخل کوله قرار دادم و از آنجـــا دور شـــدم. چند دقیقه بعـــد مقـــداری آب به الکپشـــت دادم. نـــگاه معناداری به من کرد بهطوری که بغض گلویـــم را گرفته بود. همین نگاه برای من ارزش زیادی داشـــت. یک بار نیـــز در یکـــی از آتشســـوزی­ها متوجه پرندهای شـــدم که در اطـــراف درختی پرواز میکرد و حاضر نبود آنجا را ترک کند. احساس کردم النه این پرنده روی این درخت است و با توجه به گسترش آتش تـــالش میکـــرد جوجههایش را از آنجا خارج کند؛به هر ســـختی که بود باالی درخت رفتم و النه این پرنده را به درخت دیگری که از کانون آتشسوزی فاصله داشت منتقل کردم. نجات این حیوانات و درختان جنگل ارزش زیادی دارد و بـــرای من بـــودن در قلب مردم بسیار مهمتر از تجلیل از سوی مسئوالن اســـت. دو ســـال قبـــل پویـــش مردمی اطفـــای حریـــق (کما) لقـــب «قهرمان حریقهـــای زاگرس» را بـــه من دادند و این بزرگترین افتخار زندگی من است. به خاطر شـــرایطی که دارم هیچ گاه به ازدواج فکر نکـــردم و اگر بخواهم روزی ازدواج کنم همســـرم هم باید کنار من در اطفای حریق جنگلهای کوهســـتان زاگرس شـــرکت کند. زاگرس ریه ایران اســـت و اگر میخواهیم هوای سالم به این ریه برسد باید زاگرس و جنگلهای آن را بـــا همـــه وجـــود حفـــظ کنیـــم. پـــاوه منطقـــه جنگلی بـــه نام ســـردره وجود دارد که تفرجگاه است و درختان بلوط زیادی در آن قد کشیدهاند؛ هر بار وقتی متوجه دود و آتش در این جنگل میشـــوم سراســـیمه همه چیـــز را رها میکنم و به آنجا میروم. سالهاســـت کـــه در کنـــار مـــردان آتـــش را خاموش میکنم و بعد از خاموش شـــدن آتش با وجدانی آسوده به خانه باز میگردم. فرزندانـــ­م نیز در ایـــن راه مرا همراهی میکنند و از کودکی بـــه آنها آموختهام که جنگل نیز مثل خانه ما اســـت و باید برای حفظ آن تالش کنیم. اوایل وقتی برای اطفـــای حریق میرفتم فرزندانم مخالفت میکردند و میگفتند ممکن اســـت لباس هایم آتش بگیرد یا بر اثر استنشاق دود دچار خفگی شوم اما من برای رفتن به دل حریق شـــلوار مردانه به پـــا میکنم و با تبرزیـــن چالههایی را حفر میکنم تا مانع حرکت شعلههای آتش شوم.

ایـــن زن ادامه داد: یک بار نیز وقتی برای اطفـــای حریق به دل جنگل رفته بودم مجبور شدم تا صبح آنجا باشم. در این مواقـــع هربار مقداری آب و نان بـــا خـــودم میبـــرم و میان کســـانی که مشـــغول اطفای آتش هستند قسمت میکنـــم. بارها زمان اطفـــای حریق با النـــه پرندههـــا و تخـــم پرندههایی که بر اثـــر آتش از بین رفتـــه بودند مواجه شـــده ام و آنهـــا را به فرزندانم نشـــان داده ام تـــا بداننـــد کـــه چرا مادرشـــان نمیتواند بیتفاوت باشد. گاهی اوقات که آتشســـوزی در مناطق دوردســـت اتفاق میافتد از پسر بزرگم میخواهم که مرا با ماشـــین به آنجا ببرد تا همراه با گروه داوطلبـــا­ن ،آتش را مهار کنیم. همه خانواده به ایـــن وضعیت عادت کردهانـــد و میدانند اگـــر جنگل آتش بگیرد من بسرعت به آنجا میروم و تا زمانی که آتش خاموش نشود به خانه بازنمی گـــردم. زندگی مـــردم زاگرس نشـــین با جنگل و درختـــان بلوط گره خورده اســـت و بـــرای حفـــظ آن نباید دست روی دست بگذاریم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran