سرخوشیهای جسورانه
گفتوگوباکاوهصباغزادهکارگردان ونویسنده وسارابهرامیبازیگر«ایتالیاایتالیا»
گفتوگو با کاوه صباغزاده، کارگردان و نویسنده و سارا بهرامی بازیگر «ایتالیا ایتالیا»
«ایتالیــا ایتالیا» کاوه صباغزاده با ســریال «ایتالیــا ایتالیا» نــوذر آزادی که نوروز 1357 از تلویزیــون پخش میشــد فقط یک شــباهت اســمی دارد و ایــن نکته را آشــکارا از زبان شخصیتهای فیلم میشنویم. نخســتین تجربه کارگردانی این فیلمســاز جوان با اقتباس از داســتانی به قلــم جومپا الهیری روایت کشــمکش یــک زوج جــوان اســت کــه زندگیشــان دچار رخوت شــده اســت. صبــاغزاده ماجرای عشــق نادر (حامد کمیلی) به ایتالیا و ناکامی ســاخت فیلم اول «برفا » (ســارا بهرامــی) را به این داســتان کوتــاه اضافه کــرده تا به روایتی مناســب یک فیلم بلند ســینمایی دســت پیدا کند. نتیجه اینکه مخاطب در یک سوم ابتدایی با فیلمی جســورانه و خوشســاخت با گرایش به ســینمای موزیکال در ستایش ایتالیــا مواجه اســت و در بخش میانی با تغییر لحن فیلــم، یک کمدی رمانتیک میبینــد و در نهایــت با یــک ملــودرام خانوادگــی فیلم پایــان مییابد. بــا کاوه صباغ زاده و سارا بهرامی گفتوگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
■ «ایتالیــاایتالیا»رامیتــوان حدیثنفس کارگردان عنوان کرد؛ فیلمســازی کــه پس از ساخت چند فیلم کوتاه و دستیار کارگردانی تصمیــم گرفته اســت که بــا فیلم «دیــو باید بمیرد»واردعرصهفیلمسازیشوداماشرایط ■ ساختن آن فیلم مهیا نمیشود و همانطور که از زبان برفا میشــنویم باید قید ســاخت فیلم نوآر و سیاه و ســفید ...و را بزند و «ایتالیا ایتالیا» را بســازد. آیا این بدان معناســت که شــما با ســاخت این فیلم از فضای محبوب فیلمسازیتانفاصلهگرفتهاید؟
کاوه صباغ زاده: این فضا را هم دوســت دارم. مــن هر چیز متفاوتی را دوســت دارم امــا هیچوقــت تمایلــی بــه ســاختن فیلــم اجتماعی نداشــتم چون بیننده این دست فیلــم هــا نیســتم. اعتقادی بــه این نــدارم کــه ســینما جــای نشــان دادن معضــالت اجتماعــی اســت. مســائل اجتماعــی باید توســط جامعهشــناسها بررســی شــود و مربوط به سینما نیست. سینما جایی است کــه بیننده بابت آن هزینه میکند پس باید سرگرم شود. لزومی ندارد تمام موضوعاتی را کــه در اخبــار خوانــده اســت بــه تصویــر بکشیم.البتهمنبافیلمتلخمشکلیندارم فیلــم خــوب باشــد تلخ هم باشــد ایــرادی نــدارد. هــدف من در فیلمســازی انجام کار متفــاوت بود؛ چیزی که بیننــده از دیدن آن حالش خوب شــود، احســاس کند ســرگرم شــده است و بتواند از تخیلش استفاده کند یعنی همان چیزی که سینما هست.
■ شخصیت برفا شخصیت کاملی است و تکلیفمخاطببااومشخصاست.زنیکه برایرسیدنبهزندگیدلخواهشهیچمرزی را نمیپذیــرد. ویژگیهای شــخصیتی برفا تا چه میزان در فیلمنامه وجود داشت و چقدر حاصلتالششمابرایدرآمدننقشبود؟
ســارا بهرامــی: ایــن کاراکتــر روی کاغــذ درســت نوشــته شــده بــود و ســعی کردیم درســت اجرایــش کنیــم. بــه اعتقــاد من تا زمانــی که بازیگر دســت از فیگور بــر ندارد، نمیتوانیــم براحتــی بــه وجوه شــخصیتی یک کاراکتر پی ببریم. شــخصاً جزئیات ریز یک کاراکتر را جستوجو میکنم؛ جزئیاتی کــه شــاید مخاطب عــام متوجه آن نشــود، امــا قطعاً او را با من همراه خواهد کرد. من تالش کردم از نگاه یک دستیار کارگردان به برفا نگاه کنم. فکر کردم اگر ســارا بهرامی با این شــرایط خانوادگی و اجتماعی دســتیار کارگردان بود چه کار میکرد؟!
■ تصویــری که تا بــه حال از ســارا بهرامی در ســینما و تلویزیــون دیدهایم زنــی غمگین و بحران زده یا محجوب و آرام است. انتخاب او برای برفای شــوخ و شنگ انتخاب سختی بودهاست؟
صبــاغزاده: خانــم بهرامــی را از قبــل میشــناختم. در چند فیلم کوتاه همکاری داشــتیم و در یکی از فیلمهایی که دســتیار کارگــردان بــودمًهــم بــازی کــرده بــود. میخواستم واقعا با یک بازیگر کار کنم، نه آن چیزی که از سوپراســتارهای امروز شاهد هســتیم. دوســت داشــتم با کســی کار کنم کــه خــودش را تبدیــل به نقش کنــد. خانم بهرامــی جــزو معــدود بازیگرانی اســت که خــودش را در اختیار یــک نقش میگذارد و از تکرار یک کاراکتر فراری اســت. نکته مهم دیگــر چهــره طبیعی ســارا بهرامی اســت. دســتیار کارگردانی را نمیشناســم که لبش را تزریــق کــرده باشــد یــا دماغــش را عمل کرده باشــد و یــا... مگر اینکه تصــادف کرده باشــد و یــا نیاز بــه جراحی ترمیمی داشــته باشــد. اصوالًدســتیار کارگردانــان نه پولش ■ را دارنــد و نه دلیلــی برای انجــام این کارها دارند، خیلی ساده هستند. سارا هم همیشه خیلی ســاده است و این سادگی او را نسبت به دیگر بازیگرانی که چهرهشان مصنوعی و باورپذیر نیســت، متمایــز میکند. هر چه چهــره بازیگــر ســادهتر و دســت یافتنیتــر باشــد با مخاطــب راحتتــر ارتبــاط برقرار میکنــد و از همه مهمتر اینکه میدانســتم او توانایــی انجــام این کار را دارد. متأســفانه خیلی از بازیگرهای ما بجز آنهایی که عقبه تئاتر دارند، عــادت دارند که چند فیلم را با هــم قبول کننــد و بالطبــع نمیتوانند برای کار انــرژی بگذارنــد. یکــی از بزرگتریــن حسنهای خانم بهرامی این است که وقتی سر یک فیلم حضور دارد، فیلمنامه دیگری قبــول نمیکنــد. روی یــک نقــش متمرکــز میشــود و برای کار وقــت میگذارد و نقش را زندگی میکند. در طول تمرین حتی مثل دستیار کارگردانها با وسایل نقلیه عمومی ■ ســفر میکرد، مثــل آنها کولــه میانداخت و ســعی میکــرد کولهاش را ســنگین کند تا
وضعیــت یــک دســتیار کارگــردان را بــرای ایستادن طوالنی مدت درک کند. با دستیار کارگردانهــا مــراوده داشــت تا آنهــا را بهتر کشفکند. روش همیشگیتان برای نزدیک شدن به نقشهمیناست؟
بهرامی: بلــه، من از یــک جایی به بعد یــاد گرفتم که بازیگری مثل شــعر ســعدی اســت؛ ســهل و ممتنع. میتوانــی با تالش طــوری بــه نقش نزدیک شــوی کــه خودت هــم نفهمی کی ایــن اتفاق درســت افتاده. بــه اعتقاد من ترســناک اســت اگر یکدفعه تصمیم بگیری و وارد جهان دیگری شوی. بازیگری به معنای واقعی، کار سختی است و شوخیبردار نیست. بدون تحقیق و تفکر موفق نمیشوی. مخصوصاً وقتی کاراکتری را بازی میکنی که شبیه آدمهای دیگر است و قابــل لمس ولــی ویژگی خــاص خودش را دارد مثــل بــازی کــردن نقــش دســتیار کارگردان. دســتیار کارگردانــی هم داریم که ماشــین خوب زیر پایش اســت، اما برفایی که ما میشــناختیم بــا اتوبــوس این طرف و آن طــرف میرفــت. همانطــور کــه آقای صباغزاده گفتنــد من در طول فیلمبرداری با اتوبوس و تاکســی ســر صحنــه میآمدم. لوکیشن ما در خیابان ماهشهر بود و همیشه از میــدان هفــت تیــر تــا لوکیشــن را پیــاده میآمدم. چون وظیفهام این بود که بفهمم دختری که دستیار کارگردان است چطور راه میرود یا اصالً چقدر کرایه ماشین میدهد.
صبــاغزاده: حتــی اینکه بیانــش به چه شــکل اســت. یک دســتیار کارگردان کارش مدیریت گروه است و همانطور که در فیلم میبینیــد وظیفه ایــن آدم مدیریت اســت حتیارتباطاتشخصیراخودشمدیریت میکنــد. این برفاســت کــه ارتباط با نــادر را اســتارت میزنــد و اصــوالً دنبــال آدمهایی میگردد که مدیریت پذیرند.
بهرامــی: چنــد روز پیــش بــه یکــی از دوستان مدیرم که خانم است و چند خانم دیگر زیر دستش کار میکنند میگفتم من هرگــز نمیتوانــم جای تو باشــم چــون ِ من ســارا بهرامــی اصوالً خیلــی زود دلــم برای آدمهــا میســوزد و خیلــی وقتهــا از نظــر عاطفی توانایی این را ندارم که براحتی حال کسی که حالم را گرفته بگیرم یا چندین نفر را مدیریــت کنــم، اما برفــا ایــن کار را خوب بلد اســت. به نادر میگوید «چقدر موتورت خوشــگله، میــذارم منــو برســونی.» چنین برخــوردی هرگــز در زندگــی شــخصی من اتفــاق نمیافتد. شــاید ترفندهــای دیگری بلد باشم اما بمیرم هم این کار را نمیکنم. معتقــدم وقتی یک تیپ خــاص مثل یک دختــر دزد یا معتاد را بــازی میکنی خیلی راحتتر به نقش میرســی چون بخشی از آن را ناخودآگاه گریم و لباس به تو میدهد اما زمانی که قرار است دختری از اجتماعت را بــازی کنی و این دختر هرکســی میتواند باشــد، خیلی باید انرژی بگــذاری تا آن آدم را بهصورت دقیق پیدا کنی. ما با کمک کاوه صبــاغزاده، پوپک مظفری و رضا ســخایی بــرای برفا بیوگرافی درســت کــرده بودیم و میدانستم نخســتین فیلمی که دستیار دو بــوده چــه فیلمی بــوده و چه وقت دســتیار یک شــده! بــا چه فیلمــی و چــه کارگردانی حتی! این جمله آقای فرهادی را باید با طال نوشت و به بازیگر نشان داد که یک فیلم تا قبل از شروع فیلمبرداری باید ساخته شده باشــد، چــه در ذهــن بازیگــر و چــه در ذهن کارگردان و چه در ذهن فیلمبردار. بهخاطر همین تضاد روح ســرکش برفا با آرامش نادر و مدیریتپذیری اوست که این دوجذبهممیشوند.
بهرامی: بله! برفا باید با آدمهایی ارتباط داشــته باشــد که مدیریت پذیر هستند و نه مدیر.
صبــاغ زاده: دســتیار کارگردانهــای زیادی ســراغ دارم که همسرشــان یک آدم مدیریت پذیر اســت. دو تا مدیر نمیتوانند کنــار هــم زندگــی کننــد. بــه نظــر مــن نادر مناسبترین آدم برای برفاست و میتواند همهرفتارهایمدیریتیبرفارابپذیردبدون اینکه بــه او بر بخــورد. اول فیلــم میبینیم که برفا بــا برنامهریز دعــوا میکند چون هر دو مدیرنــد و دائم با هم در چالشاند. برفا دقیقــاً به یک نفــر نیاز دارد کــه کامالً تحت کنترلش باشد اما پایان فیلم شرایط تغییر میکنــد و این برفا اســت که بایــد مدیریت شود.
دو آدمــی کــه اهــل مطالعه و فکر هســتند و بــا ویژگــی کــه بــه لحــاظ مدیریــت و مدیریتپذیــری یــاد میکنیــد چــرا بــه این
بنبســت میرســند. اگــر چــه مــا دو نقطــه عطف یعنــی ازدواج و از دســت دادن فرزند را میبینیم اما هیچکدام از این دو نفر مقصر نیستند و تصور این اســت که با ویژگیهایی که از برفا ســراغ داریــم بتواند ایــن بحران را مدیریتکند.
صبــاغزاده: یکــی از دالیــل اصلــی افســردگی بعــد از زایمان اســت که کشــدار میشود و به کل زندگیشان سرایت میکند. دومین مســأله پنهــان کردن احساســات از یکدیگر است. برفا دیگر مدیریت نمیکند و همه چیز را رها کرده است و نادر هم در توان خود نمیبیند برفایی که مدام شلنگ تخته میاندازد را مدیریت کند. به همین خاطر با وجود اینکه همدیگر را دوست دارند اما این زندگــی لحظه بــه لحظه که جلوتــر میرود بدتر و بدتر میشــود. دو آدمی که اول فیلم براحتــی نســبت بــه هــم ابــراز احساســات میکنند از یک جایی به بعد دیگر کارهایی را هم یواشکی انجام میدهند. ■ شــخصیت برفا را زنی قدرتمنــد و مدیر با ظرافتهــای زنانــه دیدهایم ایــن رها کردن زندگی مشــترک و حتی قید آن را زدن از کجا میآید.
بهرامی: مــن معتقدم از یــک جایی به بعــد آدم قدرتمند قصه برفا نیســت بلکه نادر اســت فقط شــکل نــگاه ایــن آدمها به جهــان اطــراف تفــاوت دارد. برفــا جنگجو اســت امــا جنگجــو بــودن دلیــل محکمی بــرای قدرتمند بــودن نیســت و همانطور کــه میبینیــم آنچنــان دچــار اســتیصال میشــود کــه بــه پنهانــکاری و دروغ گفتــن روی مــیآورد. درصورتــی کــه نــادر با وجود همــه اتفاقــات بــد و رویگردانی زنــی که به خاطــر او از همه رؤیاهایش دســت کشــیده است اینگونه نیســت. برفا وارد زندگی نادر میشــود و شــکل زندگی او را بهــم میریزد منظورم این نیســت که برفا زن بدی اســت امــا در رفتارهــای او جنســی از خودخواهــی وجود دارد که در نادر وجود ندارد. اما درباره حــال بد برفــا، مــن خیلــی زنانه بــه ماجرا نگاه میکنــم. زنها وقتی غر میزنند، ســر مطمئنترین آدم زندگیشان غر میزنند، وقتــی میخواهنــد به چیزی گیــر بدهند به مطمئنترین آدم زندگیشان گیر میدهند. برفــا آنقــدر بــه نــادر و عشــق نــادر اعتماد دارد کــه فکــر میکنــد هــر شــلنگ تختهای کــه بخواهد میتواند بندازد. بــه قول اوریانا فاالچــی مــا زنها وقتــی حالمان بد اســت موهایمان را کوتــاه میکنیم، ناخنهایمان را کوتــاه میکنیم، عزیزانمــان را از خودمان دور میکنیــم. این واقعیت ماســت. شــکل موهــا و رفتار برفا عوض میشــود. یکدفعه همه چیــز را رهــا میکند. هیــچ درمانی در حق خودش نمیکند، پیش مشاور نمیرود و دست یاری آدمها را نمیگیرد و بالعکس حمله هم میکند. به همین دلیل معتقدم از یــک جایــی به بعــد هیچ قدرتــی در برفا وجود ندارد و این موضوع لحظهای برای ما مشهودتر میشود که نادر تصمیم میگیرد نامهربانباشد.آنلحظهبرفاتماممیشود و بر زمین میریزد.
■ در نیمــه دوم فیلــم کــه برگرفتــه از کتــاب «مسألهموقت»جومپاالهیریاستضمن وفــاداری بــه خــط اصلی داســتان، قصــه را ایرانیزه کردهاید با وجود، این مسائلی وجود داردکهخیلیقرابتیبافرهنگمانداردو...
صبــاغزاده: ایــن موضــوع ربطــی بــه فرهنگ ندارد بلکه یک مبحث روانشناسی اســت. وقتــی کســی را از دســت میدهیــد توصیــه میکننــد قبــل از خاکســپاری او را ببینیــد این موضــوع باعث میشــود که در ذهــن شــما حفــرهای ایجاد نشــود کــه چرا آخریــن مالقــات را نداشــتم. یــک مبحث روانشناسی متناســب همه کشورهاست و چنانچه در کشور ما توصیه نشده بهتر است عملی شــود و چه بهتر که توســط سینما که به اعتقاد من بخشــی از رســالت آن نشــان دادن ایدهآلهاست توصیه شود. این نقد را و حتی اینکه نادر شباهتی به مردهای ایرانی نــدارد را بارها شــنیدهام. البد تعریــف ما از مرد ایرانی یک دیو دو سر با شاخ و دم است. اینکه میگویند اگر مرد ایرانی بود با لگد برفا را از خانه بیرون میکرد، نشــانههای خوبی نیست. ما باید با سینما فرهنگسازی کنیم که چنین تفکری غلط است و حق ندارید با همسرتان مثل یک شیء رفتار کنید. یکی از تماشاگران در واکنشی عجیب میگفت که اگــر با زنم این فیلم را در ســینما میدیدم، بــا خودش فکر نمیکرد که میتواند به من خیانــت کنــد؟ گفتم خــب شــاید میتواند به تــو خیانت کند و این تویی کــه باید کاری کنی کــه او به تــو خیانت نکنــد و بالعکس؛ یعنی زندگی باید به سمتی از ایدهآل پیش برود که این اتفاق نیفتد. زن شــما هم مثل خودتــان یک آدم آزاد اســت به جای اینکه بــا واژههایی چون غرور و غیــرت ...و تهدید کنید زندگیتان را ســالم نگه دارید. باید در سینماایدهآلهارانشانبدهیمنهچیزیکه
هســتیم و آنچه هستیم چیز قابل افتخاری نیست که دائم بگوییم مردان ایرانی چنین میکنند.
بهرامی: در اطراف ما مردان شــبیه نادر کم نیستند. مردان روشنفکر جوان امروز که اصوالً متولد دهه 50 و 60 هستند نگاهشان نســبت بــه زنان خیلــی متفاوت اســت. اگر سریبهدادگاههابزنیماتفاقاًتکیهبرهمین نــگاه مرد ایرانــی و غیرت ...و اســت که آمار طــالق را باال میبرد. اگر گذشــت و مفاهمه را یــاد بگیریــم ایــن میــزان جدایــی اتفــاق نمیافتد. یک زن اگر مادر شــد قرار نیســت تا آخر عمر از همه آرزوها و خواســتههایش بگذرد در حالی که مادر خوب یعنی زنی که سالم و سرزنده است. هر فرزندی به مادری سالم و سرزنده نیاز دارد نه یک زن افسرده که هیچ چیز برای خودش نمیخواهد. این زن در جامعه ما گم شــده اســت. ما از زنان خواســتهایم کــه خواســته خــود را فراموش کنند، سکوت کنند، سرشان را پایین بیندازند ...و برفا آسمانی یک زن نجیب خودساخته اســت و نــان حــالل در مــیآورد. خانــواده محترمی دارد و در یک شــهر غریب ســالم زندگی میکند. برفا ازدواج کرده و میتواند اشتباه کند، میتواند عصبانی شود و شلنگ تخته بیندازد اما هیچ کدام از خط قرمزهای عرفــی جامعه را هم رد نکرده اســت. رفتار برفــا در لحظــهای کــه به شــوهرش ســیلی میزنــد اگــر غلط اســت باید بــه ذات غلط بودن برخــورد فیزیکی فکر کنیم، زن و مرد ندارد.
صباغزاده:در این صحنه برفا برای تنبیه کردن نادر دســت بلند نمیکنــد بلکه دارد خودش را خالی میکند.
بهرامــی: اگــر مــا بــه تفــاوت زن و مــرد اعتقاد داریم و بر اساس همین تفکر تصور میکنیم که یک زن نمیتواند قاضی خوبی باشــد پس باید بر منطق همیــن تفکر هم اجــازه ندهیم که مردان برای زنان تصمیم بگیرنــد چــون زن متفــاوت از مــرد اســت و خودش باید برای خودش تصمیم بگیرد.
■ نکات خوبی مطرح شــد اما ســؤال من به موضــوع به آغوش کشــیدن جنین مــرده یا اعتراف اینکه فردای دیدارشــان در رستوران رفته اســت و به گارســون انعام داده و حتی اینکه بــزرگان یک محله برونــد و برای قطع برقدرخواستبدهند،برمیگردد.
صباغ زاده: ایــن اعتراف، اعتراف خیلی سختی نیست و برفا هم همین را میگوید. اما پاســخ نادر این اســت که آن شــب تمام ذهن من درگیر ازدواج با تو بود و هدفش از طرح این موضوع این اســت که برفا را وادار کنــد که به دو ســال قبل بک بزنــد و با مرور آن احساسات شرایط امروزشان را بهتر کند. ■ سکانسهای ابتدایی فیلم برای مخاطب
خســته از تلخی و تکرار کلیت سینما جذاب استواینجسارتشماستودنیاستامااز زمانیکهفیلمتغییرلحنمیدهدوازفضای شوخابتداییبهفضایغمباروپرتنشتبدیل میشودریتمکندمیشود.
صبــاغزاده: اصــوالً ابتدای هــر رابطهای خیلی جذابتر از ادامه آن است. نادر و برفا در ابتــدا دارند همدیگر را کشــف میکنند و آن روزمرگــی اتفــاق نیفتــاده اســت. هدف من همیــن اتفاق بود که بیننده حســابی از ایــن نــوع رابطه لذت ببــرد و با آنهــا همراه شــود تا جایــی که وقتــی زندگی آنهــا از هم میپاشد اذیت شود و حسرت نیمه اول این رابطه را بخورد و آرزو کند که کاش زندگی به همان ریتــم برگردد. ما در نیمه دوم درباره یــک زندگــی پــر از رخــوت حــرف میزنیم و نمیتوانیــم بــا ریتــم تنــد یا سرخوشــانه دربــاره آن صحبت کنیم. ضمن اینکه دلم میخواســت نوآوری داشته باشم و از شکل استاندارد و کلیشههای رایج فاصله بگیریم و ایــن نوآوری را در روایت قصه هم داشــته باشــیم. در قواعد فیلمنامهنویسی هم این اســتانداردها را شکســتیم و منطقمان این بــود که چرا باید فیلمنامه یکدســت باشــد درحالــی کــه زندگــی ایــن دو نفر یکدســت پیش نمیرود. میدانستم توی ذوق بیننده میخورد و میخواستم که بخورد چون توی ذوق خوردن از ســر و روی زندگی برفا و نادر میبارد.
■ درفیلمارجاعاتمکرریبهسینمایایران و جهان مثــل «هامــون» و «گربههــای روی شــیروانی» داریــم و حتــی در البــه الی قصه
به اتفاقات روز ســینمای ایــران مثل تصادف بــاران کوثــری اشــاره میکنید یا بــا کیانوش عیاری شــوخی میکنید اما برخــی برشها مثــل برخورد وزارت ارشــاد و خانه ســینما یا رسانهایکردنمشکالتفیلمسازیبرفابرای مخاطب عــام جذابیتی نــدارد. همانطور که ســکانسهای مربوط به علــی مالقلیپور در نمایش عمومی حذف شــد بــا اعمال این حذفیاتفیلمریتمبهتریپیدامیکرد.
صبــاغزاده: بــا ایــن تفکــر میشــد عالقهمندیهــای نــادر و برفــا را هم حذف کــرد چــون شــاید مخاطــب عــام دوســت نداشــته باشــد اما این فیلم برای مخاطب خاص و طبقه متوسط فیلمبین و کتابخوان اســت. آن چــه در زندگــی خانوادههــای تئاتــری یا ســینمایی به چشــم میخــورد و شــاید مخاطب عام با آن خیلــی در ارتباط نباشد همین قضیه اســت. وقتی افراد غیر ســینمایی با یک زوج ســینمایی معاشرت میکنند تمام مدت درباره سینما صحبت میکنند طوری که شــاید آنها که عالقهمند نیستند اعتراض کنند که شما حرف دیگری برای گفتن ندارید؟ شــغل مــا با زندگیمان قاطی شده است و مثل یک پزشک نیستیم که فقط به مطب خالصه شود. سینماییها به خانه هم که میروند کارشان ادامه دارد و حتی با همسرشان هم راجع به کار صحبت میکننــد اگــر چه بــه اعتقاد من ایــن اتفاق خوبی نیســت. شــاید دلیــل ناپایــدار بودن زندگی آنها همین قاطی شدن کار و زندگی باشد. شغل برفا سینماست و طبیعتاً وقتی وارد خانه میشود مسائل کاریاش را هم با خودش به خانه میآورد.
بهرامــی: کار هــر کســی در زندگــی شــخصیاش تأثیرگــذار اســت امــا مــا در فیلمهــا هیــچ نشــانهای از آن نمیبینیــم. یادمان میرود که یکسری جزئیات را اضافه کنیم. مخاطب این فیلم حتی اگر شناختی از یک دســتیار کارگردان نداشــته باشد بهتر برفا را میشناسد و او را درک میکند.
صبــاغزاده: ضمــن اینکــه ایــن زوج یکســری عالقهمندیهــای مشــترک دارند کــه باید دربــارهاش در خانه با هم صحبت کننــد. بخــش زیــادی از زندگــی ایــن قشــر صــرف خرید کتاب و مطالعه و فیلم دیدن و مســائل فرهنگی میشــود و ما اگــر از این جزئیاتپرهیزمیکردیمشخصیتپردازی آنها لنگ میزد.
■ دســتیار کارگردانها و سینماگران جوانی مثــل علــی جنــاب، ناصــر مقــدس، دانش اقباشــاوی، رضــا ســخایی و حتــی جهانگیر میرشــکاری و همایون ارشــادی کــه در فیلم نقش خودشــان را بازی میکننــد هم از قبل انتخابشدهبودند؟
صباغزاده: بله! فیلمهای زیادی درباره
پشتصحنهفیلمهاساختهشدهکهاغلب تــوی ذوق خــود ما ســینماییها میخورد. کارگردانهــا همیشــه کاله شــاپو بــه ســر دارند، روی صندلی کارگردانی مینشینند و بلندگو به دســت دارنــد در حالی که اینها در هالیــوود اتفاق میافتــد و حتی برای ما باورپذیر نیســت. این مدل فیلمهــا اول از طرف خــود ســینماییها رد میشــود ولی دربــاره ایــن فیلــم از خــود ایــن چهرهها با ویژگی واقعی خودشان بهره بردیم تا این اتفاقنیفتد. ■ از همــکاری بــا حامــد کمیلــی بگوییــد. دیالوگهــای پینگ پنگی شــما با ایشــان در لحــن فیلم تأثیرگذاشــته و بازی خوبــی از او شاهدهستیم.
بهرامــی: اول اینکــه ایــن همــکاری مــن، حامــد و کاوه بــود و بــا هــم بــه نتیجه میرســیدیم. از تمام کسانی که از بازی من تعریفکردندسپاسگزارمامانبایدفراموش کنیم که پارتنر تأثیر زیادی در این موفقیت دارد. از مــن برفای دیگری ســاخته میشــد اگــر پارتنــر دیگری داشــتم بنابراین شــکل بــازی ایشــان خیلی به مــن کمک کــرد. در پشت صحنه یکســری آدم بیادعا کنار هم کار میکردند و اینقدر این موج روی ما تأثیر داشــت که مــا جلــوی دوربیــن صحنههای ســختی مثل مســواک زدن و غذا خوردن را بخوبی انجام میدادیم.در صحنه فیلمها بازیگــران لقمههــای کوچــک برمیدارنــد در حالــی که پشــت صحنه با دهــان پر غذا میخورنــد. ما همینهــا را جلــوی دوربین بردیــم، تپــق میزدیــم ...و گرفتــن پــالن مســواک زدن کار آســانی نبــود چــون جای تنگی بود و آینه وجود داشت و با یک سانت جابهجایی از قاب خارج میشــدیم. قطعاً جریانی که پشت فیلم وجود داشت دست به دست هم داد تا برفا اینقدر باورپذیر شود. کسانی که لطف دارند و میگویند بازی سارا بهرامی خوب بود باید در چند پاراگراف هم از حضور مهم این آدمها بنویسند که بدون آنها من نمیتوانســتم اینقدر راحت حرف بزنم. در صحنهای که ما مســواک میزنیم جمله «ما خیلی آدمهای با حالی هستیم» جمله خود حامد بود و همه صحنه از خنده ریســه رفتیم. فکــرش را هم نمیکردیم که آن صحنــه بــه طور کامل در فیلم اســتفاده شــود اما کارگردان باهوشی مثل صباغزاده آن را در فیلــم میگــذارد و اتفاقاً از لحظات جذاب فیلم هم هست.
صبــاغزاده: ایــن صحنه بعــد از صحنه دعوای شب قبل خیلی هم الزم است.
■ بــرای پایانبنــدی فیلم صدای شکســتن ظــرف، گربهای که بیــن ظرفها میچرخد و عکس دو نفره و کیک و شمع تولد و باز بودن آب ظرفشویی نشــانههایی است که از پایان خــوش داســتان حکایــت دارد امــا برخــی مخاطبان اذعان داشتند که این پایان گنگ است.
بهرامــی: مخاطب ما تنبل شــده اســت و مقصــر سینماســت کــه ســطح هوشــی ســینمایی مخاطــب را باال نمیبــرد. وقتی شــیر آب بــاز اســت و دوربیــن روی عکــس زن و مــرد نگه مــیدارد باید بفهمیم اینجا ســینمای ایــران اســت و باید بــه خاطر این محدودیتهــا حدس بزنید کــه چه اتفاقی افتاده است.
صبــاغ زاده: خیلی از مــردم متوجه هم میشونداتفاقاًنشانههاراهمدرکمیکنند اما آنقدر ذهنشان دچار خودسانسوری شده است که دنبال یک تعبیر دیگر میگردند.
بهرامی: شــبیه آن جوکی کــه از بین این همه اتفاق عاطفی که برای او شرح دادهاند در آخــر هم میگوید شــیر آب هــم که باز؟! تقصیر تربیت غلط ذهــن مخاطب ایرانی است.
صبــاغ زاده: فیلمســازهای مــا عــادت کردهانــد که لقمــه را جویده شــده در دهان مخاطب بگذارند. من این جمله را از خیلی از فیلمســازها شنیدهام که میگویند بیننده پی به منظور من نمیبرد. چرا فکر میکنید نمیفهمــد؟ زبان بصــری زبانی اســت که اساساً به سواد ربط ندارد و هر کسی میتواند نشــانهها را درک کنــد. ما مخاطــب را تنبل کردیم.
بهرامــی: جالــب اینکــه یــک مخاطــب کامنــت گذاشــته بود که چرا آخــر این فیلم باز است؟!
صباغزاده: یــک نفر برداشــت بامزهای داشت و از من پرسید که همدیگر را کشتن؟ گفتــم در طول فیلم چه نشــانهای از این دو آدم دیدید که به خشــونت متوسل بشوند و همدیگرروبکشند؟ بهرامی: اشکال از سینماگران است.
صباغزاده: اشــکال از سینماگراســت که احترامی برای هوش مخاطب قائل نیست و سعی نمیکند هوش مخاطب را پرورش بدهــد. در فیلمهــای خارجــی فیلمســاز همیشه یک پله باالتر از مخاطب است و او را باال میکشد. اینجا فیلمساز ما چندین پله پایینتر میایســتد تا مطمئن شود که همه فیلم را میفهمند. همه شــاید بفهمند اما توی ذوقشان میخورد.
بهرامی: اینکه مخاطب به ســینما برود و تــو مجبــورش کنی کــه بفهمــد و فکر کند رسالتسینماست.