Iran Newspaper

بدانیم، درباره «چه» و «که» حرف میزنیم

- حسین مسلم روزنامهنگا­ر

روزهایی که گذشت، چنان کــه تذکرههــا میگوینــد، مصــادف بود با ایام میالد مــالی روم. در دردانگــی و اهمیــتاش، همیــن بس که 600 ســالی بعد از وفاتاش، خاک و زادورود و اهلیــتاش، محــل نزاع و بحثهــای دامنــهدار­ی شــده اســت و کشــورهای مختلــف افتخــاری برای خــود میداننــد کــه او را هموطــن خــود بداننــد؛ از تــرک و افغان گرفته تا تاجیک و ازبک ...و که البته ترکهــا گوی ســبقت را از بقیه ربوده و حســابی بر طبــل ترکیهای بودن او میکوبند. چند شــب پیش در محفلی از دوستان، یکی از آن همواره منقدانی کــه زمین و زمــان را به هــم میدوزند و آســمان را به ریســمان گره میزنند تا محملی برای شکســتن کاســه کوزههــا بر ســر ایــن و آن پیــدا کننــد و از حق ناشناسی و بیشعوری و عقبماندگی دیگران ناله ســر دهند و از این نمد کالهی برای ســر خودشــان ببافنــد و خودی نشــان دهند، بار دیگــر رگ گردن کلفــت کــرده و کف به دهــان آورده بــود که«ببین، ایــن مردم دنــده پهــن را... دیگــران، آدمــی چون مولــوی را مصادره میکنند و ایرانیاش نمیدانند و ایــن مردم آه از نهادشــان برنمیآیــد و ذرهای به خود نمیگیرنــد! اصالً انگار نه انــگار...» مطمئنم که شما نیز از این آدمها پیرامون خود سراغ دارید. آدمهــای کم دانــش و پرمدعایی که نفــس انتقاد و هوچیگــری، مهمتــر از مغز و چرایی و چیســتی نکتهای اســت کــه از آن انتقاد میکنند. خودشــان هــزار و یک گیــر و گرفت و عیب و ایراد دارند، اما از آنجا که ســازوکاری برای نقد درونی ندارند، مطلقاً در پی رفع آنها نیســتند. با نیمچه شناختی که از او دارم، میتوانم قســم بخورم کــه در تمام عمرش نــه نگاهی به غزلیــات موالنــا انداخته، نــه مثنوی معنــویاش را تورقــی کرده، نــه از نــگاه مولوی به زندگــی و فیــه مافیــه چیــزی میدانــد؛ تنهــا و تنها نامــی شــنیده و گوشــهای از دعواهای اخیــر درباره مالخــود کــردن او از ســوی ترکهــا، بــه گوشــش خورده؛ والســالم! اینجا ابــداً نمیخواهم بر طبل بیتفاوتــی و بیاعتنایی نســبت به مصــادره موالنا بکوبــم. چنانچه پیش از این نیز گفته و نوشــتهایم. امــا نکتــه این اســت که چطــور میتوانیم مــدام از منگوله سند مالکیت فرزانگانی چون موالنا آویزان باشــیم و وقتی اســمش میآید، یقه پاره کنیم و او را ازآن خــود و ملــک طلقمــان بدانیــم، بیآنکــه بــه خودمــان زحمــت داده باشــیم و جرعــهای از آثــارش را نوشــیده و دســت کــم ســاعتهایی را با اشــعارش خلــوت کرده باشــیم، یــا ســری در آرا و احوالــش گردانــده و خبری از زندگــی و فراز و فرود زندگــیاش گرفتــه باشــیم. منظــورم ایــن نیســت کــه هــر ایرانــی باید یک مولوی شــناس و بســیاری از اشــعارش را ازبــر و فوت آب باشــد؛ نــه! به هیچ وجه. منظورم این اســت که وقتی ما درباره چیزی چنیــن قیل و قــال میکنیــم و اســتدالل میآوریم و صغــری و کبــری میچینیــم، دســت کــم باید به اندازه کف دســتی از خود موضوع مطلع باشــیم و بدانیــم کــه درباره «چــه» و «که» حــرف میزنیم. تــازه ایــن تنها در مــورد موالنا هم نیســت و درباره بســیاری از فرهیختگان دیگر نیز صادق اســت، که از خود میدانیمشــ­ان اما در عین حال از آنها هیچ نمیدانیم! بیشک، چیزی ازآن ماست(و ازآن ما خواهد بود) که بشناســیما­ش و قدرداناش باشیم و آگاه از چندوچوناش.

امیــد، مولــوی را - کــه بــه روایتــی ایــن روزهــا مصــادف اســت بــا والدتاش- بیشــتر و بهتــر بشناســیم و اگــر او را ازآن خــود میدانیــم، تــوأم باآگاهی و چشمانی باز باشد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran