Iran Newspaper

روزگاردشوا­ردر ویرانهها

-

گروه حوادث-مرجان همایونی خبرنگار اعزامی /

شب هنگام، سوز ســـرما و باد کوهســـتان چهره زنان و مردانی را میگـــزد که پای روشـــنی خرمن آتش کز کردهانـــد و پدران و مادرانـــی به چشـــم میآیند که کودکان بازمانده از شـــب زلزله را تنگ به گرمی سینهشان فشـــردهان­د و در روشنی شعلههای آتش چهره افسرده و دردمندشان بازگوی ماتم عزیزانی است که در ویرانه خانه هایشان به زیر خاک سپردهاند.

درســـومین روز پـــساز زلزله، چادرهای توزیع شـــده مامن مردمی اســـت که چند شـــب قبل خانه هایشـــان زیر پاهایشان لرزیـــد و ویران شـــد و دار و ندارشـــان را در ویرانـــی خانهها زیر خشت و خاک گذاشتند.

حاال زمینهـــای خاکی که بـــرای پارک خودروهـــا­ی زائران اربعین در نظر گرفته شـــده بود اقامتگاه ایـــن مردم زلزله زده است.

از برق و آب دربســـیار­ی ازویرانهها خبری نیســـت. آبهای معدنی در بین آوارگان زلزله توزیع شده اما بسیاری هم تشنه ماندهاند. ســـرویسها­ی بهداشتی آلودهاند و ساعتها باید در صف انتظارهمین ســـرویسها ایستاد. ســـاختمان ویران شده بیمارستان شهر به خرابهای تبدیل شده که پرستاران و دکترها در آن وارد بخشهایـــی بـــا درو دیـــوار فـــرو ریخته میشـــوند و داروهایی را که از زلزله در امان ماندهاند پیدا میکنند، با خود بر میدارند تا بروند درد مجروحی را تســـکین بدهند. در محوطه این بیمارستان مخروبه، چادرهای صحرایی با اتاقهای عمل سیار خودنمایی میکند.

ســـقف و طبقات بیمارســـت­ان ویـــران شـــده و مجروحان در محوطه بیمارستان شـــهدا که تنها بیمارســـت­ان شهر است در حال مداوا هستندمیگوی­ند کسی نمیداند آمار دقیق بیمارانی که شب زلزله در این بیمارستان جان باختهاند چقدر است اما صحبتهای درگوشی از عددی تکاندهنده خبر میدهد.

وارد بیمارســـت­ان کـــه میشـــوی، همه را پـــر جنب و جوش میبینی. نـــه میدانی باید به کجا بروی! نـــه میدانی به کدام قسمت برای درمان روی بیاوری و کدام قسمت برای پذیرش بیماران است. همه حادثه دیدگان سرپل ذهاب را به شهرهای دیگـــر انتقال دادهانـــد و آنهایی که بـــرای درمان به بخشهای اضطـــراری بیمارســـت­ان ویران شـــده رو میآورند یا دستشـــان شکســـته یا پایشان! میگویند بعد از زلزله تنها 2 روانشناس در بیمارستان زنده مانده بودند .

هاجـــر زن جوانـــی که روســـریاش را دور ســـرش پیچیده و لباس رنگی روستایی به تن دارد در محوطه شلوغ بیمارستان فریاد میزند: «بتادین میخوام شما میگویید بروم بیمارم را بیاورم! برای گرفتن یک بتادین؟!»

ســـرانجام اما فریادهایش کارســـاز میشـــود و بتادین به او میدهند. اما او تنها ناراحت این ماجرا نیســـت. سمیرا مادری که حاال در چادری در نزدیکی بیمارستان سر میکند با صدای بغض آلودش میگوید: پای پسرم در شب زلزله صدمه دیده. در بیمارستان گفتن اینکه چیزی نیست خیلی وخیمتر از شما هم هستند. حاال پای پسرم چرک کرده است. دارو که بخواهیم باید برویم به بیمارســـت­ان خرابه. چونکه توزیع دارو در سطح شـــهر نداریم. وضعیت توزیع غذا و لبـــاس هم تعریفی ندارد آنها که چند پسر جوان دارند و زورشان میرسد با دیدن خودرو حمل وســـایل هجوم میآورنـــد و راه را بر مـــا میبندند. اینجا برخیها چادرها را میدزدند و 00٣ هزار تومان میفروشند.

ویرانی باورنکردنی سرپل ذهاب

ویرانیهای سر پل ذهاب قابل باور نیست، اینجا چیزی برای خرید نیســـت و ساعتها باید گرسنگی را تحمل کنی و شب را در سوز سرما در خیابان بخوابی. با این حال و در نبود امکانات، وضعیـــت مردم ســـرپل ذهـــاب به مراتب از روســـتا نشـــینان زلزله زده بهتر اســـت. مردم خودشان دســـت به کار شدهاند و دوشادوش ارتشیها وســـایرنی­روهای نظامی، قربانیان زلزله را از زیر آوار بیرون کشیده و جنازهها را به سینه خاک میسپرند و آمار جانباختگان نیز دائم دستخوش تغییر میشود.

جست و جو در روز سوم

صدای پارس سگهای زنده یاب در میان هیاهوی ساکنان مسکن مهر سر پل ذهاب به گوش میرسد که مرتب ویرانهها را بو میکشـــند و لودری کـــه بیرحمانه چنگکهایش را داخل آوارها فرو میبرد وهمه چیزرا زیر و رو میکند. انگار غول آهنی میخواهد انتقام بگیرد، انتقام آرزوهایی که زیر خروارها خاک مدفون شـــدهاند. جســـت و جو برای یافتن جسد پسرکی چهار ســـاله در میان ویرانه خانه سه طبقهای آغاز شده که دیواری از آن باقی نمانده اســـت. شاهدان میگویند زمان حادثه پسرک داخـــل خانه بوده و حـــاال زیر آوار محبوس مانـــده. مربی یکی از ســـگها میگوید: تا به حال جســـد یک پسر بچه، یک دختر نوجـــوان و دو زن را بیرون کشـــیدهای­م. امروز هـــم آمدهایم که پســـری را پیدا کنیم. ســـگ هایمان همان ســـگهایی هستند که برای ســـاختمان پالســـکو بـــرده بودیم. جســـدی را که پیدا کنند شـــروع میکنند به کندن زمین. ولی اگر زنده باشد پارس میکنند.

مرد جوانی که با اهالی آمده تا شـــاهد عملیات جست و جو باشد میگوید: منزل ما کنار این خانه بود.نصف آوارهم مربوط به خانه ماست. آن شـــب من بیرون بودم و همسرم با سه زن و یک بچه داخـــل خانه بودند. آوار که آمد، کنار خرابه خانمام فریاد میزدم و به همســـرم میگفتم اگـــر زندهای و صدای مرا میشـــنوی به دیـــوار بزن. وقتـــی عکسالعمل او را شـــنیدم با کمک برادران ارتشـــی آنها را نجات دادیم اما پسرک نوجوانی در طبقه اول جانش را از دست داد.

روستاهای ویران

تلهای خاکی که در مســـیر ســـر پل ذهاب به ســـمت ثالث باباجانـــ­ی بـــه ردیف بـــه چشـــم میخورند، تـــا قبـــل از زلزله روستاهایی بودند و در آنها زندگی جریان داشت. از میان انبوه مردمـــی که با همه درد و ماتم عزیزانشـــ­ان صبـــوری کردهاند در میگـــذرم و به یـــک چادر عشـــایری میرســـم. دختری که همه بدنش شکســـته، در گوشـــه چادر دراز کشـــیده. از ســـؤالی که میپرســـم خودم قلبم به درد میآیـــد. برای خانوادهات که اتفاقی نیفتاده؟

با شـــنیدن این حرف اشـــکهایش روی صورتش میریزد و میگریـــد. توان حرف زدن نـــدارد و زن جوانی که مرا به چادر همراهی کـــرده میگویـــد: نرگـــس و خواهرش باهم زیـــر آوار ماندند او زنده ماند اما خواهرش...!

چند روســـتا آن طـــرف تر، مردی در میان خرابهها نشســـته است. سرش را میان دستهایش گرفته و زیر لب چیزی زمزمه میکنـــد. خوب که گـــوش میدهی این جمله را میشـــنوی «با نوزاد سه ماهه بدون مادر و غم از دست دادن دو فرزند و همسر چه کنم؟»

او هم یکی از قربانیان زلزله اســـت که همســـرش، دخترش و پســـرش را از دســـت داده. هنـــوز صدای دختر ٩ ســـالهاش در گوشـــش اســـت که میگفت: «بابا جانمازم را بـــاز میگذارم تا صبح ســـریعتر نمـــازم را بخوانـــم.» جانماز هنوز باز اســـت اما افسوس که دخترک چند ساعت قبل ازاذان صبح به سوی خدا رفته. نوزاد ســـه ماهه در آغوش مادرش زیر آوار زنده ماند ولی باقی خانواده ....

روستای دیگری در چند متری روستای این مرد تنها، دست کمی از روســـتاها­ی دیگر ندارد. کل روستای 0٣ خانواری ویران شـــده و تنها یک چاردیواری فروریخته که نشان از خانهای دارد، در آن میان خودنمایی میکند.

پیرمردی کرد با کاپشن قهوهای در کنار زنی ایستاده که سرش را بانـــد پیچیدهانــ­ـد. زن مات و مبهوت نگاه میکنـــد، از زیر آوار نجات یافته و به بیمارستان منتقل شده بود .امروز از بیمارستان مرخص شده اســـت. اما هنوز در شوک است و در برابر سؤاالتم تنها نگاهی بیرمق را برای پاسخ دادن انتخاب میکند.

پیرمـــرد با آنکـــه دار و نـــدارش را از دســـت داده اما اصالت کردیاش اجازه نمیدهد که خم به ابرو بیاورد. آوار روی ســـر او هم خراب شـــد اما نـــه تنها خودش را نجـــات داد بلکه زن و دو بچهاش را هم با دستهای خالی از زیر آوار بیرون کشید. قاسم خان میگوید: زلزله که آمد خواســـتیم از خانه بیرون بیاییم اما به رویمان آوار شد. تمام مردم روستا زیر آوار بودند و کسی نبود به ما کمک کند. یا علی گفتـــم و با هر جان کندنی بود خودم را بیرون کشـــیدم. در حالی که صدای آه و ناله همسر و بچه هایم را میشـــنیدم.بعد هم دستهایش را نشـــان میدهد که هنوز زخمهایـــش تازه اســـت. میگوید با همین دســـتهایم آنها را بیرون کشـــیدم. نـــگاه کنید آنجـــا خانهام بود و اینجـــا مغازهای داشتم. حاال شـــده تلی از خاک. مغازه تعویض روغن، آپاراتی و جوشـــکاری­ام ویران شـــده. از آن همه دارایی فقط چند ظرف روغن باقی مانده. ولی ناشـــکر نیستم و خدا را شکر میکنم که تنمان سالم است و در وطنم زندگی میکنم.

در کنـــار خانه و مغازه ویران پیرمـــرد، خودرویی قرار دارد که آتش گرفته و دور آن دخترکی دو ساله به همراه مادرش و چند زن دیگر خودشـــان را گرم میکنند. ســـقفی ندارند که شـــب را زیرآن ســـپری کنند و از چادرهای سفید با نوار قرمز هالل احمر نیز خبری نیست.

مادر دخترک ســـه ساله که دستهایش از ســـوز سرما کبود شده میگوید: هنوز از ارگانها کسی به ما سر نزده است. اما خدا خیر به مردم بدهد، هر چند ســـاعت یکبـــار میآیند و برایمان وسیله میآورند.

کودکانی داخل گونی

دســـتهای پینه بســـتهاش را داخل اورکتی میکند که چند ســـایز از خودش بزرگتر است. یکی از ســـاکنان «ازِگل» است که تلخی روزگار چهرهاش را مسنتر از سنش نشان میدهد. دلش نمیخواهد سرخی چشمهایش را کسی ببیند. با صدایی که به زحمت میشـــود شنید، میگوید: هر کسی زرنگتر باشد بیشتر چادر میبرد. ولی یکی نیست مسئولیت توزیع این چادرها را به عهده بگیرد. دیشب به خاطر اینکه بچههایم از سرما یخ نکنند آنها را داخل گونی کردم، کســـی باورش میشود؟! زلزله که آمد کســـی به سراغ ما روستا نشـــینان نیامد و خودمان با دستهای خالی خیلیها را از زیر خاک بیرون آوردیم.

هنوز حرفهایش تمام نشـــده که اهالی روســـتا دورم حلقه میزنند و یکـــی از آنها میگوید: «چطور میشـــود مردم عادی برای کمک به ما میآیند، اما امدادگرها نمیتوانند برای ما یک چادر بیاورند و ما را از سوز سرما نجات دهند؟»

چنـــد متر آن طرف تر، روســـتایی اســـت. برعکس روســـتای َ «ازگل»که آســـیب شـــدیدی ندیده است، این روســـتا تقریباً با خاک یکســـان شـــده اســـت. بجز یک خانه نوســـاز که دیوارش در حال فرو ریختن اســـت. همه خانههای این روســـتا به تلی از خاک تبدیل شـــدهاند. مرد میانســـال نخســـتین کسی است که ســـر صحبت را با ما باز میکند و میگویـــد: چهار نفر از اعضای یـــک خانواده زیر آوار بودند و خودمان آنها بیرون آوردیم. از هر نیروی امدادی دیگری که فکرش را کنید خبری نبود. چون آوار روی آنها ریخته بود کارگرهای ساختمانساز­ی که در این اطراف کار میکردند به کمکمان آمدند.

«تپان»، روستایی است بین ازگل و کوی. روستایی که نصف بیشـــتر خانههایش ویران شـــده. هـــراس را میشـــود درچهره مردمـــان این روســـتا بخوبـــی دید. دختـــر نوجوانی بـــا پیراهن بلند و روســـری مشکی دور ســـر در کنار الســـتیکه­ای رها شده کنار خیابان نشســـته. از او میپرسم که شـــب حادثه چه شد که میگوید: «نفهمیدم چه شـــد، یک دفعـــه کل برق آبادی رفت و خانه دور ســـرمان چرخید. چند بار به زمین خوردم و زیر آوار ماندم. زلزله که تمام شـــد مردان آبادی به کمک آنهایی رفتند که زیر آوار مانده بودند. زن همسایهمان در حالی که نوزادش را در بغل داشـــت زیر آوار مانده بود. اما نوزادش در آغوش مادر فداکار وجان باختهاش زنده مانده بود.

عکسهایسلفی

پیرمـــردی خودش را به کنار دخترک میرســـاند و میگوید: مـــردم میآینـــد اینجـــا بـــا مـــا و خانـــه هایمان عکس ســـلفی میاندازنــ­ـد. آخه ویرانههایی که هزاران امید در آن دفن شـــده عکس گرفتن داره؟»

مـــرد جوانی که از کمبود امدادگران شـــکایت دارد میگوید: اگر آنها بموقع آمده بودند پدرم زنده بود. تا ساعتها پدرم زیر آوار زنده بود و من تالش کردم او را بیرون بیاورم اما او نتوانست ۶ ســـاعت فشـــار را تحمل کند. درادامه آهی کشیده و میگوید: «روســـتای کناری ما، ۶ یا 7 ساعت پس از زلزله، خودشان جمع شـــدند و جنازهها را از زیـــر آوار بیرون کشـــیدند.آماری که برای کشته شدگان میدهند شاید بیشتر باشد چون خیلیها را مردم خودشـــان بیرون آورده و دفـــن کردهاند. االن ســـه روز از حادثه زلزله میگذرد اما خبری از آنها نیست. از دست شما خبرنگارها هم شـــاکی هســـتیم چرا درســـت اطالعرســـ­انی نمیکنید. چرا نمیگویید که به بعضی از روســـتاها کســـی ســـر نزده است.چرا آمـــار دقیق این حادثـــه را اعـــالم نمیکنید. بنویســـید مردم از هـــالل احمر پیشـــی گرفتهاند. مردم به ما کمـــک میکنند و هر چند ساعت یکبار خودروی عبوری نگه میدارد و مواد غذایی و وسایل مورد نیاز را میدهد اما از امدادگران خبری نیست.

غم فرزند

دســـت به ســـینه ســـاعتها چشـــم به دیوارهای فروریخته ایســـتاده اســـت. مادر اســـت دیگر، درســـت اســـت که سوادش نمیکشـــد تا بداند دقیقاً چند سالش اســـت و طول میکشد تا بگوید اسم روستایشـــ­ان «جابری ذهاب» است. اما مهر مادری که به ســـواد ربطی ندارد، به عشـــق ربـــط دارد و نگاههایی که تا عمق وجودت را میســـوزان­د. پســـر و نوهاش زیر آوار ماندهاند. با زبان کردی مدام میگویـــد: «بمیرم برایت مادر. من از زلزله جان ســـالم بـــدر آوردم. اما...این مـــادرو بازماندگان­ـــی که حاال چیزی از خانه هایشـــان به جا نمانده، شبهای سرد زمستان را داخل کانکس آهنی ســـر میکنند که مغازه یکی از اهالی روستا بود. مادر ســـوگوار میگوید: «از زمانی که پســـر و نـــوهام زیر آوار ماندهاند کارم این است بیایم و به ویرانهها زل بزنم. فقط خدا میداند پسرم با چه امیدی این خانه را ساخت. و .... »

 ?? عکس/ مرجان همایونی ??
عکس/ مرجان همایونی
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran