Iran Newspaper

لباس واقعیت به داستان پوشاندم

گفتوگوییمن­تشرنشدهباع­لیاشرفدروی­شیان:

-

رنگ هنری به اثر دادن خیلی خوب اســت و به زیبایی و محبوب شــدن آن در بین مردم کمک میکند اما نه اینکه نویسنده یا هنرمند به طور کلی خود را از دنیای پیرامونش جدا بداند

پسزمینهها و آبشخورهای نویسندگی شما چهبودوچگون­هنویسندهشد­ید؟

پسزمینههای­داستانگویی­وتبلورداست­ان و قصه و افســانه در زندگی من به شــبهای زمستانی سردی برمیگردد که با خانواده دور کرسیمینشست­یموپدرمبرا­یمانقصههای­ی از شــاهنامه کــردی میخوانــد و همســایهها هم به منــزل ما میآمدند. شــاهنامه کردی شــخصیتی به نــام «رســتم کله دســت» به معنی «رستم کوتاه دســت» داشت. پدرم از اوبسیارمیگ­فت.منظومه«خورشیدوخاو­ر» و «حمزه نامه» نیز از دیگر کتابهایی بودند کهپدربرایم­انمیخواند.شخصیت«حمزه صاحبقــران» را خیلــی دوســت داشــتم بــه طوریکهدرکو­چهمیگفتممن­پسر«حمزه» هستم. ■ در«ســالهای ابری» به نوعی به این ماجرا اشارهکردها­ید؟

بله،اینفضاهاهم­چناندرزندگ­یمابود تا اینکه در فضای کرماشان ســال 23، که آن زمان نوجوانی21س­ــاله بودم، به کتاب عالقه زیادی پیدا کردم وشــروع بــه خواندن کردم. در آن مقطع کرماشــان محیطی کارگری بود وخانوادهمن­نیزهمهکارگ­ربودنداماب­هکتاب خواندن خیلی عالقه داشــتند. «ابوالقاســ­م الهوتی» شــاعر بــزرگ مردم کرماشــان بود واغلب مردم بهدنبال کتاب شــعر او بودند و کتابهایــش را در جایی، که به قیمت گرانی کرایــه میدادند، تهیه میکردند. یک معلم شیمیداشتیم­کهعالوهبرش­یمی،شعرهای «الهوتی» را برای ایجاد تنوع وخشک نبودن کالس برایمــان میخوانــد. یــک روز شــعر «داک» الهوتی را، که درباره میهن گفته بود، بامطلعذیلب­رایماندرکا­لسخواند: «فقطسوزدلمر­ادرجهانپرو­انهمیداند غمــم را بلبلــی کــه آواره شــد از النــه میداند»

این شــعرتأثیر زیادی روی ما گذاشــت و خیلی متأثرشــدی­م. این گونه بود که آشنایی با شــعر «الهوتی» مرا با شــعر ونوشتن آشنا و عالقهمنــد کــرد. داییام نیز، که درشــرکت نفــت کار میکــرد، برایمــان رمــان، از جمله آثار«ماکســیم گورکی» را میآورد. روزی یکی از معلمهایمان گفت که این شــعر را به نثر بنویسید: «جداشدیکیچش­مهازکوهسار به ره گشت ناگه به سنگی دچار» مــن ایــن کار را کردم. نثر را کــه خواندم، همه مرا تشــویق کردند. همان جا نخستین جرقه نویسندگی در ذهن من زده شد. ■

یــکبارگفت­ید«قبلازنویسـ­ـندهشــدن،در عرصــه ورزش وزنهبرداری فعالیت میکردم ولیدرجریان­مســابقاتا­زآنزدهشــد­مو...» حتــیجایــ­یدررمان«ســالهایاب­ــری»می بینیم که «شریف» راوی، به اعتبار اینکه گفته اید شخصیت «شریف» در «سالهای ابری» خودمنهستم،با«عبدالحسینک­شاورز»وزنه میزنندوکشا­ورزازشعرگف­تن«شریف»سخن به میان مــیآورد ...و فکر کنم که این ماجرا به همانصحبتها­یشمابرمیگر­دد؟

«عبدالحسینک­شاورز»اسممستعاری­کی ازدوســتان من اســت و هم اکنــون مهندس اســت. آن زمــان در رشــته ریاضیــات درس میخواند و درکنکور در رشــته مهندسی راه و ساختمانقبو­لشد.قبولشدناود­رکرماشان آن سالها به منزله یک اتفاق بزرگ بود چرا کــه قبــول شــدن درآن رشــته خیلی ســخت بــود. با هم انجمنــی در مدرســه راه انداخته بودیــم کــه بعدازظهرهـ­ـا، وقتــی کــه بچهها مرخص میشدند، در یکی از کالسها جمع میشدیم و شعرها، داستانها و انشاهایمان را میخواندیــ­م. با او خیلــی صمیمی بودم. هم شــعر میگفت وهم وزنهبرداری کارمی کــرد. من هم به تبعیت از او شــروع کردم به وزنهبــردا­ری و بعدهــا در کرماشــان انتخاب شــدم وبرای مســابقات بــه تهران آمــدم اما وقتی بــا روشهای مســابقه برخــورد کردم؛ زده و منصرف شــدم.آن را رها کردم. معلم شــدم و به گیالنغرب رفتم. فضای آنجا مرا به مردم نزدیکتر وآشناتر کرد و دیدم که چه

رنجهاییدار­ندوبچههایش­انباچهمشکا­لتی روبهرو هستند. بعدها این شناخت و دمخور بــودن با آن مــردم، در نویســندگی خیلی به کارم آمد. چرا که من معتقدم، نویســندها­ی در کارش موفق اســت که با شــخصیتهای داســتانها­یش احساس نزدیکی بکند. البته باز هم شــروع به نوشــتن نکــردم وبعدها در اثر فعالیتهایی که داشــتم؛ دســتگیر شدم وبه زندان کرماشــان افتادم.درآنجا بود که با روستاییهاو­مردمرنجدید­هبیشترآشنا­شدم وشــروع بــه نوشــتن مجموعه داســتان های «نــدارد» کردم. دلم از بغض وکینه پر شــده بود. همین طور مجموعهای از داســتانها­ی «ازاین والیت» را نوشتم. ■

البتهفضاید­اســتانهــ­ای«ازاینوالیت» به تجربههــای زندگی شــما در «گیالنغرب»، به هنگام معلمی درآنجــا، برمیگردد. چطور شدکهاینهمه­بیننوشتن«ازاینوالیت»و تجربههایشم­اازآنفضافا­صلهافتاد؟

همیشه حوادثی هست که آدم را به جلو میبرند.دوسالبعداز­معلمیدرگیا­لنغرب بود که «از این والیت» را نوشــتم. بخشــنامه آمــد وگفتنــد هرکه 10 ســال ســابقه معلمی داشتهباشد؛میتوانددرک­نکورشرکتکن­دوبه دانشســرای عا لی برود. درآن کنکور شــرکت کردم وقبول شــدم. به دانشگاه تهران آمدم ودرآنجا با شخصیتهایی چون دکتر «آریان پــور»، «جــالل آل احمــد» و دکتر «ســیمین دانشور» آشنا شدم وآنها بودند که باز درذهن من توجه بیشتری به ادبیات را ایجاد کردند. بخصــوص «آل احمــد». بعدهــا بــا دکتــر «محمدباقرمؤ­منی»کهکرماشانی­بود،آشنا شــدم و نخســتین داســتانها­یم را پیشاش بردم و خواندم. درجلسه بعدی از من خیلی اســتقبال کرد و مرا خیلی به نوشــتن تشویق کــرد. این اتفاقات بودند که قــدم به قدم مرا به ســمت نویسندگی ســوق دادند وگرنه اگر به من میگفتنــد دوســتداری در آینده چه کاره شوی؟ هیچوقت نمیگفتم که آرزو دارم نویســنده شــوم چرا کــه نویســندگی را دور از زندگیاممید­انستم. ■

قبــل از ایــن اتفاقــات و آشــنایی بــا ایــن شــخصیتها، هیچ اثری از شما منتشر نشده بود؟

خیــر، فقط زیاد خوانده بودم. نخســتین کتابی کــه از من چاپ شــد «صمــد جاودانه شــد» بود که ابتدا درمجله «جهان نو» چاپ شد و بعد به صورت کتاب جزوهای در آمد اما نخستینکتاب­داستانم،مجموعهداست­ان«از این والیت» بود. ■ یادداشــته­ایی از زندگــی وخاطــرات وتجربههایت­اندرگیالنغ­رببرداشتهب­ودید؟

بلــه، یادداشــته­ای زیــادی در دفتــرم نوشتم وبعد نشستم روی آنها کار کردم وبه صورت داستان درآوردم.

■ ■ ■

چقــدر از آن واقعیتهــا­ی محــض وام

گرفتید؟ً

اصال با آن واقعیتها متفاوت نیســتند. داســتان هایــم کامــالً واقعیت دارنــد منتها لباسیداستا­نیتنآنواقع­یتهاکردهام. حتــی شــخصیتها هــم همــان اســم ومشخصاتراد­ارند؟

شــخصیتها موجود، زنده وقابل لمس هستند. با من دوســت و رفیق بودند وبا آنها سرسفره نشسته وبه مســافرت رفته بودم. با خانواده شــاگردانم آمد وشد داشتم وهمه را بخوبیمیشنا­ختم.

به همین خاطر شــما رابیشــتر نویسندهای رئالیســتم­یدانندولیا­گردرآثارشم­ادقت کنیم، رگههایی ازفضاهای انتزاعی و تخیلی، که ازطریــق وامگیــری از آداب و رســوم دینی، مذهبیوفرهن­گی،قصههاوافسا­نههایکردی وهمچنین تصویر پردازیهای شاعرانه ایجاد شــدهاند، بخوبــی مشــهود اســت. بهعنوان مثال، شخصیت «آل» در «ســالهای ابری» شخصیتی خیالی اســت که در رؤیا یا جریان ســیالذهنب­رنویسندهظا­هرمیشود.همین طــور اتفاقاتی هــم در آثارتــان، بخصوص در رمــان «ســالهای ابــری» میافتــد که شــبیه رخدادهای افســانهای هستند. توصیفهایی که با بهرهگیری از صور خیالی درآثارتان تبلور یافتهانــد­نیــز،وجهیدیگــر­ازایــندنی­ایغیر رئالیستیاس­تکهبهشعرپه­لومیزنند.خود شماسهمواقع­یتمحضبیرون­یوفضاهای انتزاعی وشــاعرانه در آثارتان را درچه ســطح ومیزانیمیب­ینید؟

واقعیتوتخی­لازهمدیگرج­داییناپذیر وجزئیاززند­گیهستند.حتیتخیلریش­هدر واقعیــت دارد. تخیل در افســانهها نیزنقش عمــدهای دارد و لحظات سوررئالیسـ­ـتی هم هســت. همان طور که در «ســنگ صبــور» و «حســن کچل» میبینیم. اینگونه اســت که واقعیت وتخیــل را همراه هم میدانند. من هم ســعی کــردم تا حدی تخیل به داســتان هایــم بدهــم تــا خشــک نباشــند و خواننده راخستهنکنن­د.

واقعیت زندگی پیرامون، بواســطه کارگر بــودن خانــوادها­م، برایم کامــالً ملموس بود اما مادربزرگم «بیبی» با روایت افسانههای کــردی، درشــکلگیر­ی و پــرورش یــک ذهن تخیل پــرداز در مــن خیلی کمک کــرد. او به افســانهها خیلــی اهمیت میداد وهمیشــه به ما توصیه میکرد کــه آنها را حفظ کنیم و قدرشــان را بدانیم. هنگامی که در کرماشان دســتگیر شــدم، ضبــط صوتــی به همســرم «شــهناز» دادم تــا آن افســانهها را از زبــان «بیبی»ودیگرانضبط­کندونگذارد­کهکارم متوقفشود.پرورشتخیل،برایدرخشید­ن مادرسطحیجه­انی،خیلیمهماست­وفکر میکنم که یکی از وظایف عمده مدارس ما، پرورشدادنت­خیلبچههااس­ت.

«ســالهای ابــری» ازطرفــی بیوگرافــی شــما در جامــه رمــان اســت و از طــرف دیگر میتوانآنرا،باتوجهبهفص­لهایآن،تاریخ زندگــی پر فراز ونشــیب یک ملت درســیری تاریخی عنوان کرد.انگارکه سرنوشت راوی با سرنوشــت یک ملت درکوران حوادثی تلخ وشــیرین گره خورده اســت. خود شما در این بارهچگونهم­یاندیشید؟

آنچه در «سالهای ابری» برای من مهم و مــورد توجه دیگــران هم قرارگرفته اســت؛ صمیمیتــی اســت که مــن در بیان حــوادث اطرافــم دارم.حتی«گابریــل گارســیا مارکز» هم میگوید که هیچ تکنیک، فن وسبکی در نویســندگی، نمیتواند جــای صمیمیت در روایــت را بگیــرد. از طرف دیگر، ایــن رمان را براساس زندگی خود ومسیری که از کودکی تا زمــان انتهای رمان طی کرده و به یادم مانده بودنوشتهام. ■ طبقهبنــدی فصــل های«ســالهای ابری» موضوعیاستی­ابراساسمقا­طعتاریخی؟

تاریخــی اســت وایــن دوره از ســال 0231شــروع میشــود و تاســال 7531ادامه پیدامیکند.

«ســالهای ابری»، بــه خاطر وقوع بیشــتر رویدادهــا­درشــهر«کرماشــان»،یــکرمــان شــهری محســوب میشــود ولی در آن روابط ومناســبات­روســتایین­یــزموجودا­ســتوبا روابط و مناسبات شهری ادغام شدهاند. شاید این خصیصــه، تا حدی به تفــاوت کمترمیان روابــط ومناســبات روســتایی وشــهری در آن زمانکرماشا­نبرمیگرددو­لیخودشمادل­یل دیگریبرایا­ینامردارید؟

کرماشــان محیطــی بــود کــه روســتاییا­ن اطراف هم به آنجا میآمدند و ما همیشه به روســتاییا­ن دوغ فروش و رب انــار فروش ...و دربازار کرماشــان برمیخوردیم. آنها با خود فرهنگ ومناسبات روســتایی را میآوردند و با آوازها و موسیقیشــا­ن نیزآشنا میشدیم. تجربههــای دوران معلمــی گیــالن غــرب وآشــناییا­م بــا چهرههــای روســتایی نیــز در پســزمینه ذهنام بود. بنا برایــن تأثیر زیادی روینوشتارم­نمیگذاشت. ■

شماکهبیشتر­تجربهداســ­تانکوتاهدا­شتی، چطورتصمیمب­هنوشتنرمان­بلند«سالهای ابری»گرفتید؟

ســال رد1355 زنــدان قصربــودم کــه رمان «پــا برهنه ها» اثر «زاهاریا اســتانکو» با ترجمــه زنده یاد «احمد شــاملو» بــه زندان آمــد وخواندیــم وخیلــی از آن لــذت بردیم. روزی یکی از دوســتانم پیش من آمد وگفت «درویشیانشم­ابایدرمانب­نویسی».ازهمان لحظه به ســراغ این مســأله رفتم. سبک «پا برهنــه ها» با ترجمه بســیارزیب­ای «شــاملو» روی مــن خیلــی تأثیر گذاشــت ودریافتم که من هم بایــد صادقانه و روشــن حرف هایم رابزنم. ■

شاگردینویس­ندگانیشاخص­چون«جالل آل احمد» و «ســیمین دانشور» تأثیراتی روی سبکوسیاقنو­شتاریشماند­اشت؟

آشــنایی با این اســتادان در من عشــق به ادبیــات ونویســندگ­ی وکتــاب را افــزون کــرد. خانم «سیمین دانشــور» به ما درس«تاریخ هنرخــاورد­ور» و «زیبایی شناســی» مــیداد. موســیقی، فیلمهــا وتئاترهــا­ی روز را نیزبــه مــا معرفــی میکــرد. «آل احمد» هــم ما را ترغیب به بازدید از نمایشــگاه­های نقاشــی میکــرد. البتــه در دانشســرای عالــی، درس «آیین نگارش» را هم با او داشتیم واین به کار نویسندگیمی­آمد. ■

تجلــی فرهنــگ و آداب و رســوم و روابــط ومناســبات اجتماعــی کردهــا در آثــار شــما خیلی پررنگ اســت و از همه مهمتر تدوین و گردآوریچند­جلدفرهنگوا­فسانههاوضر­ب المثلهای کردهای کرمانشاه و اطراف، انگیزه منحصربفردی­میطلبد.اینپرداختج­دی وفراگیربها­ینفرهنگوپت­انسیلهایدا­ستانی آن ناخــودآگا­ه و بــه خاطر تعلق شــما به این فرهنگ اتفاق افتاد یا اینکه کوششــی آگاهانه

بــرای رجعــت بــه فرهنــگ غنی ایــن ملت داشتهاید؟

درحقیقت به خاطــر توجه وعالقهای که به کردها داشــته ودارم خواســته و ناخواســته وجــوه فرهنگی آنها در آثار من میتوانســت بیاید، چرا که زندگی مرا مردمان کرد احاطه کــرده بودند. فرهنگ کردی از خانواده گرفته تا کوچه و بازار و مدرســه، فرهنگ غالبی بود اما معاشــرتها­ی من با مــردم گیالن غرب و مواجه شــدن با ضرب المثلها وگفتارهای آنــان، مــرا بر آن داشــت کــه از این پتانســیل فرهنگیبرای­ایجادتنوعد­رآثارمبهره­ببرم. ■ چطــور شــد کــه تصمیــم بــه ترجمــه آثار نویسندگانک­ردگرفتید؟

زمانــی که بــه جشــنواره ادبــی «گالویژ» دعوت شــدم، به سلیمانیه مسافرت کردم و درآنجاباتع­دادیازنویس­ندگانترازا­ولدنیا، که کــرد بودند، برخــورد کردم. نویســندگا­نی چــون شــیرزاد حســن، بختیــار علــی، رئوف بیگرد،محمدفریقحس­ن،محمداسماعی­ل برزنجی، آزاد برزنجی، محمد مکری، نجیبه احمد،ساراافراسی­اب،احالممنصور­وشیرین کمــال احمد. آثــار بعضــی از آنهــا از جمله «شــیرزاد حســن» و «بختیــار علــی» مــورد توجه اروپاییان قرارگرفته وترجمه شــده بود. درجریان این آشــنایی، چند اثــر مطرح آنان را دریافت کرده و با همکاری یکی از دوستان کردم، برای نخســتین بار در ایران به فارســی ترجمه کردم که با عنوان «داستانهایی کوتاه ازنویسندگا­نمعاصرکرد»توسطنشرچشم­ه منتشرومورد­استقبالزیا­دیهمواقعشد. ■ با ویژگیهای مشترکی میان آثار خود و این نویسندگانک­ردسورانیمو­اجهشدید؟

جای پای افسانهها را در کارهای آنها هم میبینم. همیشــه به نویســندگا­ن جوانی که بــه من مراجعه میکنند توصیــه میکنم، از جایی شروع کنند که میشناسند.بخصوص خانــواده، چرا که شــناخت خوبــی از اعضای آن داریــم. بهعنــوان مثــال، در «ســالهای ابــری» زندگــی وماجراهــا­ی خانــوادها­ی را روایــت میکنــم کــه بــا آن زندگــی کــردهام وخصوصیتهای­شان رابخوبی میشناسم. این شناخت به ترسیم وتصویر کردن چهره شــخصیتهای داســتان کمــک میکنــد. بخصوص نوشــتن با زاویه دید اول شــخص مفرد به صمیمانه ترنوشتن نویسنده کمک میکند. به همیــن خاطر «ســالهای ابری» و«آبشــوران» را با اول شــخص نوشتم اما «از این والیت» و رمان «سلول »18 را بازاویه دید دانایکلنوش­تم. ■ بــه نظــر میرســد درجاهایــی از آثارتــان، برغلظــت تلخــی واقعیتهــا­ی هــر چنــد

تلخ اجتماعی زمــان ومکان داســتانها­یت افــزودهای. بــه همیــن خاطــر بــرای مــن بــه زور شــوهردادن دختــر بچــهای 8 ســاله، بــه خاطر بدهکاری پــدرش و فقــر خانوادگی، در داســتان «هه تاو» یا غرق شــدن «کاکه مراد» در رودخانــه، به خاطــر رها نکــردن بخاری که خریده، درمجموعه داستان «از این والیت» چندان قابل پذیرش نیســت. البتــه ذکراین نکته به منزله وارد کردن خدشــهای بر برخورد و نــگاه صادقانه و صمیمی شــما بــا واقعیت نیست بلکه میخواهم بپرســم، آیا عواملی چــون موجهــای سیاســی و اجتماعــی آن دورانها،حائزاهمیتب­ودنرویکردآ­ســیب شناسانه شــما به مســائل بغرنج اجتماعی و کینه ناشــی از فقر طبقاتی در ترســیم و تصویر کــردن وقایع و فضای داســتانی در آثار شــما و بخصوص در پایان بندیهای بسیار تلخ تأثیر گذاشــتهیا­واقعیتهــا­یتااینحــد­تلخیرا شاهدبودهای؟

قصد من ازگذاشتن این پایان بندیهای تلخ این بود که بیهودگی تبلیغاتی را که رژیم شــاه برای انقالب سفید ومنشور ششگانه در آن زمــان میکرد به ذهن خواننــده القا کنم وبگویم که این جریان هیچ تأثیری درپدیده فقرزدگــی و رفاه در روســتاهای ما نگذاشــته و فقــط برمیــزان فقــر افــزوده اســت. البته تا حــدودی نــگاه و نظر سیاســی خــودم را هم درآثارممدن­ظرداشتم. ■

اگــرایننـ­ـگاهشــخصی­رانداشــتی­دوفقط به مشــاهدات خود از واقعیــت موجود تکیه میکردیــد،اینفضاهاوپ­ایانبندیها­راکمی مالیمتردرم­یآوردید؟

نمیتوانســ­ت اینگونــه باشــد، چــرا کــه واقعیــت همانــی بــود کــه هســت ومن نمیتوانســ­تم دخالــت کنــم و آن را تغییــر بدهم. ■

درکنــارای­نفضاهایتلخ،طنزمعصومان­ه کودکانهای در آثار شما موجود است.این طنز خاص به رندی وبذله گویی شما برمی گردد یا اینکهمنشأد­یگریدارد؟

خانــواده مــا همگــی طنزپــرداز بودند و ازآنها تأثیرمی گرفتم. در واقع هرکدام نکاتی را درصحبتهایش­ــان به من یاد میدادند. نمــی شــد که همیشــه غمگیــن باشــیم وبه هرحــال راهی برای خندیدن وشــادی کردن با هم پیدا میکردیم.همیشــه عزا نبود بلکه عروسی وشادی وخنده و رقص هم بود. ■

درونمایــه آثار شــما و مضمونهــای طرح شــدهدرآنا­ن،نشاندهندهر­ویکردمعترض­انه و انتقــادی شــما بــه شــرایط، موقعیتهــا و فضاهایی اســت که شــخصیتهای مقهور شده داســتانها و رمانهایتان درآن به ستوه

آمــده و گاه نیــز قربانی میشــوند. بــه همین خاطر،خوانندهآثا­رشمابهاعتق­ادنویسندهب­ه تعهد درمقابل شرایط زیستی انسانی وبهبود آنهاواقفمی­شــودودرمی­یابدبانویس­ندهای روبهرواســ­تکهضمنتوجـ­ـهبهتکنیکه­او تمهیدهای داســتان و رماننویســ­ی به انتقال پیــام و تحلیــل اجتماعــی و طــرح مفاهیــم انسانیبسیا­راهمیتمیده­دوسعیاشاین اســت که ادبیات را به میان عامه مردم برده و به زندگی آنها بپردازد. اعتقاد شــما نسبت به رسالتنویسن­دهدرجامعهچ­یست؟

معتقــدم که نویســنده نمیتواند از متن جامعــه فاصلــه داشــته باشــد بلکــه همراه جامعــه حرکت میکنــد. همــواره تمایل به فعالیــت اجتماعــی داشــتم و بنابرایــن بــه عضویتکانون­نویسندگانا­یراندرآمدم­تادر فراز و نشیبهای اجتماعی همراه جامعهام باشم و به مسائلی که به نفع جامعه نیست اعتــراض کنــم. البته ایــن روحیــه را از رفتار و رهنمودهای بزرگانی چون دکتر «آریان پور»، «جالل آل احمد»، دکتر «ســیمین دانشور»، دکتــر «محمــد باقــر مؤمنــی» و «بــه آذین» کســب کــردم. آنها ایــن امر مهــم را از همان

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran