Iran Newspaper

مسکنی که مزار شد

مشاهدات خبرنگار «ایران» از مناطق زلزلهزده كرمانشاه

- حمید حاجیپور

خانههــای ســرپل ذهــاب يکــی در ميــان فروريختــه و بازماندهها انگار ســر مزار نشســته باشــند، كنــار آوار نشســته و شــيون میكننــد. صدای آژير آمبوالنسها و خودروهای امدادی و صــدای بولدوزرها از هر طرف شــهر به گوش میرســد. بمیها دیمــاه را فراموش نمیكنند و حــاال آبان نيــز برای هميشــه در ذهــن اهالی ســرپل ذهــاب، ثــاث باباجانی، قصر شــيرين و ازگله ثبت خواهد شــد. بلبشــويی در شــهر به راه افتاده، خيلیها وســط بلوار نشسته و منتظر كمک هستند. ستوان ارتش از خانهای كه نيمی از آن فــرو ريختــه لحــاف و تشــک و پتــو بيرون مــیآورد و بــه خانــوادها­ی كه در ســرما شــب را صبح كردهاند، میدهد.

ســربازها البهالی آوارهــا را میگردند. زلزله آنقدر ســريع و با قدرت اتفــاق افتاده كه خيلی از اهالــی ســرپل ذهــاب فرصــت فــرار از خانــه را نيافتهانــ­د. ســرجوخه بــه ســربازان میگويد: «اينجــا را بکنيــد، پايــش از زيــر آجرهــا بيــرون زده.» سربازان با بيل آوار را كنار میزنند و پيکر بیجان دختربچــها­ی را بيرون میكشــند. خبر را معلوم نيســت چه كســی به مادرش داده، او خودش را میاندازد روی دخترش و شــيون سر میدهد. اسم دخترک آوين است.

لودرهــا و بولدوزرهــ­ا بــه خيابــان ديگــری میرونــد؛ شــايد كســی زنــده باشــد. نيروهــای كمکی كمی دير رســيدهاند و خود مردم بعد از زلزله دســت به كار شدهاند و خيلیها را زنده از زيــر آوار بيرون كشــيدهاند. محمد رحيمی 35 ســاله از نبود امکانات گايــه میكند و میگويد: «ديشــب ارتش زودتر از همه خــودش را اينجا رســاند. خــدا پدرشــان را بيامــرزد كــه آمدند و كمــک كردنــد و خيلیها را زنده بيــرون آوردند اما تا االن كه 10 صبح اســت، امکانات و وسايل كافــی بــرای تجســس نرســيده و بايــد زودتر از اينها لودر و بولدوزر میرســيد.» شــاهين جوان 25 سالهای اســت كه زمان زلزله در حال پارک ماشــينش بــوده، میگويــد: «زلزلــه بــه حــدی ســريع و باقــدرت بــود كــه بــه زور خــودم را بــه خانــه رســاندم و دســت زن و بچــهام را گرفتم و بيــرون آمديــم. 2 دقيقــه نشــد كــه خيلــی از خانههــا فروريخت و همه جا در تاريکی مطلق فرورفت. هوا به رنــگ قرمز درآمده بود و همه جــا پر از خــاک بود. انگار از آســمان توی شــهر خاک میپاشيدند. صحنههای تلخی ديدم كه نمیتوانم برايتان توضيح بدهم.»

وی در ادامــه میافزايــد: «آب و بــرق قطــع شده و يک جرعه آب نيست كه گلويمان را تازه كنيم. خدا كند نيروهای كمکی زودتر برســند تا كمی وضعيتمان بهتر شود.»

كربايــی يونــس كــه در خيابــان اصلــی شــهر مســافرخان­های بــه نــام «راه كربــا» داشــته، دســتمان را میگيــرد و میبــرد بــه مســافرخان­هاش، تابلوی مســافرخان­ه كج شده و معلــق بيــن آســمان و زميــن مانــده اســت. راهپلــه فروريخته. ناخواســته صحنههای زلزله بم مقابل چشــمانم میآيد. اين مرد 60 ســاله كــه لباسهايــش پــر اســت از لکههــای خــون، میگويــد: «ديشــب ســه نفر ســرباز را خــودم از الی ايــن آوارهــا نجــات دادم. پــای يکیشــان قطــع شــده بــود، آنقــدر از او خون رفتــه بود كه اولش فکر كردم از دنيا رفته ولی وقتی بيرونش آوردم، نفــس میكشــيد و فهميــدم كــه فقــط بيهوش شــده. ای كاش ديشــب اينجــا بوديد و خودتــان میديديــد كه چــه قيامتی به پا شــده بــود؛ يکســری فــرار میكردنــد، يکســری ضجه میزدنــد و عــدهای هــم ميــان آوارهــا دنبــال عزيزانشان میگشتند. در روزنامهتان بنويسيد هرچــه زودتــر بــه مــا كمک كننــد، هــوای اينجا شــبها خيلی سرد اســت. زن و بچهمان با اين وضعيت تاب نمیآورند.»

دو كوچــه باالتــر از مســافرخان­ه كربايــی يونــس، چنــد نفــر از اهالــی بــا كمک ســربازان ارتــش و بولــدوزری كــه گروهبانــی پشــت آن نشســته، آوار را از داخــل حياط خانــهای بيرون میكشــند. سگ هال احمر هم الی آوار دنبال چيزی است. جايی كه تيرآهن كج شده و نيمی از آن بيــرون زده. ســگ میايســتد و ديگر تکان نمیخورد. دست راستش را روی زمين میزند. ســربازان شــروع میكننــد به كندن و برداشــتن آجرهــا و بعــد از 10 دقيقه جنازه مــردی جوان كه انــگار زمان زلزلــه كنترل تلويزيون دســتش بوده، بيرون میآيد. سروان از اهالی میخواهد عقب بروند تا ســربازان كارشان را انجام دهند. جنــازه بيــرون میآيد و مــادری پير خــودش را بــه برانکارد میچســباند و ضجــه میزند برای پســری كه هنوز دو مــاه از ازدواجش نمیگذرد. مويههای مادر همه را به گريه میاندازد. وقتی

مسکن مهر

آمبوالنــس پســرش را میبــرد، مــیرود جلوی خانــه ويرانشــده پســرش و خانــه را نفريــن میكند كه شگونی برای تازه دامادش نداشته.

چند خانه جلوتر ســه جوان ميان آوار دنبال رفيقشان میگردند. «نوری» با آنها قرار داشته ولی زلزله ماقاتشــان را برای هميشــه به هم زده است. هر سه گريه میكنند و با دست خالی آوار را كنــار میزننــد تــا پيکــر رفيقشــان را پيدا كنند. يکیشــان میگويد: «اينجا قيامت است، قيامــت به اينجــا میگويند. هر كســی به دنبال عزيــزش میگــردد. مــن باعث مرگش شــدم، قــرار بــود بــروم دنبالش كــه دير كردم، اگر ســر ساعت آمده بودم، شايد نوری االن زنده بود.»

وضعيــت مســکن مهــر در ســرپل ذهــاب بدتــر از بقيه جاهايی اســت كه از صبــح آنها را ديدهام. ســاختمانه­ای مکعبی كه نمای آنها به كلــی پايين آمده و اگر پسلــرزهای ديگر رخ دهد، چه بســا باقيمانــد­هاش كاماً فرو بريزد و تصويری شبيه به آن چيزی شود كه در موصل و حلب ديدهايم. ساكنان مسکن مهر در فضای ســبزی كــه چشــمانداز­ش خيابــان منتهــی به

ازگله، كانون زلزله

جاده قصرشيرين اســت، زيرانداز انداختهاند و منتظرند كه آب و نانی به آنها برسد. خودشان میگوينــد بيشــترين تلفــات در ســرپل ذهــاب مربوط به مســکن مهر اســت. «كمال» از طبقه دوم كرســی و رختخــواب و پردههــا را از بــاال به داخل كوچه میاندازد كه بچههايش وســايل را ببرنــد آنطرف، روی هم تلنبــار كنند. از همان بــاال درباره وضعيتشــان میگويد: «ديشــب كه زلزله آمد، برق نداشتيم كه به بقيه كمک كنيم، با نور چراغ ماشــين و موتور به داد هم رســيديم. از ســاختمان بغلی 26 نفر را زنده بيرون آورديم، خيلیها هم زير آوار ماندهاند، معلوم نيست كه زنده هســتند يا مــرده.»او درباره زلزلــه كه خانه و زندگیشــان را زيــر و رو كــرده، میگويد: «بــار اول كــه زلزله آمــد، در حد چنــد ثانيه بــود، اهميتی نداديــم ولــی چنــد دقيقه بعــد زلزلــه آنچنان قدرتــی پيدا كــرد كه حتــی نمیتوانســ­تيم فرار كنيم. مثــل توپ ايــنور و آنور میافتاديم. در اين منطقه تا به حال زلزله نيامده بود.»

از سرپل ذهاب تا ازگله كه نقطه صفر مرزی است نزديک به 40 كيلومتر راه داريم. بيشترين روستاهای مســير با جادهای پر دستانداز بين 50 تــا 100 درصد تخريب شــدهاند اما ازگله كه خيلیها میگفتند وضعش خيلی خراب است و بــه طــور كلــی نابود شــده، كمتــر از 20 درصد آسيب ديده است.

«يوسف اســدی» يکی از اهالی شهر كوچک ازگلــه میگويــد: «زلزله خيلی شــديد بــود ولی خدا را شــکر خانههايمان آســيب زيادی نديد. در حــال حاضــر تنهــا مشــکلمان قطعــی آب و بــرق اســت. از ديــروز تــا بــه حال كســی اينجا نيامده تا ببيند وضعمان چطور است و چه كم و كسری داريم.»

تنهــا يکــی از ســاكنان ازگلــه از دنيــا رفتــه اســت و ايــن آمــار در مقابــل روســتاهاي­ی كــه برای رســيدن به اينجا پشتســر گذاشــتهاي­م، قابل مقايســه نيســت. چنــد ســاعتی از زلزله نمیگــذرد كــه مزارهــا پشــت هــم رديــف میشــوند. مزارهايــی كــه ميهمانانشـ­ـان بیخداحافظـ­ـی رفتهانــد، امــام عبــاس اوليا، ميرقــادر اوليــا، جابری، پــت كبــود ...و اهالی اين مناطق نمیدانند غم دوری عزيزانشان را تحمل كنند يا بیخانمانیش­ــان را.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran