Iran Newspaper

آسمان‌ب ‌یهساره

-

«آســمان بیســتاره، شــب بیمهتــاب. جادههــای کبــود، کــوره راههــای خامــوش. ســردم اســت. بقچــهام را بســتهام. بایــد بــروم. مــن دهقــان بــیدل هسـتم، دسـتهایم را نـگاه کـن، ایـن جنـازه کـه میبینـی پسـرک مـن اسـت. سـردش اسـت. ایـن گـودال کـه میبینـی تـا دیـروز خانـه مـا بـود. ولـی حـاال .... سـرپل ذهـاب، مریـوان، قصرشـیرین، داالهو، کرمانشـاه، ایـالم و ایـران من تنبوری شــد از غــم. وقتــی بغــض در دل داالهــو لرزیــد، اشــک ایــران هــم جــاری شــد. محصــول بیحاصــل. درخــت بیریشــه. ســفره بینــان. آه...نــان! مــادرم نــان میپخـت کـه زمیـن، خانـهاش را بلعیـد. برایـم کوفتـه کرمانشـاهی پختـه بـود.ای بـه قربـان آن دسـتهای مهربانـش کـه نوازشـم میکـرد. بـه قربـان دسـتهایش کـه حـاال زیـر انبوهـی از سـنگ و آهـن و آجـر مدفـون اسـت. بـه آن شـانه سـر نـگاه کن، مال دخترکوچولو­ی همسـایهمان اسـت. همسـایه، راسـتی کدام سـایه؟ کدام سقف؟شـب بـود. سـرد بـود. زمیـن تـرک برداشـت. خانـهام مـرا تـرک کـرد. محصــول بیحاصــل شــد. درخــت از ریشــه جــدا مانــد. ســایههای بیصــدا برفـراز آسـمان لغزیدنـد. پـدرم رفـت تـا همیشـه. آن پایههـای سسـت لـرزان چوبـی کـه میبینـی کرسـی مادربزرگـم اسـت. نـوهاش تـازه از سـربازی برگشـته بــود. حــاال نــه خــودش هســت و نــه پســرک پوتیــن بــه پایــی کــه درگهــواره لــرزان زمیــن رفتنــد و رفتنــد تــا بینهایــت.ای بــاران! غصههــای مــرا ببیــن. ایــن آجرهــای قدیمــی کــه میبینــی و ایــن ویرانههــا، تکــه پارههــای قلــب مـن هسـتند. چالههـای خـاک تـا همیـن چنـد روز پیـش پنـاه امـن مـن و مـرد خانــهام بــود. درههــای آفتابــی غــرب ایــران زمیــن، تاکهــای انگــور، آســمان پهنــاور، کوههــای بلنــد، کوچــه پــس کوچههایــی کــه هنــوز داغدارخمپا­رههــای جنگیانـد حـاال مزاریـی اسـت بـزرگ بـرای مـردان، زنـان وکـودکان سـرزمین مـان. مـزار کـودکان، جوانـان، مـادران، پـدران، پدربزرگهـا و مادربزرگها­یـی کــه درلحظــهای بــه انــدازه چشــم برهــم زدن درگیــر دلآشــوبهه­ای زمیــن شـدند.اما انـدوه بهـت آلـودی کـه درنـگاه مـا میبینـی از تنهایـی اسـت. دم بـه دم حـال مـا آشـفتهتر میشـود. قراراسـت شـبهای سـردتری داشـته باشـیم. درصورتهـای مـا تنهـا دوچشـم مانـده اسـت. چشـمهایی کـه درمیـان آواربـه دنبـال یـک صـدا میگردنـد. بهدنبـال یـک سـتاره کـه بگویـد مـن هنـوز زنـدهام. بـه آن پسـرجوان خـوب نـگاه کـن. او کـه در کنـار آن گـودال بـه خـاک افتـاده تـا درگوشـهای دنـج بغـض از گلـو بگیـرد. او کـه زانوانـش را بـه سـینه تکیـه داده اسـت. اشـک میریـزد آرام... نمیدانـد بـه خواهرهـا و برادرهایـش بیندیشـد یـا بـه نامـزد مهربانـش کـه قـرار بـود بعـد از مـاه صفـر باهـم بـه خانـه بخـت برونــد. خانــه .... دلــش میگیــرد از تکــرار. خانــه... خانــه... خانــه. امــا در پهنــه بیکــران ایــن روزهــای تاریــک حتــی درمیــان تکــه پارههــای آهــن و خــون و ضجههــای مــادران فرزنــد ازدســت داده میدانیــم کــه مــردم خوبمــان تنهایمــان نمیگذارنــ­د و ایــن تنهــا دلخوشــی روزهــا و شــبهای دشــوارمان اسـت و بـس. خدایـا راضـیام بـه رضـای تـو. شو بیمانگ و آسمان بیواران بوی، «آسمان بیهساره شو بیمانگ جادیل کو بی رییل خاموش سردمه باربندیلم بسامه باید بچم مه ورزر بیدلیگم بنوده دسیلم ای جنازه که دوینی روله منه ای چاله که دوینی دووشو مال منوو..»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran