Iran Newspaper

قصه اسارت در چنگال بوکوحرام

دختری که مخفیانه طی 3 سال اسارت ، خاطراتش را نوشته و به قیمت جانش خاطرات ثبت شده را حفظ کرده است

- رقیه بهشتی

یکی از دختران منطقه چیبوک، پس از آزاد شدن از دست گروه بوکوحرام، گفت که در طول سه سال اسارتش در چنگال بوکوحرام خاطراتش را نوشته است تا ثبت شود و دنیا بداند آنها چه رنجی کشیدهاند.

نائومــــی آدامو، با 24 ســــال ســــن، یکــــی از بزرگتریـــ­ـن دانشآمــــ­وزان مدرسهشــــ­ان در چیبــــوک بــــود که در ســــال 2014 مورد حمله شبه نظامیان بوکوحرام قرار گرفت. او به همراه 200 دانشآموز مســــیحی دیگر به اسارت آنها در آمد.

در کالسهــــا­ی قرآن که بــــرای آنها برگزار میشــــد، دفترچههـــ­ـای تمرین در اختیــــار ایــــن دانشآمــــ­وزان قــــرار میگرفت. اما بعضی از دخترها از این دفترچهها بهعنوان دفترچه خاطرات استفاده میکردند. اگر یکی از نیروهای نظامی این حقیقت را کشــــف میکرد، آن دانشآمــــ­وز بشــــدت تنبیه و مجبور میشد دفترچه را بسوزاند.

امــــا نائــــو مــــی خواســــت دفترچه خاطراتــــ­ش را بــــه هــــر قیمتی شــــده حفظ کند. خودش معتقد اســــت که شانس هم یارش بوده. او به خبرنگار بیبیســــی میگویــــد: «خوشــــحال­م که این حقایق را نوشــــتم تــــا مردم با حقیقت رو به رو شــــوند. مــــن آنها را نوشتم که باقی بمانند.»

در یکــــی از ایــــن یادداشــــ­تها میخوانیم: «چنــــد روز پیش، چند تا از دخترها فــــرار کردند. اما شکســــت خوردنــــد و دســــتگیر شــــدند. آنها به مغــــازها­ی رفتــــه و درخواســــ­ت آب و بیســــکوی­ت کــــرده بودنــــد. دلشــــان غــــذا میخواســــ­ت. آخر اینجــــا غذای چندانی بهمــــان نمیدهند. صاحب مغازه ازشان پرسیده بود: شماها کی هســــتید؟» دخترها هم گفتــــه بودند که ما را ربودهانـــ­ـد. صاحب مغازه به آنهــــا غــــذا داده بود. دخترها شــــب را آنجا خوابیده بودند. روز بعد، او آنها را بــــه اینجــــا آورد. بوکوحرامها خیلی عصبانی شــــده بودند. آنهــــا دخترها را شــــالق زدند و گفتند که سرشــــان را قطع میکنند. خیلی وحشتناک بود.

نائومـــی آدامو دو ســـال در اســـارت بود. شرایط ســـخت زندگی و فشارهای شـــبهنظام­یان باعث شد تا او به ازدواج با یکی از آنها تن بدهد. با این تصمیم او میتوانســـ­ت همـــراه همســـرش از منطقه تحت اســـارت رها شده و بیرون بیایـــد. او امیـــدوار بـــود بـــا ایـــن روش زندگی بهتـــری را تجربه کنـــد و غذا به اندازه کافی در اختیارش قرار بگیرد. او میخواست دوباره لبخند بزند. او تنها زن ازدواجکرده­ای اســـت که توانسته از دســـت بوکوحرامیا­ن نجـــات پیدا کند. چیزی که خودش آن را شـــبیه معجزه میداند.

پــــدر نائومــــی میگویــــد: «وقتــــی فهمیــــدم او خاطراتش را در اســــارت نوشــــته، اصالً تعجب نکردم. با توجه به شــــخصیت او، چنین چیــــزی کامالً عــــادی بــــود. ایــــن دختر همیشــــه در حال کتــــاب خواندن بود. گاهی اوقات شــــبها او را میدیدم کــــه با کتابی در آغوش به خواب رفته است. او عاشق کتاب است.»

در یکــــی از یادداشــــ­تها، نائومــــی نام پــــدر و مادر و خواهــــر و برادرهایش را نوشــــته اســــت. انــــگار دنیــــا برایــــش روبهپایان بود، اما او میخواســــ­ت اسم آنهــــا را فراموش نکند. او میخواســــ­ت خاطرههــــ­ای خانــــواد­هاش در یــــادش بماند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran