نه از تکرار درس میگیریم نه از فاجعه
چقــدر مرثیه بنويســیم؟ مگــر آن همه كلمه كه پشــت هــم رديــف كرديم، آن همه جنــازه كه زيــر آوار ماند، آن همــه آدم كــه بــه خاک ســیاه نشســت، چیــزی را تغییر داد؟ هــر بار كــه زلزله مىآيد همین حرفها را مىزنیم. تا مغز اســتخوان مىســوزيم و از عدم آمادگى نهادهای مسئول مىنالیم. اشک مىريزيم و التماس مىكنیم كه كمى برای كمکرسانى برنامهريزی درســتتری داشته باشــید. خون خونمان را مىخورد كه هنوز چقدر هموطنزيرآوارماندهاندوكاریكنید!
كابوسزلزلههمیشهتناينمملكترامىلرزاند.اتفاقىنیستكهقرنىيکبار بیفتد.هرچندساليکباريکگوشهازسرزمینمانمىلرزدوفقطجنازهوداغاست كه روی دستمان مىماند. همه مىدانیم تنها كاری كه برای مقابله با زلزله مىتوان كرد، ساختن خانههای ايمن و ضد زلزله است؛ آموزش نیروی متبحر و كاردان است؛ فكرعالجواقعهقبلازوقوعاست.مىدانیموهیچبههیچ،چرا؟چونقرارنیستما چیزیراعوضكنیم،قراراستنهادهایمسئولبهفكرباشند.امادرنهايتاينطور نمىشــود، اين توپ سنگین مسئولیت تا كى بايد اين طرف و آن طرف پرتاب شود، آخرشهمآنكسىكهگلمىخوردمامردمیم.ماكههركاریكنیمنمىتوانیماين دروازه زندگى را حراست كنیم. نمىتوانیم كاری كنیم كه اين طور بیچاره نشويم. از مرثیه نوشــتن و با كلمــات زار زدن كاری برنمى آيد. از واگويه حــال و روز مردم غرب كشور كه خبرها عدد كشتههایشان را هى باال و باالتر نشان مىدهند. از بچههايى كه گم شدهاند، از مادرانى كه سر جنازه كودكانشان زار مىزنند.
دفعه بعد نوبت كجاســت؟ قرار اســت ســوگوار كدام اســتان، كدام شهر، كدام روستایكشورمانباشیم؟گريبانچهكسىرابگیريم؟ازچهكسىجواببخواهیم؟ بهكجاپناهببريم؟ راستمىگفتشیركوبیكس: هرلذتىكهمىپوشم! ُ ياآستینشدرازاستياكوتاهياگشاد هرغمىكهمىپوشم! دقیق،انگاربرایمنبافتهشده هركجاكهباشم! بیان اندوه از زلزله اخیر و غمــى كــه يكشــنبه هموطنانــم را در برگرفــت كاری اســت كه به سختى از كلمات برمىآيــد. ايــن غمهــا و ايــن ســوگها تــازه نیســتند و هنوز از خاطر نرفتــه زخمى كــه در آذربايجــان به تن اين كشــور نشســت يا در لرســتان يا آن شــكل از تراژدی كه در «بم» اتفاق افتاد. ديگر كمتر كســى است كه نداند ما كجای خط زلزله ايستادهايم و چگونه هر لحظه مىشــود بیم فــرو ريختــن قلبهايى را داشــت از تكانهای گاه و بیگاه. بله؛ اين باليا طبیعى هستند و نمىشود جلوی آنها را گرفت. اما به عكسها كه نگاه مىكردم و آن را با كشــورهايى زلزلهخیز مثل ژاپن مقايســه مىكــردم غمى چندبرابــر گلويم را مىگرفت. ايــن خانههای زهــوار دررفته را چگونه ساختهايمكهباكوچکترينتكانىازهممىپاشند و جماعتى را به خاک مىنشــانند. آن خانه نو ساز كه ديوارش فرو ريخته بود و اهل خانه پیش از زلزله ســرگرم جشــن تولد بودند، چرا بايد آنطور شود. اين مردم مظلوم، در اين شهرهای كوچک (بارها و بارها گفتهام) حقشان بیش از اين است كه هنوز در خانههايــى زندگى كنند خالى و عاری از هرگونه اســتاندارد در ساخت و ســاز. حرف من اين است و دردم ايــن؛ كه بیايید يكبــار ديگر توجهى جدی به شهرهايى كنیم كه مردمانش هیچ كم نگذاشتند اما چنین روزهايى متوجه مىشــويم كه برايشــان چقدر كمتــر از آنچه كه بايد وقــت و اهمیت قائل شــديم. من عمیقاً از اتفاق پیــش آمده ناراحتم و واقعاً ســخن گفتن و نوشــتن برايم ســخت است. ســعى كردم ديگر به عكسها و آمار كشته شدهها نــگاه نكنم اما مگــر مىشــود. مگــر در آذربايجان و ورزقــان توانســتیم نگاه نكنیم و نبینیــم. به قول محمود دولت آبادی آخر ما هم مردمى هستیم. اما فكر مىكنم ســوگواری بخشــى از ماجراســت و طبیعى اســت؛ بخــش مهمتر ديگر اين اســت كه بايد فكــر كنیم. فكر كنیــم و كاری انجــام دهیم تا خدای نكرده فــردا روزی اگر جای ديگــری از ايران مــا با چنیــن باليى دســت به گريبان شــد، حداقل آمارهــا را كاهش دهیم. خانهها را قویتر بســازيم و به مردم كمک كنیم كه به جای لطیفه ســاختن اگر كاری از دستشان برمىآيد انجام دهند. ما همه فرزندان اين سرزمین هستیم و بىشک لرزش تن هر گوشــه از اين وطن تمام وجودمان را مىلرزاند. بــرای بازمانــدگان اين حادثه دلخــراش از صمیم قلــب آرزوی صبــر و بــرای درگذشــتگان آرزوی آرامشابدیدارم.امیدوارمهرچهبیشترمىگذرد عكسهايى كه از ســرزمینم مىبینــم و از دالوران و پهلوانان با عشــق كــرد زبان، عكسهايى باشــد سرشار از شادی و رنگ و صدا.