Iran Newspaper

میزبانی گرم هاجر از میهمانان وحشی

- یوسف حیدری

روســـتایی کـــه در روزگار آبادانی «کبودان» نام داشـــت، ایـــن روزها گرچه مخروبه، اما روشـــن به چراغ میزبانی اســـت. میزبـــان میهمانهایی که با طلـــوع آفتاب، از قلههـــای ارتفاعات عباسآبـــا­د [ناییـــن] آرام آرام پایین میآیند و در ضیافت زوج ســـالخورد­های شرکت می کنند که بر مرده ریگ روســـتای آبا و اجدادیشـــ­ان خانه کردهاند. از این روســـت کـــه باید گفت، «کبودان» خالی از ســـکنه هســـت، اما خالی از زندگی نیست! سالهاست که محیطبانهای منطقه عباسآباد این زوج سالخورده را میشناسند. زن و مردی که بیش از 70 بهار را پشـــت سرگذاشـــت­هاند و بیش از 15 سال است که به کبودان بازگشتهاند تا به همان سبک و سیاق پدرانشان زندگی کنند. دیوارهای خشـــتی و کاهگلی خانههای مخروبه این روســـتا برای آنها یادآور خاطرات خوش گذشـــته اســـت. اما ویژگی خاص این روســـتا که تاریخچه آن- به روایتی- به ســـه هزار ســـال قبل بازمیگردد، تنها به این بازماندگان نیســـت و چنان که گفتیم، میهمانان خاص کبودان هستند که این روستا را ویژه کردهاند. ســـرریز شـــدن گلههای کل و بز و میش وحشی از کوهها به این روستا(کبودان در دامنه کوههای عباسآباد و در دل یکی از مناطق کم نظیر حیاتوحش ایران قرار دارد) و همزیستیشــ­ـان با ایـــن زن و مرد و خوردن علوفه از دست تنها بانوی این روســـتا، جلوهای بدیع از زیبایی است که هر روز و هر روز خلق میشـــود. صدای این زن در گوش این حیوانات وحشـــی چنان طنینی دارد کـــه آنها مطمئن از امنیت خود با ســـرعت از کوه پایین میآیند تا ســـاعتی میهمان این خانواده مهربان باشـــند. داســـتان زندگی رجبعلـــی، هاجر و محمدرضـــا یزدانی(برادر هاجر که به این زوج پیوســـته اســـت) روایت انسانهایی اســـت که غبار شهر را از آســـتین خود شسته و به اینجا آمدهاند تا به دور از هر گونه نشـــانی از ماشـــین و تکنولوژی- و حتی برق- در آرامشی بیبدیل زندگی کنند و میزبانی صلحآمیزشان با حیوانات وحشی، زبانزد همه محیطبانهای منطقه باشد. ■ازجهنمتابه­شت استکهبیخبر­یدرآنبهتری­نخبراست.

بــــا همــــان ســــادگی روســــتای­ی ســــخن هاجر یزدانی 70 بهار را پشــــت سرگذاشته میگوید. تنها بانوی روستای کبودان که هر است اما همچنان مثل یک شیرزن در کوه روز میزبــــان و پذیرای دهها حیوانوحشــ­ــی و کمــــر بــــرای زندگی تــــالش میکند. همه است. آمار همه آنها را بخوبی دارد و تک به حیوانات وحشــــی این منطقــــه او را بخوبی تکشان را میشناسد، چنان که اگر یکی از میشناســــ­ند و هر روز با شنیدن صدای او از آنها غایب باشد، بالفاصله پیگیر میشود. کوه سرازیر میشــــوند. میگوید: در خانهام میگوید ســــالها در شهر زندگی کرده اما از همیشــــه به روی این حیوانات باز اســــت و 15 سال قبل به زادگاهش بازگشته و حاال در آنها هــــر روز صبح زود تا عصــــر در خانهام بهشت زندگی میکند. زندگی در جایی که میهمان هستند و با غروب آفتاب دوباره به از امکانات اولیه در آن خبری نیست دشوار کوه بازمیگردند. هاجر از روزهایی گفت که و سخت اســــت اما برای این زن و همسر و برایزندگیب­هشهرآمداما­زندگیروستا­یی برادرش اینجا همان بهشــــت گمشــــدها­ی را به شــــهر ترجیح داد. من در این روستا به دنیا آمدم و همه آبا و اجداد ما در این روستا زندگی کردهاند. کبودان روســــتای ییالقی و تاریخی است که فاصله زیادی تا شهر نایین دارد. وقتی چشم باز کردم خودم را در این روســــتا و در کنار مردم مهربــــان آن دیدم. 20 خانوار در این روستا زندگی میکردند و آثار تاریخی به جــــا مانده در اینجا حکایت از تاریخ کهن این منطقه دارد. روســــتای ما در دل کــــوه قــــرار دارد و از آب و برق و گاز و تلفن خبری نیســــت و حتــــی تلفن همراه نیز در این جــــا خط نمیدهد. در گذر زمان و با شــــدت یافتن کم آبی و از رونق افتادن کشــــاورز­ی کم کم اهالی روستا به شهرهای اطراف مهاجــــرت کردند و این روســــتا نیز به سرنوشت بسیاری از روستاها دچار شد. من و همسرم در کنار 5 پسرم در این روستا مانــــده بودیم و همه فرزندانـــ­ـم را در اینجا به دنیا آوردم. اما شــــرایط ســــخت زندگی باعث شد تا ما نیز راه مهاجرت را در پیش بگیریم و برای چند ســــال به تهران بیاییم. منطقه نارمک تهران جایی بود که در آنجا زندگــــی میکردیم امــــا روح ما زنــــده نبود. هر روز خاطرات ســــالها زندگی و روزهای خوبی را که در روســــتا داشــــتیم با همسرم مرور میکردیــــ­م و افســــوس میخوردیم. زندگی در شهر برای ما جهنم بود. همسرم خیاط بود و پیراهن دوزی میکرد. فرزندانم همگی ازدواج کردند و زندگی مســــتقلی را در پیش گرفتند. احساس میکردیم ریشه ما در روستا باقی مانده است و نمیتوانیم از ایــــن ریشــــه جــــدا شــــویم. 15 ســــال قبل مهمترین تصمیم زندگیمــــ­ان را گرفتیم و دوباره به روســــتا بازگشــــت­یم؛ روستایی که از ســــکنه خالی شــــده بود و دیگــــر خبری از خانوارهای آن نبود و بســــیاری از خانههای آن هــــم خراب شــــده بودند. به هــــر خانه و درختی که نگاه میکردیم، خاطرات برای ما زنده میشــــد و احســــاس میکردیم به دوران جوانیمــــ­ان بازگشــــت­هایم. همه آبا و اجدادمان در قبرســــتا­ن همین روستا دفن بودند و دلتنگیمان را بــــا فاتحهای در کنار مزارشانبرط­رفمیکردیم.

اینکه از همه جا بیخبر باشــــی برترین ویژگی زندگی در روستا است و اینجا خبری از ماشــــین و موبایــــل و وســــایل رنگارنــــ­گ نیســــت. اینجا زندگــــی در ســــایه درختان و حیاتوحش آن جاری است. هاجر یزدانی هنوز هم مثل روزهــــای جوانی بوته علوفه را بــــه دوش میکشــــد و بــــرای دادن آن به حیوانات وحشــــی به دل کوه مــــیرود. او از ایــــن همزیســــت­ی مســــالمت­آمیز اینگونه میگوید: وقتی همراه با همســــرم به روستا بازگشتیم میدانســــ­تیم که زندگی سختی در پیش خواهیم داشــــت اما ما متعلق به همان روزهای سخت بودیم. حیاتوحش ایــــن منطقه بکــــر و منحصر به فرد اســــت و گلههــــای قــــوچ، بــــز و میــــش در اینجــــا زندگی میکنند. روزهای اولی که به روســــتا بازگشــــت­یم احســــاس کردیم این حیوانات پناهــــی ندارند و باید بــــه آنها کمک کنیم و به همین دلیل سعی کردیم اعتماد آنان را جلب کنیم. بعد از مدتی آنها به ما نزدیک شــــدند و اکنون سالهاســــ­ت که در کنار هم زندگــــی میکنیم. صبــــح زود گلههای آنها ازکوه سرازیر میشوند و به روستا و خانه ما می آیند و تا عصر میهمان ما هســــتند. در این مدت نیز برایشان علوفه و یونجههایی که محیطبان منطقه و اداره محیط زیست دراختیارمـ­ـــان قــــرار میدهد میریــــزم و با غروب آفتاب دوباره به کــــوه بازمیگردند. آنهــــا به ما پنــــاه آوردنــــد و در این ســــالها هیچگاه به خوردن گوشت آنها فکر نکردم. همه آنها را میشناسم و اگر یکی از آنها کم شود متوجه میشوم. به خاطر خشکسالی سالهای اخیر غذای این حیوانات وحشی نیز کم شــــده اســــت و به همین دلیل برای پیدا کردن غــــذا از کوه پایین میآیند. وقتی در کــــوه آنهــــا را صــــدا میزنــــم با ســــرعت سرازیر میشــــوند بهطوری که نگران پرت شــــدن آنها از کوه میشــــوم. در این سالها هیچگاه اجازه ندادهام کســــی آنها را شکار کند و اگر کســــی قصد این کار را داشته باشد بایــــد اول مرا با تیــــر بزند. بــــه خاطر وجود ایــــن حیوانــــا­ت نمیتوانیــ­ــم محصــــوال­ت زیادی از زمین کشــــاورز­ی بهدست بیاوریم زیــــرا این حیوانات وحشــــی در کنار کبکها محصوالت مــــا را میخورند ولــــی با وجود ایــــن هیچگاه مانع آنها نمیشــــوی­م. بودن در کنــــار این حیوانــــا­ت بهترین لحظههای زندگی من است و در سفره غذای ما خبری از گوشت نیست و مایحتاج ضروریمان را با کمک چوپانهای منطقه تهیه میکنیم. در طــــول ســــال چنــــد روزی بــــرای دیــــدن فرزندان و نوههایمـــ­ـان به نایین و اصفهان میرویم و خیلی زود به روستا بازمیگردیم زیرا نمیتوانیم در شــــهر بمانیــــم. زندگی در روســــتا در کنار چیزهایی اســــت که خدا داده اســــت اما در شهر باید با چیزهایی که به دست انســــان ساخته شده است زندگی کرد و شهر چیزی برای زندگی ندارد. همه این حیوانات مرا خیلی دوســــت دارند و به خاطر وجود محیطبانهای وظیفهشناس آنها در کمال امنیت در این منطقه زندگی میکنند. یکی از روزها یک شکارچی همراه همســــرش به اینجا آمدند. مــــرد خانواده شــــکارچی بود و همسرش نیز گوشتهای شــــکار را در یخچال خانهشــــا­ن قرار میداد و آن را طبــــخ میکرد. وقتی به اینجا آمدند از دیدن همزیستی مسالمتآمیز ما با این حیواناتمتع­جبشدهبودند.وقتیهمسر این شــــکارچی براحتــــی به ایــــن حیوانات نزدیــــک شــــد و عکــــس ســــلفی گرفــــت با پرخاش به همسرش از او خواست که شکار را متوقف کند و هیچگاه گوشت شکار را به خانهنیاورد. ■ اینجا خبری از بیماری نیست

محمدرضـــا یزدانـــی زندگــــیا­ش را به دیوارهای کاهگلی خانههای این روستا گره زده اســــت. وقتی خبردار شد که خواهرش به همراه همســــرش برای زندگی به روستا بازگشــــت­هاند او نیز به جایی بازگشت که به آنجا تعلق داشــــت. میگوید 30 ســــال در معــــدن کار کردم و بعد از آن کار ســــخت و طاقتفرســـ­ـا معنای واقعی زندگــــی را در زادگاهــــ­م پیــــدا کــــردهام. محمدرضا چند سالی از خواهرش کوچکتر است و با وجود آنکــــه همســــر و فرزندانش در شهرســــتا­ن زندگی میکننــــد اما ترجیح داد برای ادامه زندگی به این روســــتا بازگردد. میگوید: ما 5 خواهــــر و برادر بودیم کــــه دو نفر از ما به رحمت خدا رفت و یکی از برادرانم نیز در انارک زندگی میکند. من سالها در معدن مس کار کردم و کمتر آفتــــاب را میدیدم. وقتی باخبر شــــدم که خواهرم و همسرش برای زندگی به روستا بازگشتهاند من هم به کنار آنها آمدم. همسرم نیز از اهالی همین روســــتا اســــت و تنها به خاطر فرزندانمان نمیتوانست همراه من بیاید ولی هیچگاه مانع رفتن من نشد. زندگی واقعی هرکسی جایی اســــت که به آنجا تعلق دارد و همه خاطــــرات و روزهای خــــوب زندگی من در این روستا رقم خورده است. بهدلیل کمبود آب، کشــــاورز­ی عمالً امکان پذیر نیســــت و ما تنها بــــرای مصرف خودمان کشــــاورز­ی میکنیــــم. حضور مــــا برای ایــــن حیوانات امنیت به همراه داشــــت و آنها در آرامش به ما نزدیک میشوند و غذا میخورند. ما

سه نفر تنها ساکنان باقیمانده این روستای ییالقی هســــتیم و هنوز هم مثل گذشتهها شــــبها زیر نور فانــــوس مینشــــین­یم و از روزهای خوب گذشــــته حرف میزنیم. در اینجا خبری از بیماری نیســــت و تا به امروز هیچگاهمریض­نشدهایموسا­لمتیبهترین ارمغان زندگی در این روستا است.

■ محیطبانهای بینام و نشان

محمـــد رضـــا حلوانـــی یکــــی از محیطبانهای اداره محیط زیســــت نایین است که از 15 سال قبل وظیفه محیطبانی در ارتفاعات عباسآباد و منطقه کبودان را برعهده دارد. او از نزدیک شاهد همزیستی مســــالمت­آمیز تنهــــا اهالــــی باقیمانـــ­ـده روســــتای کبــــودان و حیوانات وحشــــی این منطقــــه اســــت. او با تأکیــــد بر اینکــــه آنها محیطبانهــ­ــای بینام و نشــــانی هســــتند میگوید: سالهاست که آنها را میشناسم و به خاطر وجود آنها است که امنیت برای حیاتوحــــ­ش ایــــن منطقه حاکم اســــت. بســــیاری از مسئوالن و میهمانان آنها برای دیدن حیاتوحش به این منطقه میآیند واز نزدیک شــــاهد این همزیستی هستند. خانــــم و آقــــای یزدانی سالهاســــ­ت که در این روستای خالی از سکنه زندگی میکنند و حتــــی وقتی قرار شــــد تــــا از طریق نصب فیبرهای نوری به آنها برق داده شود قبول نکردند زیرا معتقد بودند با آمدن برق پای انســــانه­ای زیادی به اینجا باز میشــــود و حیاتوحش این منطقه به خطر میافتد. آنهــــا هر وقــــت احســــاس میکنند ممکن است به خاطر وجود غریبهای این حیوانات به روستا نیایند یونجهها را به دوش کشیده و در کوهستان به این حیوانات میدهند. در زندگیشان هیچگاه محتاج کسی نیستند و مثل فرزندانشــ­ــان از این حیوانات مراقبت میکنند. شاید بهترین راه برای قدردانی از تالش آنها حمایتی اســــت که اداره محیط زیست میتواند از آنها داشته باشد.

 ??  ?? تنها بانوی روستای کبودان که هر روز میزبان و پذیرای دهها حیوان وحشی اســـت. آمار همه آنها را بخوبی دارد و تک به تکشـــان را میشناسد، چنان که اگر یکی از آنها غایب باشد، بالفاصله پیگیر میشـــود. میگوید سالها در شهر زندگی کرده اما از 15 سال قبل به زادگاهش...
تنها بانوی روستای کبودان که هر روز میزبان و پذیرای دهها حیوان وحشی اســـت. آمار همه آنها را بخوبی دارد و تک به تکشـــان را میشناسد، چنان که اگر یکی از آنها غایب باشد، بالفاصله پیگیر میشـــود. میگوید سالها در شهر زندگی کرده اما از 15 سال قبل به زادگاهش...
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran