نشانههای یک نبوغ زودرس
استعداد ذاتی شگفت انگیز پسر 16 ماهه اردبیلی موجب شده تا او شروع به خواندن کند
«عیســــی رحیمپــــور» پــــدر ســــورنا از تبدیل شــــدن فرزنــــدش بــــه الگویی برای چشــــم و هم چشــــمی در شــــهر اردبیــــل انتقــــاد دارد و میگویــــد «نمیتــــوان از همه بچههــــا یک جور توقع داشت»، ترجیح میدهد رشته کالم را بــــه دســــت همســــرش «الناز جوانشــــیر» بســــپارد تا او از ریز ماجرا برایمان بگوید.
الناز به دنیا آمده روســــتای «غفار کنــــدی» از توابــــع شهرســــتان مــــرزی «گرمــــی» دشــــت مغــــان اســــت. به قول خودش زندگی در روســــتا باعث شــــد به معنای واقعــــی کلمه کودکی کند. دوران خوشــــی کــــه البته خالی از آموزههــــای عمیق پــــدر و مادرش نیز نبوده است.
النـــاز میگویـــد: «مـــادرم زنـــی مصمـــم بـــود و مـــن همـــواره آرزو داشـــتم در آینـــده مـــادری باشـــم همچون مادر خـــودم و مثل او برای جـــان بخشـــیدن بـــه اســـتعدادهای فرزندم تالش کنم. خوشـــبختانه دو ســـال پیش هم که با عیســـی ازدواج کردم، مطمئن بـــودم که در کنار هم فرزند موفقی تربیـــت خواهیم کرد. مـــن و عیســـی تا بـــه امروز در ســـایه رفاقتـــی کـــه میانمان برقرار اســـت بـــه مشـــکل خاصـــی برنخوردهایـــم کـــه نتوانیـــم از پـــس آن بـــر بیاییم؛ بجز یـــک موضوع که البتـــه با وجود اهمیتی که داشته، دلسردکننده هم بوده اســـت! هر دو مـــا تحصیلکرده هســـتیم و همواره دغدغه پیشرفت کشـــورمان را داریـــم، امـــا هیچ کدام شغل مشخص و ثابتی نداریم. بارها و بارها با مشکالت عمیق مالی روبه رو شـــدهایم که البته نگذاشتهایم به بیرون از چهاردیـــواری خانهمان درز پیـــدا کند ولی چـــه میشـــود کرد که همیشه از ما بهتران جلوترند. با این حال قرار نیســـت مشکالت پیش رو، مـــا را از ادامه راه بـــاز نگه دارد؛ برای همین از زمانی که سورنا به جمع ما اضافه شـــده، با دغدغه آینده روشن او، دلگرم تر شدهایم. ■ کوچک ترین نابغه
5 روز از تولد ســــورنا گذشته بود که شروع کردم برایش کتاب خواندن. به قدری دنیای کتاب جذاب و دلنشــــین اســــت کــــه نمیخواســــتم فرزنــــدم از تجربه آن دور بماند برای همین بعد از مدتی به ســــراغ کتابهای مصوری رفتم که نوشــــتار هر تصویر در زیر آن حک شده بود. تصاویر را که به سورنا نشــــان میدادم انگشــــت اشــــارهام را روی شکل نوشــــتاری آن میگذاشتم و یک بار دیگر تلفــــظ میکردم. البته برای ایــــن کار هیــــچ برنامــــه از پیش تعیین شــــدهای نداشــــتم. وقتی در 4 ماهگــــی واژههــــای بابا و مامــــان را به زبــــان آورد و در 9 ماهگی بدون آنکه چهار دســــت و پا حرکت کرده باشــــد، نخســــتین قدمها را برداشت و شروع به راه رفتن کرد، خودخوریهای من بیشــــتر و بیشــــتر شــــد. از اینکه پسرم برخالف بچههای هم ســــن و سالش و خیلــــی زودتر از آنهــــا برخی از کارها را انجام میداد، بشــــدت نگران شدم و حتی گریه میکــــردم تا اینکه 3 ماه بعد، ســــورنا ســــومین و عجیبترین بــــرگ خــــودش را برایــــم رو کــــرد. با هم در خیابــــان راه میرفتیم که یک دفعه با انگشــــت دستان ویترین یک مغازه را نشــــانم داد و گفت دســــت. برای لحظاتی ماتــــم برد، به آنچه که شنیده بودم شک داشتم، چند دقیقه گیج بودم تا اینکه متوجه شــــدم روی شیشــــه ویتریــــن آن مغــــازه کاغــــذی چســــبانده شده که روی آن نوشته بود «لطفاً دســــت نزنید.» باورش سخت بود اما سورنا توانسته بود کلمه دست را بخواند. بســــرعت خودم را به خانه رســــاندم و کتابهایــــی را کــــه برایش میخوانــــدم در مقابلــــش چیــــدم. انگشــــتم را روی هر کدام از نوشــــتهها (منســــا) در بیاورند، امــــا از آنجا که در ایران تســــت هوش برای خردســــاالن کمتر از 2 ســــال وجود نــــدارد، باید 8 ماه دیگر منتظر بمانند.
در ایــــن مدت پــــدر و مــــادر جوان ســــورنا بــــا وجــــود مشــــکالتی کــــه بــــر زندگیشــــان ســــایه انداخته در کمال آرامش، او را به ســــوی پیشرفت سوق میدهنــــد. بوعلی دوم شــــدن آرزوی الناز جوانشــــیر اســــت که برای ســــورنا دارد و جالبتــــر اینکــــه آرزو میکنــــد وقتــــی فرزندش بــــزرگ شــــد از گزند دوســــتانش در امــــان باشــــد چراکــــه معتقــــد اســــت تکلیف هــــر آدمی در قبال دشمنانش مشــــخص است اما متأســــفانه هــــر چه پیشتــــر میرویم شاهد دوســــتیهایی هستیم که سر از ناکجا آباد درمیآورند.
وی مــــی گویــــد: متأســــفانه در ســــالهای اخیــــر ایرانــــی بــــودن فراموشمان شــــده، تعاریــــف تغییر کردهاند و تقلید از فرهنگ کشورهای مختلف باب شــــده است در حالی که با حفــــظ هویــــت، پیشــــرفت از آن ما خواهد شــــد به همیــــن خاطر دغدغه مــــن و همســــرم نهادینــــه ســــاختن اصالــــت و فرهنــــگ در وجود ســــورنا اســــت تا به امید خداوند اول انســــان خوبی باشــــد بعد دانشــــمند خوبی تا برای میهنش تأثیرگذار باشد.