بچه های خلیل آباد در رفاقت سنگ تمام گذاشتند
بچه های دبیرستان شهرستان خلیل آباد در خراسان رضوی سرهای شان را تراشیدند تا در ظاهر تفاوتی با همکالسی بیمارشان نداشته باشند
این روزهـــا دانـــش آمـــوزان دبیرســـتان شهرســـتان خلیل آبـــاد خود سرمشق عشق و فداکاری می دهند. مشـــقی که در هر خط آن انسانیت هویداســـت. همه برای شـــاد کردن دل همکالسی شـــان دست به دست هم می دهند. این بار نقش معلم را دانش آموزان بر عهده داشتند تا واژه دوست داشـــتن و مهربانی را با همه وجـــود معنا کنند و دانـــش آموزانی که در یک چیز مشـــترک بودند؛همه روســـتایی بودنـــد و با همان صفـــا و بدون ریا برای شاد کردن دل همکالسی بیمارشان آستین همت باال زدند. دانش آموزان دبیرســـتان آیت اهلل خامنه ای شهرســـتان خلیل آباد در حومه کاشمر استان خراســـان رضوی وقتی باخبر شدند ابوالفضل همکالسی بیمارشان به خاطر شیمی درمانی و ریختن موهای سرش حاضر نیست به مدرســـه بیاید دست به کار بزرگی زدند. کاری که باعث شد ابوالفضل امیدوارتر از گذشـــته به جنگ بیماری بـــرود و «حاال» می خواهد با غلبه بر آن دوباره به آغوش گرم همکالســـی هایش بازگـــردد. بهترین لحظه زندگـــی ابوالفضـــل وقتی رقم خـــورد که خـــود را در میان حلقـــه ای از دوستانش دید که با او همدل و یک شـــکل و یکرنگ بودند. دوستانی که در کنار مدیر مدرســـه تصمیم گرفته بودند رفاقت را تمام کنند؛ سرهای تراشـــیده بهترین هدیه ای بـــود که دانش آموزان مدرســـه به ابوالفضل دادند و این لحظه را در تصویری زیبا قاب گرفتند. ■ رسمرفاقت
14 بهار را پشت سر گذاشته است ،اما معتقد اســـت فداکاری و انسانیت سن و سال ندارد. وقتی شنید بهترین دوست و همکالســـیاش با بیماری سختی دست و پنجـــه نرم میکنـــد تصمیـــم گرفت تا کمی از غصـــه و درد او بکاهد. وقتی یکی از همکالســـیها پیشـــنهاد داد تـــا همـــه بـــا ابوالفضل هم شـــکل و همدل شـــوند بالفاصلـــه پذیرفـــت و آن شـــب بهترین شب دانشآموزان خوابگاه بود؛ لحظهای که بـــه صـــف ایســـتاده بودند تا ماشـــین اصالح موهای سرشـــان را بتراشد و خود را برای اســـتقبال از ابوالفضل آماده کنند. میخواســـتند وقتـــی وارد کالس شـــد از دیـــدن بچهها شـــگفت زده شـــود. در آن لحظات کسی به فکر زیبایی چهره نبود و میخواستند هرچه زودتر شبیه ابوالفضل شوند.
مهـــدی عجمـــی یکـــی از همیـــن دانشآموزهاست،کســـی کـــه از 5 ســـال قبل با ابوالفضل دوســـت صمیمی است و میگوید این کمترین کاری بود که برای او انجـــام دادیـــم. مهـــدی اهل روســـتای هفت خانه شهرســـتان خلیل آباد است و ســـال ها در کنار دوســـت صمیمیاش مقدمـــات نماز جماعت ظهر را در حیاط مدرســـه فراهم میکرد. مهـــدی از روزی گفت کـــه تصمیم گرفـــت همـــراه با 30 نفر از همکالســـیها برای امیـــد دادن به ابوالفضـــل موهای سرشـــان را بتراشـــند. همه کســـانی که در این دبیرستان درس میخوانیم روستایی هســـتیم و به خاطر نبود دبیرســـتان در این مدرســـه شـــبانه روزی درس میخوانیـــم. 5 ســـال قبل در مســـابقات احکام کـــه در کاشـــمر برگزار شـــده بود با ابوالفضل آشنا شدم. زندگی ما شـــبیه هم بود. پســـر بســـیار مهربان و خونگرم که هر کسی در همان برخورد اول متوجه آن میشد. دوستی ما ادامه داشت و در خوابگاه دبیرســـتان نیز باهم بودیم. یک ســـال قبل بود کـــه ابوالفضل متوجه بیماریاش شد. آن روزها به کسی چیزی نمیگفت و من هم خبر نداشتم. بعد از مدتـــی به من گفت توموری در دســـت او رشد کرده و باید تحت درمان قرار بگیرد. من تنها کسی بودم که از این موضوع خبر داشتم و کم کم بقیه بچهها متوجه شدند. از آنجایـــی که چیز زیـــادی از بیماریاش نمیدانســـتیم ســـعی میکردیـــم به او دلداری بدهیم. برای درمان بیماریاش به مشهد میرفت و به همین دلیل چند روزی نمیتوانســـت به مدرســـه بیاید؛هر روز بیشـــتر نگران او میشـــدم تا اینکه دو هفته قبل بود که خبر داد شیمی درمانی میشـــود. کلمه شـــیمی درمانـــی را قبالً شنیده بودم و میدانستم که برای درمان بیماریهای خاصی انجام میشود. از آن روز ابوالفضل به مدرســـه نیامـــد و وقتی در تماس تلفنی علت را پرســـیدم گفت خجالت میکشـــم به مدرسه بیایم. او به خاطر شـــیمی درمانـــی موهایش ریخته بـــود و به همین دلیل دوســـت نداشـــت با این شـــکل و شـــمایل به مدرسه بیاید. از شـــنیدن ایـــن حـــرف ناراحت شـــدم و نمیتوانســـتم باور کنم کـــه ابوالفضل به مدرســـه نمیآید. احســـاس میکردم به جز دعا بایـــد کار دیگری انجـــام بدهیم. وقتی مدیر و یکی از مســـئوالن مدرسه در جریان موضوع قرار گرفتند یکی از بچهها پیشنهاددادماخودمانراشبیهابوالفضل کنیم. همه با خوشحالی موافقت کردیم و همان شـــب مســـئول خوابـــگاه یکی از ســـلمانیهای شـــهر را به خوابگاه آورد و با ماشـــین اصالح موهای ســـر همه ما را تراشید. همه خوشحال بودیم و احساس میکردیم کار بزرگی انجام دادهایم. فردا صبح زود بیدار شدیم تا مقدمات حضور ابوالفضـــل را فراهم کنیم. ســـاعتی بعد وقتی ابوالفضل وارد کالس شـــد از دیدن همه ما شوکه شد. تا چند ثانیه به ما خیره شده بود. همه شبیه او شده بودیم؛اشک در چشمانش حلقه زده بود. همه او را در آغوش کشـــیدیم و در کنار مدیر و معلم مدرسه از او خواستیم تا با قدرت به جنگ بیمـــاریاش برود و با ســـالمتی دوباره به مدرســـه بازگردد. آن روز یکـــی از روزهای خوب مدرسه بود و خوشحالم که من هم در این کار سهم داشتم.
محمدصدیقمدیردبیرستانآیتاهلل خامنهای با تراشـــیدن موی سرش در کنار دانشآموزان نقش مهمی در شاد کردن دل ابوالفضـــل داشـــت. او با بیـــان اینکه 127 دانشآموز در این مدرســـه تحصیل میکننـــد میگویـــد: دانشآمـــوزان ایـــن دبیرستانساکن7روستایمنطقههستند
ابوالفضل محدثی امروز به نمادی در دبیرستان شهر خلیل آباد تبدیل شده است، نمادی از مهربانی و محبت. او از روزی گفت که متوجه بیماریاش شد و روزهای دشوار درمان و روزی که از محبت همکالسیهایش شگفت زده شد
کهبرایادامهتحصیلدرمقطعدبیرستان بـــه این مدرســـه آمدهانـــد. در ایـــن میان 70 نفر آنها در خوابگاه ســـاکن هســـتند و ابوالفضل هم یکی از همین دانشآموزان است. ابتدای سال تحصیلی وقتی متوجه بیماریاش شـــدیم با پیگیری از پزشکان مشخص شد تومور در دست او رشد کرده و باید تحت درمان خاص قرار گیرد. بعد ازدوجلسهشیمیدرمانیدیگربهمدرسه نیامد. وقتی علت را از پدرش جویا شـــدم گفت ابوالفضل به خاطر شـــیمی درمانی همهموهایسرشریختهاستوخجالت میکشـــد به مدرســـه بیاید. با شنیدن این جمله نگران شـــدم. اگر کاری نمیکردیم ممکن بـــود ابوالفضل تصمیـــم به ترک تحصیل بگیرد. موضوع را با دانشآموزان و همکالســـیهای او درمیـــان گذاشـــتم و خواستم یک کاری برای ابوالفضل انجام بدهیم. با همفکری ســـرانجام قرار شد تا بـــا او همنوایی و همراهی کنیم. آن شـــب همه ما موهایمان را تراشیدیم و روز بعد با دیدن ما از خوشحالی زبانش بند آمده بود. ایـــن بهترین کاری بود تـــا پس از هر جلسه شیمی درمانی با روحیه مضاعف دوباره به کالس درس بازگردد. ■ درسمهربانی
هنـــوز هـــم بـــاور نـــدارد که دوســـتان صمیمـــی زیـــادی پیـــدا کـــرده اســـت.، دوستانی که برای شاد کردن دل او حاضر شـــدند از تنهـــا سرمایهشـــان کـــه موهای سرشـــان بود بگذرند. ابوالفضل محدثی امروز به نمادی در دبیرستان شهر خلیل آباد تبدیل شده است، نمادی از مهربانی و محبـــت. او از روزی گفـــت کـــه متوجـــه بیماریاش شـــد و روزهای دشوار درمان و روزی کـــه از محبت همکالســـی هایش شگفت زده شـــد. در روستای حسین آباد زندگـــی میکنیـــم و فرزند آخـــر خانواده هســـتم. 4 بـــرادر بزرگتر از خـــودم دارم و پـــدرم کشـــاورز اســـت. یک ســـال قبل در باغ دستم بشـــدت درد گرفت و مدتی با داروهای ســـنتی آن را درمـــان کردم ولی وقتـــی در مدرســـه یکی از همکالســـیها با مشـــت به دســـتم زد دردم بیشـــتر شد و بـــا توصیه پزشـــک از آن عکس گرفتم. پزشک وقتی عکس را دید از من خواست سریع تر برای درمان به بیمارستان بروم؛ توده استخوانی در دســـت من رشد کرده دیدن بچهها شوکه شدم. همه به احترام من بلند شده بودند. همه موهای سرشان را تراشیده بودند و به من لبخند میزدند. همه بچهها شـــبیه من شده بودند و تا به آن روز فکـــر نمیکردم این همه دوســـت داشته باشم. آنها سعی میکردند چیزی درباره بیماریام سؤال نکنند، اما هرکسی میپرســـید میگفتم که به خاطر شیمی درمانـــی موهـــای ســـرم ریخته اســـت. با روحیهای کـــه بچهها به مـــن دادند برای ادامه درمان به بیمارســـتان امید مشهد آمـــدهام تا درمـــان را ادامه بدهـــم و آرزو دارم تـــا بهبـــودی کامل دوبـــاره به جمع بهترین دوســـتانم بازگـــردم، میخواهم بعد از پایان تحصیالت در مغازه برادرم کارهای برقی و صنعتی یاد بگیرم.
محمد صدیق مدیر دبیرستان آیتاهلل خامنهای با تراشیدن موی سرش در کنار دانشآموزان نقش مهمی در شاد کردن دل ابوالفضل داشت