Iran Newspaper

فیلسوف‌به‌چه‌کار‌م ‌یآید؟

- پروفسور آدام بریگل / دکتر رابرت فرادمان

فیلســـوفا­ن میتواننـــ­د سیاســـتگذ­اران را بـــه طـــرح پرســـشهای مناســـب ترغیب کننـــد؛ امـــا بـــرای ایـــن منظور، «فلســـفه آکادمیـــک» بایـــد درسهایـــی را از «علـــم بـــاز» بیامـــوزد. «علم بـــاز» به معنی سطحی از تحقیقات و اطالعات علمی است که همه سطوح، از قشر آماتور تا متخصصان جامعه بتوانند از آن بهرهمند شوند.

«دانیـــل ســـارویتز»، یکـــی از محققان مشـــهور حـــوزه سیاســـتگذ­اری، در مقالـــه جنجالی خود به نام «آتالنتیس نو»، اســـتدالل میکند که «علم» به مشکل خورده اســـت؛ با وجود اینکه تحقیقات مدرن بهطور شگفتانگیزی موفقیتآمیز بوده، اما نتایج آن بیشتر از هر زمان دیگری مبهم، بحثبرانگیز و نامعلوم شده است. این مشـــکل برخاسته از فقدان قدرت علمی نیست. نویســـنده توضیح میدهد که ما نیاز داریم تا تفکرات کهنه خود را رها کنیم؛ چرا که علم دانش ابژکتیو و منحصر به فردی است که میتواند به منازعات سیاسی پایان دهد. به عبارتی، علم میتواند تفکر ما را پربار کند.

با وجود این، ســـارویتز فراموش کرده نتیجه اســـتدالل خـــود را بیان کند؛ در واقع تغییر در انتظارات ما نســـبت به اســـتفاده از علم در سیاســـتگذ­اری تلویحاً به این معنی است که موضوعی همچون «تفکر فلسفی» را در هسته سیاستگذاری­های خود بگنجانیم.

از دیدگاه عملی، منظور این اســـت که در روند سیاســـتگذ­اری و همچنین در مؤسســـات قانونگـــذ­اری از افرادی بهره بگیریم که آموزشهای فلســـفی دیدهاند؛ نه به این معنی که متخصصانی را اســـتخدام کنیم که کار آنها ارائه پاســـخهای جدید باشـــد، بلکه آنان باید قادر باشند پرســـشهای درستی را مطـــرح کنند. همانطور که میدانیم «فلســـفه آکادمیـــک» نمیتواند بر این مســـئولیت فائق آید، زیرا تأکید ویژهای بر دق ِت «نظـــری» دارد و از اهمیت اجتماعی آن چشمپوشی کرده است.

پیش از قرن بیستم، فالسفه شـــغلهای متفاوتی داشتند اما از آغاز دهه ۰۰۹۱، تنهـــا خانـــه آنها دانشـــگاه (و در داخل آن گروه فلســـفه) بوده اســـت. دپارتمـــا­ن فلســـفه ایدهها را «حاشیهنشـــ­ین» و آنها را محدود به مشـــکالت مورد عالقه همکاران خود کرده است و به بهانه ارتباط عملی با دغدغههای گسترده اجتماعی با هم به صحبت مینشینند. حتی، فیلسوفان عملگرا هم از نوعی فقدان دیدگاه انضباطی رنج میبرند. براســـتی، آنچه که سارویتز از «علم آکادمیک» میگوید به شـــکل دردناکی در مورد فلسفه صدق میکند. فیلسوفان به بدترین شکل، دانشمندان را تقلید کردهاند. یکی از نشانههای بارز این روند این اســـت که در هیچ کدام از برنامههای دانشگاهی بر اهمیت تربیت فارغالتحصی­الن با هدف فعالیت خارج از آکادمی تأکید نمیشود.

به همین منظور، نیاز به رشتهای مشابه «علم باز» داریم که سمتوسوی علومانسانی داشته باشد. «علم باز» با ارائه اطالعات، بازخوانی و دسترسی آزاد، نحوه عملکرد علم را تغییر میدهد. «علم باز» با حمایت مؤسســـاتی ماننـــد ‪Welcome Trust‬ و ‪European Commission‬ بر اهمیت شـــفافیت موضوعات مختلف تأکید میگذارد. به همان طریق، «علومانسانی باز» نیز کمک میکند تا فلسفه از فضای آکادمیک وارد جامعه شود. ســـارویتز تنهـــا بـــر «علم بـــاز» تأکیـــد نمیکنـــد، بلکـــه او در مقاله خود اشـــارهای بـــه «فـــراـ علـــم» آلویـــن واینبـــرگ، فیزیکدان امریکایی، بـــه معنای رویکرد «مشـــکلمحو­ر» دارد کـــه بـــا توجـــه بـــه موفقیـــت آن در دنیـــای واقعـــی (نـــه بـــا معیارهای انضباطـــی) مورد قضـــاوت قـــرار میگیـــرد. واینبرگ اینگونه بیان میکند که «فراعلم» بـــا «صداقت از خودگذشـــت­گی» آغاز میشود که در آن متخصصان نســـبت بـــه ایـــن موضـــوع آگاهـــی دارنـــد کـــه برخـــی مســـائل از قلمرو آنان فراتر رفته اســـت. دانشـــمند­ان «فراـ علم» باید نســـبت به ندانستن خود آگاه باشـــند در غیـــر ایـــن صورت ممکن اســـت دچار این توهم شـــوند کـــه مســـائل خـــارج از تـــوان خـــود را هـــم میتوانند حـــل کنند. بـــه عقیده او، خـــرد یعنی «علم بـــه ناآگاهـــی». او متخصصان ازخود راضی را «آدمهای اهل ژســـت» مینامد که درباره مسائلی خارج از حـــوزه اختیارات خود نظر میدهند. اگر «فراـ علم» ایدهآل جدید ماســـت، پس باید گفت نظریههای ســـقراط دوباره روی کار آمده اســـت. فیلسوفانی که با مدل ســـقراطی کار میکنند میتواننـــ­د مهارتهای مفیدی برای حل مشـــکالت پیچیده امروز ما ارائه دهند، که شـــامل هرمنوتیک، علم اخالق و شناختشناسـ­ــی میشـــود. «توضیح دربـــاره ارزشهای خـــود» و «گوش ســـپردن به ارزشهای دیگران» فالســـفه را ملزم میکند تـــا ادعاهای مورد عالقه خود را رها کنند و با فروتنی با دیگران همکاری داشـــته باشند، چیزی که اکنون در فالســـفه ما کم به چشم میخورد. فراتر از همه این موارد، آنان باید دســـت از صحبت کردن با یکدیگر بکشند و سعی کنند با مردم و دیگر متخصصان همصحبت شـــوند. مدت زیادی اســـت که جامعه انتظار دارد تا به تخصص فیلســـوفا­ن اعتماد کند. از طرفی، فلسفه تالش کرده است تا «پرسشهای باز» درباره زندگی خوب و عدالت را به استداللهای­ی بدل کند که متخصصان بتوانند پاســـخ آنها را بدهند. با وجود این، به نظر میرســـد همه مـــا محکوم به فلســـفهپر­دازی هســـتیم. پس باید روشهـــای بهتری برای انجام آن در ســـاختار عمومـــی جامعه پیدا کنیم که بـــرای همه قابل بهرهبرداری باشد.

«سیمون هویت»، استاد و منطقدان دانشگاه لیدز انگلستان، در مقالهای به نام «فلســـفه چه جایگاهی در سیاست دارد؟» اینگونه مینویسد: «مدت زیادی اســـت که همکاری فلســـفه با سیاســـت رابطه فکری یک طرفه است، به طوری که از آنچه که مربوط به امور انســـانی اســـت صرفنظر شده است. ایـــن رویکـــرد مکانیکـــی نمیتواند فراتر از آشـــفتگیه­ای سیاســـی بـــرود. به عبارتی، فلســـفه امروزی نمیتواند جایگزین تجربه زندگی و پیشـــرفته­ای حاصـــل از رابطه جمعی با دنیا شـــود. برای نمونه میتـــوان به فراخوانهای انتخاباتی اشـــاره کرد. بـــا وجود این، باید جایگاهی بـــرای فعالیتهایی قائل شـــد که به مسائل سیاســـی «جهان واقعی» به روشی فلســـفی نگاه میکند. تفکر سیســـتمات­یک درباره جامعه میتواند در مقابل کمرنگ شدن «هوش انتقادی» بایستد، که ارمغان سیاستهای ماشینی است. البته تصورات ما نیز باید نسبت به حقایق و کشمکشهای جریان زندگی به چالش کشیده شود.»

منبع: ‪The Guardian‬ *استاد فلسفه دین دانشگاه ‪North Texas‬ **اســـتاد و مدیـــر اســـبق دپارتمـــا­ن فلســـفه دانشـــگاه­های ‪North Texas‬ و Colorado

 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran