Iran Newspaper

یک بار دیگر واژهها را بتکانیم

- حسین مسلم روزنامهنگا­ر

واقعــاً نمیدانــم ایــن ســوءتفاهم چنــد ســال اســت کــه بــه ایــن شــکل مضحــک کنونــی، گریبــان ما را گرفته است؟ منظورم از ایــن ســوءتفاهم، بــه کار بــردن نابجــا و ناصــواب واژههاســت. نمیدانــم کــه ایــن بیمــاری مزمــن و سرایتکننده از کی و چگونه آغاز شده و قرار است تا کجا پیش برود؟ البته نه این که بخواهیم روز و تاریخ مشــخصی برایــش پیدا کنیــم که مثالً از فالن ســال گرفتــار ایــن معضل شــدهایم، نه؛ ناگفته پیداســت که پدیدههای ناصواب فرهنگی، نه یکشــبه شکل میگیرنــد و نــه یــک روزه از میــان میرونــد. ایــن پدیدههــا بســیار آرام و تدریجــی شــکل میگیرند و چنانچه تازه اگر قرار باشــد کمر همتی برای مقابله با آنها بســته شــود، بســیار آرامتر و تدریجیتر نیز از میــان میروند. این ســوءتفاهم واژگانی عمدتاً ســه دســته واژهها را دربرمیگیرد. نخست، واژههایی که در حقشــان ســتم شــده و آنقــدر بیجــا و ناهنجار از آنها اســتفاده شده است که به کلماتی نخنما و دور از هویت واقعیشــان بدل شــده و به نوعی از اعتبار حقیقی خودشــان خالی شدهاند. دوم؛ واژههایی که بیهوده برکشیده شدهاند و هویت و اعتباری بیش از آنچه واقعاً دارند، به خود گرفتهاند. سوم؛ واژههایی عمدتــاً بــا ریشــه فرنگــی که نــه از جنــس اولیاند و نــه دومــی! همیــن طــور آمدهانــد و بــر ســر زبانها افتادهاند و به طور گستردهای بر سر زبان من و شما چرخیدهانــ­د و همچنان میچرخنــد. در این مجال اندک میخواهم به یکی از این واژههای دسته سوم اشــاره کنم که تردید ندارم طی ســالهای اخیر و در زندگــی روزمره، از زبان این و آن، بســیار شــنیدهاید: «کالس!»

«بــا کالس» در جامعــه مــا به یک صفــت با بار معنایــی مثبــت تبدیل شــده اســت و «بــیکالس» بــه یک ناســزا! واژههایی که وقتی بــه زبان میآیند و کســی به واســطه آنها توصیف میشــود، شنونده دیگر به توضیح اضافهای نیاز ندارد. راستی به این فکــر کردهایــد که ایــن صفتها را برای چه کســانی بــه کار میبرنــد؟ در ایــن مجــال انــدک، نــه بنــا بر کالبدشــکا­فی زبانشناسان­ه و جامعهشناسا­نه است و نه میخواهم حکمی صادر کنم. تنها میخواهم بگویــم شــخصاً بارهــا و بارهــا اســتفاده نابجــا و نابخردانــ­ه از ایــن واژههــا را دیــده و شــنیدهام کــه مصداق همان حکایت «عقل آدمها به چشمشان اســت» بوده؛ آن هم چشمی که سرسری میبیند و عقلی که درست قضاوت نمیکند.

کما این که اگر منصف باشیم و سنگ محک مان عقل باشد، چیزهایی چون«برندپوشی» و «پورشه ســواری» و «سوادفروشــ­ی» ...و بــه خــودی خــود نمیتواننــ­د مبنــای بود یــا نبود کالس برای کســی باشند. قضاوت در مورد «کالس» آدمها آن هم در یک نگاه یا در چند جملهای که رد و بدل میشود، نهایــت بروز همین ســوءتفاهم­ی اســت کــه به آن اشــاره کــردم. برخی حرفهــا و ســکنات و ظواهر، نــه کســی را «بــا کالس» میکنــد، نه «بــیکالس.» خودتــان انصــاف بدهیــد، مــردان و زنانــی کــه در همیــن جامعــه بــا انــواع مشــکالت کمرشــکن دســت و پنجه نــرم میکنند و چــرخ زندگی خود و خانوادهشــ­ان را قهرمانانــ­ه، بــا مشــقت و صدالبته نــان حــالل میچرخاننــ­د، باکالسترند(حتــی اگر بــه ظاهر فاقد آن باشــند) یــا آدمهایی که به ظاهر واجد آنند اما نه حالل و حرام سرشان میشود، نه در درون و خلوت خود شخصیتی برای خود قائلند و متأسفانه با همین نگاه سرسری معمول، کالسی میگذارنــد کــه آن ســرش ناپیداســت! قضــاوت با شماست.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran