Iran Newspaper

رسول اخالق

تأملی بر سیره اخالقی پیامبر رحمت در آستانه رحلت آن حضرت

- دکتر مصطفی دلشاد تهرانی عضو هیأت علمی دانشگاه

زندگـــی پیامبـــر اکـــرم(ص) و راه و رســـم وی در عرصههـــای گوناگون سرشـــار از لطافتهـــا و زیباییهای رفتاری اســـت. آن حضرت به تمام معنا رحمتـــی برای همـــگان بود؛ و تعاملشبادی­گرانحتیبدخ­واهان، زشـــت گویان، منکران و دشمنان، سراسر رحمت و محبت و بخشش و گذشـــت بود و هرگز بدی را با بدی پاسخ نگفت و نسبت به هیچکس خشـــونت نورزید، بلکه بدیها را با خوبیمیزدود­ودلهایسختر­ابا لطافت رفتاری خویش نرم میکرد. یادآنحضرتو­رفتارشناسی­سراسر رحمتوعدالـ­ــت وی چراغـــی روشـــن، فرا راه هر انســـان دوستدار زیست انســـانی و اخالقی و ایمانی است.

پیامبراکــ­ـرم(ص) انســـانی در اوج اخـــالق بـــود. ســـیره نویسان درباره او نوشتهاند: رسول خدا(ص) در همه عمر خود امینترین مردمان، دادگرترین آنان، پاکدامنتری­ن انســـانها و راســـتگوت­رین ایشـــان بود، تا آنجا که مخالفان و دشـــمنانش نیز بدین امر معترف بودند. (قاضی عیاض، الشـــفا بتعریف حقوق المصطفی ۱/۳۳۱)

اخالق پیامبر اکرم(ص) جلوه تمام زیباییها و لطافتهای قرآنی و کماالت انســـانی بود؛ و خداوند وی را به آراسته بودن بـــه اخالقـــی بزرگ معرفـــی کرده اســـت: «إنـــک لعلی خلق عظیم» (قلم/۴)

پیامبـــر اکـــرم(ص) در تمـــام زندگـــی خود جز راســـت نگفـــت و جز بدان نخواند. این ویژگـــی پیامبر(ص) چنان بود که سرســـختتر­ین دشـــمنانش نیز آن را به زبان میآوردند و تمجیـــد میکردند. بزرگان اهل ســـنت از قـــول علی(ع) نقل کردهانـــد کـــه در اوج مخالفت ســـران قریش بـــا پیامبر(ص)، ابوجهل به وی گفت: ما شخص تو را تکذیب نمیکنیم، زیرا تو در میان ما دروغگو شـــمرده نمیشوی، بلکه آنچه را آوردهای تکذیـــب میکنیم. آن گاه بود که خداونـــد این آیه را نازل کرد: (انعـــام/۳۳): «آنان تو را تکذیب نمیکنند بلکه ســـتمکارا­ن آیات خدا را انکار می کنند.» (سنن الترمذی 5/۴۴۲)

رفتار و کردار پیامبر(ص) چنان بود که مخالفان سرسخت او نیز وی را به صدق و راســـتی میشناختند و مخالفتشان با او به ســـبب ترس از به خطر افتادن منافعشان و نیز تعصب و لجاجت و رقابتهای قبیلگی بود.

پیامبـــر در پایبندی به عهد و پیمان ســـرآمد بود و همه زندگیاش چنین گذشـــت و با دوســـت و دشـــمن و خویش و بیگانه در پاسداشـــت عهد و پیمان و استوار بودن بر تعهدات یکســـان رفتار میکرد. امیر مؤمنان علـــی(ع) در توصیف وی گفته اســـت که رســـول خدا(ص) از همه مردم به آنچه پیمان بســـته و تعهد کـــرده، وفادارتر بود. (ابن شـــبه، تاریخ المدینه المنوره ۲/5۰۶)

پیامبـــر(ع) در جزئیتریـــ­ن امور نیـــز خالف وعـــده نکرد. درمنطق عملی رســـول خدا به هیچ قـــرار و پیمانی بیمهری و کمتوجهی نمیشـــد و او در کوچکترین امـــور نیز خیانتی در امانت روا نمیداشـــت، چنانکه در خبـــری از امام صادق(ع) تأکید شده است که آن حضرت فرمان میداد که حتی درباره نخ و سوزنی نیز ادای امانت کنند. (کلینی، الکافی ۲/۶5۶)

پیامبـــر(ص) در تالش برای هدایت و نجات مردمان بر بخشش و گذشتی شـــگفت عمل کرد که گویای روح بلند، دل بیکینه و سرشـــار از دوستی انسانها است. عبداهللبنم­سعود گوشهای از صحنهای را که خود شـــاهد آن بوده، گزارش کرده اســـت: گویا رســـول خدا را میبینم که داســـتان پیامبری را به نمایـــش میگذارد که قومش او را زدند و خونین کردند و او در حالی که خون از چهره خویش میزدود، میگفت: «بار خدایا! قوم مرا بیامـــرز! زیرا که آنان نمیداننـــ­د!» (صحیح البخاری ‪۸/۱5) ۴/۱5۱،‬

ســـیرت پیامبـــر(ص) چنان بـــود که از هـــر گونه تکلفی پـــاک بود و این امـــر را در همه عرصههـــای زندگی خود پاس میداشـــت؛ در ســـخن گفتـــن، راه رفتـــن، پوشـــش و آرایش، نشست و برخاست و روابط و رفتار. او مانند سالطین و اشراف لبـــاس نمیپوشـــی­د و مانند آنان ســـخن نمیگفـــت و از رفتار شـــاهانه، با کر و َفـــر و طمطراق بیـــزار بود. چنان نبـــود که در رفت و آمد، خیل مریدان و ملتزمان رکاب همراهیاش کنند. بلکه ســـادگی، راحتی و بیآالیشـــ­ی او بود که همه را مجذوب میکرد. چون راه میرفت، قدمهایش را ســـبک بر میداشت و تند میرفت. حســـن بنعلـــی(ع) از قول هند بـــن ابیهاله پیامبـــر(ص) را چنیـــن توصیف کرده اســـت: «[رســـول خدا] ســـبک گام برمیداشـــ­ت و با شـــتاب راه را طی میکرد، گویی از سراشـــیبی پاییـــن میرفت.» (ابن ســـعد، الطبقات الکبری ۱/۲۲۴)

پیامبر(ص) چنان بود که مردمش بشـــدت او را دوست میداشـــتن­د و به او عشـــق میورزیدند؛ و آن حضرت ســـخت بیمنـــاک بـــود که مبـــادا درباره وی غلـــو کنند و او را پرســـتش نمایند یا ســـخنانی درباره او گویند که فراتر از آن چیزی باشـــد که هســـت. روزی به مـــردم فرمود: «مرا باالتر از آنچه هســـتم قرار مدهید و آن ســـان که نصارا درباره مســـیح سخن گفتند، درباره من ســـخن مگویید که بدرســـتی خداونـــد پیش از آنکه مرا رســـول[خویش] گیرد، بنده [خود] گرفته اســـت». (مبرد، الکامل فی اللغه و االدب ۱/۳۰۲)

پیامبـــر هرگز برای ترویج دین و آیین و پیشـــبرد اهداف خود از وســـیله نادرست و غیر حق بهره نگرفت. گزارش شده است که چون ابراهیم، پسر رســـول خدا(ص) از ماریه قبطیه در هجـــده ماهگـــی از دنیا رفـــت، پیامبر(ص) ســـخت متأثر شـــد و اشکش روان گشـــت. پیامبر(ص) با حال تأثر میگفت: «ای ابراهیـــم! دل میســـوزد و اشـــک میریـــزد و مـــا برای تو اندوهناکیـ­ــم، ولـــی هرگـــز چیزی بر خـــالف رضای پـــروردگا­ر نمیگوییم.» (بالذری، أنساب االشراف ۱/۲5۴)

تأثر پیامبر(ص) همه را متأثر کرده بود. برای دوســـتدار­ان پیامبر دیـــدن چهره اندوهبار و گریان وی ســـخت بود. در این اوضـــاع و احـــوا ِل غمبار، خورشـــید گرفت. همزمانـــی این دو رویداد سبب شـــد تا مردم، خورشـــید گرفتگی را به اندوهی و گریانـــی پیامبر(ص) مرتبط ســـازند و نتیجـــه بگیرند که چون برای پیامبر(ص) این پیشـــامد ناگـــوار روی داده، عالم باال نیز از شدت تأثر، این گونه با اندوهگینی وی هماهنگی نشان داده است. اعتقادها به پیامبر(ص) بیشتر شد و این امر را نشانهای از خداوند در تأیید پیامبر دانستند.

چون نظـــر مردم در این باره به گوش پیامبر(ص) رســـید، ســـخت برآشـــفت. پس مردم را فراخواند و بر منبر شـــد تا به روشـــنی و محکمی اعالم کند که چنین پیوندها و ارتباطهایی در نظـــام قانونمند الهی نیســـت! و بر خـــالف تصور عمومی گفت: «مردم! بیگمان خورشـــید و ماه دو آیه از آیات خدایند که بـــه فرمـــان او در حرکتنـــد و مطیـــع اویند و بـــرای مرگ و زندگی کسی نمیگیرند؛ پس چون گرفتند، نماز گزارید.» پس پیامبـــر(ص) از منبر فرود آمد و نماز آیات گزارد و پس از نماز به علی گفت: «برخیز و ساز و برگ تدفین پسرم را آماده کن» (طوسی، تهذیب االحکام )۱55/۳

پیامبـــر(ص) نه در دوران ســـخت مکی و نـــه در دوران پرتالطـــم مدنی، بـــه هیچ روی دعوت و پیام خود را به کســـی تحمیل نکرد؛ نه در دوران محکومیت و ناتوانی و نه در دوران حاکمیت و توانایی.

فتح مکه به ســـال هشـــتم پـــس از هجـــرت در واقع نقطه پایانبخش قدرت سیاســـی مشـــرکان بویژه قریـــش بود. مکه بدون خونریزی فتح شـــد و با رحمت آرام گشـــت. بسیاری از آنان که تـــا پیش از آن بـــا پیامبر(ص) و مســـلمانا­ن جنگیده بودند و دشمنیها نموده بودند، اسالم آوردند. مهم آن است که هیچ کس بر پذیرش اسالم مجبور نشد. هر کس با انتخاب و اختیار خود پذیرای اســـالم شـــد، پیامبر(ص) با روی گشاده او را - با هر پیشـــینها­ی که داشـــت- پذیرا شـــد و هر که اسالم را نپذیرفت، آزاد گذاشـــت. بســـیاری تا سال نهم و مدتی پس از آن در شـــرک به ســـر بردند و پس از آن بود کـــه تقریباً همه پذیرای اسالم شدند. (جعفریان، تاریخ سیاسی اسالم )59۴/۱

ســـوء اســـتفاده نزدیکان و ویژگا ِن رهبران و زمامداران از جایگاه و موقعیت آنان و دســـتیابی بـــه فرصتها و امکانات بیـــرون از قانـــون و فراتـــر از حـــق امـــری رایـــج بـــوده اســـت. پیامبـــر(ص) در تمـــام دوران رســـالت خـــود به هیـــچ یک از نزدیکان و ویژگان اجازه سوءاســـتف­اده از رابطه خویشاوندی یا نزدیکی با خود را نداد و در این امر بسیار سختگیر بود.

هنگامی که مکه گشـــوده شـــد و در اختیار پیامبـــر(ص) قرار گرفـــت برخی از نزدیکان پیامبر خواســـتار فرصتهـــای نابرابر شدندوجمعیب­هگمانخویشا­وندیباوی،برایخودبرت­ریهاو بخشودگیهای آخرتی قائل گشتند. پس پیامبر(ص) بر کوه صفا ایستاد و فرمود: «ای فرزندان هاشم!ای فرزندان عبدالمطلب! همانا من فرستاده خدا به سوی شما و خیرخواهتان­م. نگویید که محمد از ما اســـت. به خدا سوگند که دوستان من از میان شما و غیر شما کسانی جز پرواپیشگان نیستند. من در روز قیامت شما را نشناسم؛ و چنان نباشد که به قیامت درآیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردم بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشـــند. بدانید که میان خود و میان خدای بزرگ و شما عذری و بهانهای باقی نگذاشتم؛ و من در گرو عمل خویشم و شـــما نیز در گـــرو عمل خویش هســـتید!» (صـــدوق، صفات الشیعه/۴۸)

پاسداشت اخالق در مراحل مختلف زندگی کار سادهای نیســـت، بویژه آنکه در چند جایگاه، پاسداشـــت اخالق بســـیار دشوار میشود؛ در جایگاه قدرت، در هنگامه وسوسه مکنت، در بحرانهای اجتماعی، در تنگناهای اقتصادی، تحت فشارهای روانی و در جنگ.

شکســـتن مرزها و حریمهای اخالقی در جنگ راحتتر از هر جا صورت میگیرد و توجیه میشـــود. اما شـــاهکار اخالق پیامبر(ص) در این اســـت که هیچجـــا از مرزهای اخالق عبور نکرده اســـت، حتـــی در بزنگاههای جنـــگ. یکـــی از زیباترین ایـــن صحنهها ماجـــرای محاصره ثقیف اســـت. پـــس از فتح مکه و پیکار ُحنِین، دشـــمنان و مخالفان پیامبر(ص) و اســـالم در منطقـــه طائـــف، در برج و بـــاروی ثقیف گـــرد آمدند. آنان آذوقه یک ســـال را درون دژ تدارک کـــرده بودند و خود را برای جنگی تمام عیـــار آماده کرده و جنگافزارها­ی بســـیار فراهم کرده بودند. نیروهای مســـلمان بـــه فرماندهی پیامبر(ص) به ســـوی برج و باروی ثقیف حرکت کردنـــد و آنجا را به محاصره درآوردنـــ­د. از قول عمرو بناُمیه َض ْمری نقل شـــده اســـت که تیـــر باران دشـــمن از حصار قلعه بـــر ما چندان بـــود که گویی ســـیل ملخ به ســـویمان روانه شـــده بود. محاصره بیش از دو هفته ادامه یافت. در این مدت مســـلمانا­ن با ابزارهای نظامی متفاوت به برج و بارو حمله میبردند و دشمن نیز آنان را دفع میکرد؛ ولی مســـلمانا­ن ســـخت مصمم به فتح برج و باروی ثقیف بودند و پیروز شدن شـــان چندان دور نمینمود. در این اوضـــاع و احوال زمزمههایی میان برخی ســـپاهیان مســـلمان در توصیـــف زیبایـــی و هوسانگیـــ­زی زنان ثقیف برخاســـت و ایـــن زمزمهها برای تصاحـــب آن زنان به گـــوش پیامبر(ص) رسید. آسیبهای اخالقی ســـپاهیان را تهدید میکرد و پیامبر احســـاس خطر میکرد. پانزده روز از محاصره ثقیف گذشـــته بود و سپاهیان پیامبر پیروزی قریبالوقوع را انتظار میبردند. امـــا با آن زمزمهها نظـــر پیامبر(ص) تغییر کـــرد و تصمیم به تـــرک محاصره گرفت. عمر بنخطاب که قدری متوجه تغییر موضع پیامبر(ص) شـــده بود نـــزد وی آمد و گفـــت: آیا اجازه فتـــح طائف را نیافتهای؟ پیامبر گفـــت: خیر! گفت: پس اجازه میدهید که فرمان کوچیدن سپاه را دهم؟ فرمود: آری!

به ســـپاه فرمان داده شـــد که از محاصره دست کشند و باز گردند و به ســـوی محـــل خویش کوچ کنند. ولولـــه اعتراضها برخاســـت. نیروهـــای نظامـــی بـــه ســـراغ یکدیگـــر میرفتند، گفتوگو میکردند و سخنان شان این بود که از جای خود تکان نمیخوریم تا فتح و پیروزی بر طائفیان نصیبمان شود!

فرماندهـــ­ان آنـــان را آرام کردنـــد و پیامبـــر(ص) وعـــده پیروزی نزدیک را به ایشان داد. سپاه حرکت کرد. پیامبر(ص) نمیخواست در سایه انگیزههای پست، کاری پیش برده شود و نتیجه کارزاری در راه خدا به هوســـبازی کشـــیده شـــود. چون ســـپاه مســـلمانا­ن از طائف به ســـوی مدینه کوچید عدهای به پیامبر(ص) گفتند پس اکنون ثقیف را نفرین کن! پیامبر دست به دعا گشـــود و گفت: «الل ُه َم ا ْه ِد َثِقیًفا َو اْئ ِت بِِه ْم» بار خدایا! ثقیف را هدایت فرمـــا و آنان را در زمره ما در آور!» مدتی بعد چنین شد. (واقدی، المغازی ‪)9۳7 ۳/‬

رســـول خدا(ص) در ذیقعده سال ششم به قصد عمره بیآنکه جنگی در نظر باشد، بدون سالح جنگی، فقط با سالح مســـافر، یعنی شمشـــیر در غالف، آهنگ مکه کرد. مسلمانان همـــراه پیامبـــر(ص) بیـــن ۰۰7 تـــا ۰۰۶۱نفـــر ثبت شـــدهاند. پیامبر(ص) در ذوال ُحَلیَفه محرم شـــد تا همه دریابند که هیچ اندیشهای برای جنگ در کار نیست و فقط قصد زیارت و انجام دادن اعمال عمره است. چون قریش از حرکت پیامبر(ص) و یاران وی به قصد مکه باخبر شـــدند، تصمیـــم گرفتند از ورود آنان به مکه جلوگیری کنند.

پیامبـــر(ص) بـــا همـــه تـــوان در پـــی اثبـــات صلحطلبـــی مســـلمانا­ن بود. از جملـــه رویدادها این بـــود که قریش چهل یـــا پنجاه مرد را برای جاسوســـی به ســـوی کاروان مســـلمانا­ن فرستاد و آنان فرمان یافته بودند که پیرامون لشکر مسلمانان بگردند و از یاران پیامبر کســـی را دستگیر کنند، ولی خودشان دســـتگیر شدند و آنان را نزد رســـول خدا بردند. با آنکه ایشان به ســـوی مســـلمانا­ن تیراندازی و ســـنگپران­ی کـــرده بودند، پیامبر(ص) ایشان را بخشـــید و آزاد کرد. (آیتی، تاریخ پیامبر اسالم/۰۳۴)

در رویداد ‪ِ َ ُ‬ حدیبیهبا وجود مشخص بودن موضع صلح طلبانه پیامبر(ص) و مســـلمانا­ن، قریش هرگونه که توانســـت بدرفتـــار­ی نشـــان داد، ولـــی پیامبر بـــر صلح طلبـــی خویش پایداری ورزید و از واکنش احساســـی پرهیز کرد. وی برای بیان موضع صلحطلبانه خود ِخراش بنامیه ُخزاعی را به مکه نزد قریش فرســـتاد و او را بر شـــتر خود که َث ْعَلب نام داشـــت سوار کرد. آنان شتر رسول خدا را کشتند و در مقام کشتن ِخراش نیز برآمدند، اما حبشـــیان از او دفاع کردند و او را از چنگال قریش رها ساختند تا نزد رسول خدا بازگشت. (همان، ۱۳۴)

این اقدام میتوانست همه چیز را پایان بخشد، ولی پیامبر بر صلـــح طلبی خـــود پایداری ورزیـــد و اجازه نـــداد بدرفتاری قریش کار را به جنگ بکشاند.

پیامبـــر(ص) در جمع اصحاب نشســـته بود و ســـخن میگفتند. در این میان پیامبر گفت: «سوگند به آنکه جانم در دســـت اوست، وارد بهشت نمیشـــوید تا آنکه درباره یکدیگر اهل رحمت شوید!» اصحاب گفتند:ای رسول خدا! ما همگی دل رحـــم و مهربانیـــ­م! پیامبر گفـــت: «نه اینکه بـــه فردی یا گروهـــی خاص رحمت کنیـــد و مهربان باشـــید، بلکه به همه مردمـــان رحمت کنیـــد و مهربان باشـــید!» و دوبـــاره فرمود: «به همـــه مردمان رحمت کنیـــد و مهربان باشـــید!» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین ۴/۸۶۱)

پیامبـــر بارها به مســـلمانا­ن آموخـــت که جلـــوه گر رحمت گســـترده الهی باشند تا آن گونه شـــوند که بایسته است، چنانکه در آمـــوزهای واال به آنان فرمود: «خدای رحما ِن خجســـته و واال، به مردما ِن دلرحم و مهربان رحمت میورزد. به همه ســـاکنان زمین رحمت ورزید و مهربانی کنید تا آنکه در آســـمان است به شـــما رحمت ورزد!». (ابن أبی شیبه، المصنف فی االحادیث و اآلثار ۶/۳9)

پیامبـــر در روابط و مناســـبات خود با غیرمســـلم­انان پر لطـــف و رحمت عمـــل میکرد. با آنان نشســـت و برخاســـت میکرد و احوال شـــان را جویا میشد. گزارش کردهاند که چون به وی گفته شـــد مردی یهودی بیمار شده است، به عیادت او شتافت. (ابن اشعث کوفی، الجعفریات/95۱)

پیامبر هرگز برای خود خشم نگرفت؛ پیوسته خطاها و رفتار ناپسند دیگران را با گذشت و بزرگواری تحمل کرد؛ جواب نامردمیها را با خشـــونت و انتقام نـــداد؛ و هیچ گاه با تحقیر و کوچک کردن دیگـــران، کاری را پیش نبرد؛ و این در جامعهای بود که تندی و تیزی و خشونتورزی امری رایج بود.

در خبـــر حســـین(ع) از امیرمؤمنــ­ـان علی(ع) آمده اســـت کـــه پیامبر درباره مردم از ســـه چیز پرهیز میکرد: هرگز کســـی را ســـرزنش نمیکرد و از کســـی عیب نمیگرفـــت و لغزشها و عیبهـــای مردم را جســـتوجو نمیکرد. (بالذری، أنســـاب االشراف ۱/9۸۳)

ابوعبداهلل َج َدلی نقل کرده است که از عایشه، اُمالمؤمنین، درباره اخالق رســـول خدا(ص) پرســـش کـــردم و او گفت: آن حضرت پاســـخ بـــدی را با بدی نمـــیداد بلکه میبخشـــید و گذشت میکرد. (سنن الترمذی ۴/۴۲۳)

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran