Iran Newspaper

چشم روشنی برای نوآوران شعر مدرن ایران

نظری به دستاوردهای نیمایوشیج، عبدالعلی دستغیب، طاهره صفارزاده، فرامرز سلیمانی، محمدعلی سپانلو، بیژن نجدی، علی باباچاهی، شاپور بنیاد، شمس لنگرودی

-

آبانمــاه، ماه میالد نوآوران شــعر مدرن اســت؛ نوآورانی بــا بیانها و دستاوردهای متفاوت و گاه حتی صفآرایی کرده برابرهم؛ با این همه، بخش مهمی از آنچه شــعر مدرن مینامیماش، حاصل کوشــشهای ایــن چهرههاســت. از میــان ایشــان، برخــی منتقد-شــاعر، برخــی پژوهشگر-شــاعر و حتی شاعر-ســینماگر هم داریم اما تنها عبدالعلی دســتغیب اســت که او را بیشــتر به نقدش میشناســیم. در این مجال کوتــاه، اگر بنــا را بر این میگذاشــتم که مفصــل درباره هر یک نوشــته شود کار به کتابی ختم میشــد! به ناچار، نکات برجسته را در هر بخش میآورم برای ترسیم نمایی کلی یا به روایت سینماگران«tohS gnoL»(النگشات). روستازادها­یکهشعرمدرن­رابنیاننها­د ■ تقدیــر بر ایــن بود که از میان آن همه شــاعر و ادیب شهرنشین، با تباری گاه قجری و گاه اشرافی کــه بــر شــعر کالســیک احاطــهای غبطهبرانگی­ز داشــتند، روســتازاد­های متولد 21 آبان ،1276 که از ســر اتفاق اطالع و احاطهاش بر شــعر کالســیک فارســی، کمتر از اطالع و احاطهاش بر شــعر قرن نوزدهــم فرانســه و تحــوالت شــعر مــدرن عرب بــود، پرچمدار شــعر مدرن شــود. اینکه هنــوز در دهه ،1390 نوآمدگانی هســتند که گمان میکنند نــوآوری نیمــا یوشــیج، در بلنــد و کوتــاه کــردن مصراعهاست البته تأسفبرانگی­ز است اما ریشه در باور عمومی در ســالهای زندگی نیما دارد، به گونهایکهیک­یازخوانندگ­انمجلهسخن،نامهای سرگشاده نوشــته بود به دکتر خانلری که «چقدر ارتجاع ادبی؟! بیایید نوگرایی کنید!» و بعد غزلی ازحافظرابه­شکلپلکانیو­باشکستنمصر­اعها، زیر هم نوشــته بود! ایــن باور، حتی تــا اواخر دهه شصت هم –البته در وجه حداقلیاش- در شعر معاصــر دیــده و اجــرا میشــد باوری کــه محمد حقوقی آن را «نثر منظوم» مینامید و در مواردی هم منجر به آن شده بود که برخی مخالفان نیما، بــرای اثبــات آنکه گفتن شــعر نــو کاری نــدارد، با کوتــاه و بلند کردن همان مصراعهای شــعرهای کهنشان، هماورد بطلبند! نوآوری نیما، در ارائه ســاز و کاری نو بود در شعر که نه تنها در پرداختن به مفاهیم دنیــای نو و مضامیــن جدید خالصه نمیشد که دربرگیرنده بازتعریفی صنایع لفظی و معنــوی هم بود که اخوان ثالث در «بدعتها و بدایع نیمایوشیج» و «عطا و لقای نیمایوشیج»، مفصــل بــه آنهــا پرداختــه و محمــد حقوقی نیز در مجموعــه مقــاالتاش، آنهــا را با نقــد مدرن منطبق کــرده و این وجه تطبیقی را، دکتر کدکنی هــم با احاطه غبطهبرانگی­زش بر ادبیات کهن ما و ادبیات مدرن غرب و عرب، برای نسلهای بعد به یادگار گذاشــته. نکتــه جالــب در کارنامه نیما، تنها تئوریزه کردن کارش در نامههایی نیســت که در روزگار «بیرســانه بودنش» به این و آن نوشته، بلکه استفاده او از سبک خراسانیست برای پیوند زدنــش با سمبلیســم فرانســه که در دهــه پایانی عمرش،ایندلبستگی­بهسمبلیسم،کمتروکمتر شــده و به شــعری ســهل و ممتنعی دست یافته بــر مبنای همان ســبک، که اگــر شــعر او را بزرگ میشماریمبه­خاطرهمینآث­اراستبیشتر. منچهرهامگر­فته، منقایقمنشس­تهبهخشکی. باقایقمنشس­تهبهخشکی، فریادمیزنم. «واماندهدرع­ذابمانداخت­هست در راه پر مخافت این ساحل خراب، و فاصلهست آب. امدادیای رفیقان با من» گلکردهستپو­زخندشان،اما برمن، بر قایقم که نه موزون، بر حرفهایم در چه ره و رسم، بر التهابم از حد بیرون. در التهابم از حد بیرون، فریاد بر میآید از من، «در وقت مرگ که با مرگ، جزبیمنیستی­وخطرنیست، هزالی و جالفت و غوغای هست و نیست، سهوست و جزبه پاس ضرر نیست» باسهوشان، منسهومیخرم، ازحرفهایکا­مشکنشان، من درد میبرم، خون از درون دردم سرریز میکند! من آب را چگونه کنم خشک؟ فریادمیزنم، منچهرهامگر­فته، منقایقمنشس­تهبهخشکی، مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست، یکدستبیصدا­ست، من، دســت من، کمک ز دســت شما میکند طلب. فریاد من شکسته اگر در گلو، وگر فریاد من رسا، من از برای راه خالص خود و شما فریادمیزنم فریادمیزنم! ■ محافظهکاری­میانآوانگا­ردهایاآوان­گاردیمیان محافظهکارا­ن؟

عبدالعلــی دســتغیب متولــد 16 آبــان 1310 اســت کــه در حــوزه نقــد ادبی-چــه شــعر و چــه داستان- نه تنها شهرت چند دههای ماندگار دارد که دهههاســت شعر و داســتان ایران، با مختصر تقلیــل یا ترفیــع، متأثــر از آرا اوســت؛ آرایی که در دهههــای مختلف، ســویههای متفــاوت و گاه در تعارض با هم، به خود گرفتهاند. او به یقین، تنها منتقــد نامآور دوران مدرن ماســت که تا این حد، رویکردهــا و نگاهــش به ادبیــات، دچار تغییر شــده و اکنون بدون هیچگونه پیشفرضی، حتی به صداهای ناآشناهمدر­ادبیاتگوشم­یسپارد،درجستوجوی ملودی خاصی که ممکن است در آن «صدا» باشد یا نباشــد؛ با این همه او در دهههای پیشــین، نه فقط با شــعر آوانــگارد زاویــه داشــت و آن را طــرد میکرد که گاهیشعرشاع­رانیچونشام­لورانیزبرن­میتافت! اینکه آیا نظر شــاملو بر حق بــوده که منتقدانی را که وی را متأثر از مایاکوفســ­کی میدانستند بیدانش میخواند یا نه، امریست که اکنون فارغ از حاشیههای آن دهههــا میتوان به آن پرداخت و شــواهدی نیز به دســت آورد که شاملو در مســیری که آغاز کرده بود، با چه نوع «شعرهای سختًتجربی» ادامه داد. شاملو شــعرهایی دارد که احتماال آنچه مد نظر دســتغیب بوده، مشــمول آن شعرهاست؛ شعرهایی تجربی که مورد تمسخر شــاعران مشــهور در پیشگاه مخاطبان عــام -امــا فاقــد قــدرت شــعری الزم- مثــل مهدی ســهیلی نیز قــرار گرفتند و خود شــاملو هــم آن آثار را بهعنوانمسی­راصلیکارشب­رنگزید؛بنابراینمی­توان نتیجهگرفت«انگمحافظهک­اریزدن»بهدستغیب، اگــر هم بپذیریــم دالیل مســتندی داشــته اما همین محافظهکاری چه بر شعر شاگردان نیما و چه بر شعر شــاعران آوانــگارد دهه چهــل، تأثیــری تعیینکننده داشته وًحداقل قضیه آن است که شعرهای آوانگارد را که ابدا مورد پذیرش دستغیب نبوده در آن سالها، به رویکردی منسجمتر، با ساز و کاری بیشتر منطبق با نقد مدرن سوق داده است. دســتغیب، گرچه مورد انتقادترین منتقــد دوران مــدرن ماســت اما باوجــود آنکه نظر مثبــت یا منفی وی دربــاره یک شــاعر یا یــک جریان یا یــک کتاب، تا چه حــد، مورد واکنــش منفی یا مثبــت جامعه ادبی قرار میگرفت، این واکنش دستغیب، برای آن شاعر یــا جریــان اهمیــت ویــژه داشــت و ســکوت وی، دال بــر کماهمیتی یــا بیاهمیتی موضوع تلقی میشــد؛ پــرکاری این منتقد البته، اغلب مجالی برای ســکوت وی نمیگذاشــت امــا مهم ایــن بود کــه وی به خاطر « ُمد روز» نظر خود را عوض نمیکرد تا با رندان جمع همصدا شــود. در واقع او از معدود صاحبنظران پس از نیماســت که اســیر دامــی که موالنــا آن را در مثنوی تصویر کرده، هیچگاه نشــد، تا بــا جماعت دم بگیرد: «خر برفت و خر برفت و خر برفت!»

■شــاعری بــا جلوههــای هنــوز ناشــناخته درشعرآوانگ­ارد

طاهــره صفــارزاده متولــد 27 آبــان 1315 اســت؛ شاعریســت بــا ســه دوره شــاعری کــه دوره میانــی، دورهای تأثیرگذار در شعر مدرن است اما بهدلیل ورود ویبهدورهسو­م،کهشعری«تکساحتی»،«سیاسی» با نشانهشناسـ­ـی ایدئولوژیک را ارائــه داد، همه زوایا و رویکردهایش مورد واکاوی دقیق قرار نگرفت.

دورهنخستآث­ارصفارزاده،نهتنهادوره­درخشانی نیست که باوجود شهرت نسبی شعری چون «کودک قرن»،متمایلاستب­هسطحیگرایی-چهدرتکنیک، چه در افق فکری- و اگر وی برای ادامه تحصیل راهی امریکا نمیشــد و در آنجا شــعرهای «نســل بیت» را کشــف نمیکرد و خود به انگلیســی شعر نمیگفت، محتمل است که نام وی حتی در تذکرههای محفلی هم درج نمیشد.

دوره دوم، با شعرهای انگلیسی «چتر سرخ» آغاز میشــود که ترجمه فارسیشــان در «ســد و بازوان» و بــا نظــارت کیفی محمد حقوقــی، به همــراه «طنین در دلتــا» منتشــر میشــود. خــود «چتر ســرخ» کتاب مهمیســت در دهــه هن[1960 بهعنوان کتابــی از یک شاعر غیر انگلیسیزبا­ن، که بهعنوان کتابی مهم در شــعر دهه 1960 امریکا] و پس از بازگشــت صفارزاده بــه ایــران، آن بیــان و افــق فکــری، بدل به شــعرهای «طنین در دلتا» میشــود که یکــی از چند کتاب مهم شــعر مــدرن، از نیما بــه این سوســت و تنها منتقدی که به شــکلی جدی به نقد و بررســی این کتاب همت میگمارد، حقوقیست که مدتها هم مورد مالمت پدرخواندهه­ــای ادبــی قــرار میگیــرد! دوره دوم کار صفــارزاده با کتاب «ســفر پنجم» به پایان میرســد و او به شــعری رو میآورد که بناســت قابــل درک برای مخاطبان عام هم باشد اما دچار سندرم مایاکوفسکی میشود و نه تنها مخاطبان خاص را از دست میدهد که قــدرت انطباق شــعرش، بــا مطالبــات ادبی کف جامعــه را هــم در خــود نمیبینــد و در نتیجــه، در دهههای بعد، زندگــیاش را وقف تدریس و پژوهش و ترجمــه میکند.صفــارزاده در «طنیــن در دلتــا» به شعری دســت مییابد که بیانی ســاده دارد اما چنان بــا فرآیندهــا­ی فرامتنــی آمیخته اســت کــه خواندن یــک ســطر ســاده از آن، همــواره محــل گمانهزنی در فضاییست که «واقعاً»، در «متن» شکل گرفته است. او نخســتین شاعر مدرن اســت که به جای کوشش در «معناســازی»، ســعی وافــر دارد بر «فضاســازی»، تا مخاطب خود به جستوجوی این فضای سهُبعدی برآید و آنچه را که به کف میآورد، یغمای خود او باشد نهحاصلحاتم­بخشیشاعر!

او شاعریست با گسترهای شگفت از پیشنهادهای ادبی، که کمتر، به آنها پرداخته شده. در شهر قدم میزنم در شهر قدم زدنی بیمقصد در پیش قدم زدنی بیبازگشت در خیال قبل از ساعت4 بعدازظهر بعد از ساعت ۸ صبح وقت مال من است من وقت دارم برای دســتهای تنبل قلوه سنگ جمعکنم و ماه را که سالها در صفحه دوم کتاب جغرافیام خفتهاست به بیداری بازآورم بیچارهمعلم­ماگمانمیکر­د اقیانوسهاو­کوههایندکه­میانمردموس­رزمینها تفرقه میاندازند در راهروهــای دراز همکارانــم درجازنــان بــه هم میرسند با آنها پنجرههای بســته و هوای 20 تا 25 درجه را شریکبودهام همکارانــم در جا زنــان به هم میرســند و داوری میکنند «او از این پس چطور زندگی خواهد کرد بدونمرخصیس­االنه بدون قهوه ساعت ده صبح بدونرئیس» دارمبهفصله­ابرمیگردم

هنوزهمانچه­ارتاهستند علفهاهنوزا­زسبزینهشان­میخورند باد پر از گذر نیزه است دیــروز بــه ســردردم قــول داده بــودم یکــی دو تــا آسپرینبخرم هنوز وقت دارم فردا بعدازظهر هم مال من است سرشارازمکث­هایوقارآمی­زشدهام من که از رفتار تند گلولهها نفرت دارم ■ شعر،شهادتاست

فرامرزسلیم­انی در 3 آبان 1319 متولد شد. او یکی از چهرههای شــعر آوانگارد اســت که در حــوزه نقد و نظر، اتفاقاً نه تنها منتقد شــعر اجتماعی نبود که در مقطع انقالب، با انتشــار «شــعر، شــهادت است» به آن پرداخت و آن را ســتود. وی همچنین از نخســتین آوانگاردها­ییبودکهدرد­ههشصت،ازشعریپیچی­ده به شــعری ســهل و ممتنع روی آورد و از بنیانگذارا­ن جریان موج سوم بود. مهاجرت وی در اواخر این دهه، البته از تأثیر وی بر تحوالت بعدی کاست با این همه موقعیتی که وی در مطبوعات تخصصی داشــت، نه فقطبهنظریه­پردازییاوی­ترینشعرهای­خودوی،که بهمعرفیشاع­رانجوانیاخ­تصاصیافتکه­دردهه بعد، از آغازگران تحول در بیان شاعرانه بودند.

پیشازگذشتن

رؤیایبلندخ­واستن پلکهایشبرا­تفسیرمیکند. در خم راه مسافرکدامی­نخطه میهمانچشمه­ایمنتظراست؟ تنها آن سوی دیوارها نسیم سپیدهرا برچهرهخیاب­انمیپراکند وپلکها رؤیاهارامی­روبند. پلکهایهمیش­هبارؤیاها. ■ ساعتدقیقام­ید!

محمدعلیســ­پانلو متولد 29 آبان 1319 اســت.او از معدود شاعرانیست که نه تنها «شعر نیمایی» را فارغ از «بیان نیما» کشف میکند که به بیانی امروزی وغیرقدمایی­درترسیمزند­گیشهریدستم­ییابد. شعر او را میتوان نیای اصلی شعر «کامالً متفاوت» دهه هفتاد دانســت گرچه بســیاری از شــاعرانی که از شعرویتأثیر­پذیرفتندکم­ربهانکارشع­ریتشعرش بستند!

بیانخونسرد­انهاو-چهدرروایتو­چهدرتوصیف فضا- سرمشق شاعرانی قرار گرفت که نمیخواستند بــا مرعــوب کــردن مخاطــب، توســط «احساســات تحمیلی»بهاو،شعرشانرامش­هورومحبوبک­نند. بهترین شــعرهایش در دهه شصت شکل گرفتند در دههای که گمان میرفت بخت «شعر نیمایی» بهعنــوان قالبی برخــوردار از اوزان عروضــی، رو به افول اســت و هیچ آینده متصــوری ندارد. دو کتاب «ســاعت امید»[با شــعری بــه یادماندنــ­ی درباره موشــکبارا­ن تهران] و «خانم زمان»، ثمره زیســت شــاعرانها­ش در این دهه اســت؛ دو کتابی که هنوز در دهه 09، پیشنهاددهن­ده و بهروز، برای نسلهای بعدیاند. او شــاعری دقیق است با وسواسی مدام در ویرایشهایی بیپایان که تنها درگذشتاش در 21 اردیبهشــت 49، بر آنها نقطه پایان نهاد و شاید هــم جایی در جهــان دور از دید ما، با دقت نظر به یادماندنیا­ش،همچنانادام­هداشتهباشن­د! نامتماممرد­گانیحییاست نامتمامبچه­هایرفته دردفترچهدر­یاست باالی این ساحل فرازجنگلخو­شگل در چشم هر کوکب گهوارهایبر­پاست بیخودنترسا­یبچهتنها نامتماممرد­گانیحییاست هر شب فراز ساحل باریک دریاتماشام­یکندهمبازی­انشرا در متن این آبیچه تاریک یک دسته کودک را کهچونیکخوش­هگنجشک بر پنج سیم برق هر شب، گرد میآیند اسفندیارمر­دهای(بیوزن،مانندحبابک­وچک صابون) تامینشیند شعرمیخواند... ■ یوزپلنگانی­کهتنهابابی­ژندویدند!

میانشاعران­ونویسندگان­مدرنایران،شایدبه ندرت بتوان شاعر یا نویسندهای چون بیژن نجدی را یافت که شهرتشــان خیلی دیــر اتفاق افتاد اما در مدتــی کوتــاه، نــه تنها آثارشــان مرجعــی برای نسلهای بعد قرار گرفت که قبل از چهرههایی که پیش از ایشان شهرت داشــتند، به کتابهای دوره دبیرستانود­انشگاهراهی­افتند.

شهرت نجدی ابتدا به خاطر دبیریاش بود در رشته ریاضی و در الهیجان؛ کمترکسی در شهرش میدانســت کــه ایــن دبیر محبــوب -با بیشــترین میزان قبولی در کنکور- نویســنده و شــاعری مدرن اســت. بعد با داستانهایش مشــهور شد در کتاب «یوزپلنگانی که با من دویدهاند»؛ شــعر او باوجود محبوبیــت روزافزوناش نزد خواص، هنوز انتشــار همگانی چندانی نداشــت و خود او هم تمایلی به «انتشارزوده­نگام»نداشت.میگفتهنوزف­رصت است که ویرایش نهایی را به اتمام رساند اما...وقت نبود. از تشخیص سرطان ریه تا درگذشتاش در 4 شهریور 67، کمتر از یک ماه فرصت بود و شاعری که در 24 آبان 1320 متولد شده بود، در 56 سالگی درگذشــت بیآنکه مجــال ویرایش آخر را داشــته باشد.

بیان نجدی در شــعرهایش، در عین ســادگی، آوانگارد اســت و از معدود شاعرانیست که بخت دوزیســتبو­دن، هم در شعر مدرن متعادل و هم شعر آوانگارد را یافتند و به «چهره» بدل شدند، با ارثیهایغیر­منتظرهبرای­نسلهایبعد.

نیمــی از ســنگها، صخرههــا، کوهســتان را گذاشتهام بادرههایش،پیالههایشی­ر بهخاطرپسرم نیم دگر کوهستان، وقف باران است. دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی میبخشمبههم­سرم. شبهای دریا را بی آرام، بیآبی بادلشورهها­یفانوسدریا­یی به دوستان دوران سربازی که حاال پیر شدهاند. رودخانه که میگذرد زیر پل مال تو دخترپوستکش­یدهمنبراست­خوانبلور کهآب،پیراهنتشود­تمامتابستا­ن. هر مزرعه و درخت کشتزار و علف را بهکویربدهی­د،ششدانگ به دانههای شن، زیر آفتاب. از صدای سه تار من سبزسبزپاره­هایموسیقی که ریختهام در شیشههای گالب و گذاشته ام روی رف یکسهمبهمثن­ویموالنا دو سهم به «نی» بدهید. ومیبخشمبهپ­رندگان رنگها،کاشیها،گنبدها به یوزپلنگانی که با من دویده اند غار و قندیلهای آهک و تنهایی و بوی باغچه را بهفصلهاییک­همیآیند بعد از من ■ ازبومیگرای­یتاآوانگار­دیسم

علــیباباچ­اهی متولد 20 آبــان ،1321 دیگر آن شــاعر بوشهری با شــعرهایی غرق در بومیگرایی زادگاهش در سالهای دور نیست؛ شاعری مشهور است؛ در واقع پرخوانندهت­رین شاعر آوانگارد تاریخ شــعر مدرن ماســت؛ وارد حوزه پژوهش و نقد هم شــده و حتی در حوزه نقد، چــه از لحاظ نامگذاری گزارههــای ادبــی و چــه «بازتعریــف مفاهیــم نقد مــدرن»، رویکردهای تــازهای را مطرح کــرده که با وجود مخالفتهایی با آنهــا –که حتی در مقوالت تثبیتشده هم طبیعیست-، هنوز رواج و مشتاق دارد.

شعراو،شعریچندوجه­یوچندخوانش­یست کــه گاه بــدون شــنیدن خوانــش خــود او، ورود بــه زوایایــش، نــه تنها دشــوار، که بعید میکنــد با این وصــف، بازار کتــاب به ما میگوید که شــعرهایش مشــتاقان کمی ندارد و در روزگاری که انتشــار شعر غیر پیچیده تغزلی هم برای شــاعران، گذشــتن از هفتخوان رستم یا اسفندیار است، او برای انتشار شعرش دشواری ندارد.

باباچاهــی ایــن ســالها، نــه تنهــا با آن شــاعر بومیســرای ســالهای دور متفاوت است که به آن شاعر «پایتختنشــ­ین» اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد هم که از منتقدان جدی شعر آوانگارد بود، شــباهتی ندارد! به هر حال، وی شاعریســت که منتقدان را مشــتاق نگه میدارد، رصد کنند که چرخش ادبی بعدیاش چه خواهد بود! و این، به تنهایی کافیســت تا دال بر اهمیت یک شاعر، در روزگار ما باشد. گوشماهیهاز­یرکاندو خیلیرفیقبا­ز در رازداری حریفشاننمی­شویهرگز چلسالتمامب­ایکیازآنها­بهگرمابهوگ­لستان میرفتم منت خدای را عزوجل سعدیشاهداس­ت. غرق تماشای پرندهای که شدم یک روز دیر رسیدم به قرار: دکهایکنارا­سکله! گوش و هوش تیزی دارند گوشماهیها گفتند: «تأخیرتوهمت­عبیریدارد» این پرنده برای قفس ساخته نشده است! ■ جداازمعنا،تجسمزیبایی

شــاپوربنی­اد متولد ۸1 آبان ۶231، شــاعر واقعاً متفاوتیســ­ت؛ او شاعری آوانگارد است که پیش از کوشش برای ســاخت «فضا» و دادن کلید ورود به مخاطبان، آنان را جذب زیبایی شــعرش میکند؛ رونــدی که ندیدهام توســط دیگران تکــرار یا چند و چوناش توســط منتقدان، واکاوی شــود. شاید اگر چنین زود از میان ما نمیرفت، شــعر امروز ایران، مســیری دیگر را برمیگزیــد. او 12 بهمن 137۸ در 52 ســالگی درگذشــت؛ آن قدر ناگهانــی، که هنوز پس از۸1 سال، منتظر انتشار کتاب بعدی اوییم! دیگر از ماه بگویم ماهــی که میوه مشــترک درختهای حیاط ما بود ماهیکهپدرم­سحرهامیشست­ش و باز در آسمان رهایش میکرد و ماه از وقار نسیمتبسمی نصیبمیبرد و ستارههای شیدا را درامتدادنا­رنجهاپرتاب­میکرد شاید ماه اینجا سرنوشتخویش­راجستوجومی­کرد گاهیکهباسب­زهایحیاطگف­توگومیکرد ■ ازشعرسیاسی­تاشعرآوانگ­ارد؛ازتاریخنگا­ریادبی تاسادهنگار­ی

برخی شــاعران، همیشــه مشــهورند؛ انــگار که مشهور، متولد شدهاند! شمس لنگرودی متولد 26 آبــان ،1329 از جمله این شــاعران اســت که در هر دوره، به دلیلی شــهرت داشته و دارد. او که با شعر تکالیه سیاســی آغــاز کــرده بود، در دهه شــصت به شــعر آوانــگارد روی آورد و بیانــی را ارائه داد که توانستبرای­انبوهشاعرا­نیکهتوانخر­وجازسلطه زبان شــاملو را نداشتند، پلی برای رسیدن به بیانی مستقل باشد. او در دهه هفتاد به پژوهش روی آورد و غیر از چند تکنگاری مهم از جمله «گردباد شور جنــون»، با نــگارش کتاب مرجــع «تاریخ تحلیلی شــعر نو» در چهار جلد، به شهرتی برونمرزی نیز دســت یافت اما در حوزه ســرایش و انتشار چندان فعال نبود. در دهه هشــتاد، او در ســرایش و انتشار شــعر، شــتاب غیرقابل انتظاری گرفت اما این بار دیگر به سراغ شعر آوانگارد نرفت و به سادهنگاری روی آورد که بازار کتاب، از این آثار بشدت استقبال کرد؛ گرچه منتقدان و بخشــی از مخاطبان خاص، چندان از چنین روندی در تغییر شیوه شعریاش راضــی نبودنــد اما حتی منتقــدان وی نیــز، به این واقعیتمعتر­فبودندکهگز­یدهایازآنک­تابهای متعدد، کتابی ماندگار و تأثیرگذار در مســیر شــعر مدرن خواهد بود. شمس لنگرودی، هنوز چهرهای مشــهور اســت و حضورش بهعنــوان بازیگــر «آثار خاص سینمای ایران» هم بر میزان و هم بر دامنه این شهرت افزوده است. به حرمت نان و نمکی که با هم خوردیم نان را تو ببر که راهات بلند است و طاقتات کوتاه! نمک را بگذار برای من! میخواهم این زخم تاهمیشهتاز­هبماند!

 ??  ??
 ??  ?? شاپور بنیاد
شاپور بنیاد
 ??  ?? طاهره صفارزاده
طاهره صفارزاده
 ??  ?? محمدعلیسپا­نلو
محمدعلیسپا­نلو
 ??  ?? بیژن نجدی
بیژن نجدی
 ??  ?? فرامرزسلیم­انی
فرامرزسلیم­انی
 ??  ?? شمس لنگرودی
شمس لنگرودی
 ??  ?? علیباباچاه­ی
علیباباچاه­ی
 ??  ?? عبدالعلیدس­تغیب
عبدالعلیدس­تغیب
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran