Iran Newspaper

قصه مردی که هنوز فرصت اشک ریختن برای عزیزانش را نیافته است!

«ماموستا عظیم آزادی» که از همان روز فاجعه یکسره مشغول کمک به آسیب دیدگان بوده، 27 تن از اعضای خانواده اش را از دست داده است

-

هرکســــی از راه میرســــید و خانههایشــ­ــان را میدید که بــــا بمبهای بعثیها تبدیل به ویرانه شــــده بود، میگفت، باالتر از ســــیاهی که رنگی نیست... جانت ســــامت! جای داغ ویرانی و جراحت جنگ هنوز در گوشــــه دلشان باقی است؛ مردم نجیبی که- از خانه و کاشانه که هیچاز جانشــــان هم مایه گذاشــــتن­د تا ایران ویران نشــــود و حاال که بعد آن ویرانیها نفســــی تازه کرده بودند، کاش مصیبت دیگری راه آبادیشان را پیدا نمیکرد. با اینکه ســــاکن نقطه صفر مرزی بودهاند و در تیررس هر بیمهری و نامایمتی، اما هرگز ناامید نشــــده بودنــــد. در همان آغازین ماههای جنگ8 ساله بود که زادگاهشان به تلی از خاک بدل شد، اما در سایه امید دوباره، خانههایشان را ساختند و با آنکه مهربانی و امکانات هرگز در زندگیشــــ­ان رنگ و جایی نداشته، سرشان به زندگیشان گرم بود کــــه یکباره تکانههای زمین بار دیگر غافلگیرشــ­ــان کــــرد. از مردمان دهستان دشت ذهاب، تنها دهســــتان مرزی کرمانشاه میگویم. همان روستاییانی که در پایداری ایران نقشی بیبدیل داشتند و حاال همه عزم ایران جزم شده تا سهمش از این پایداری را بپردازد. یکی از ساکنان این دهستان اما براســــتی دست مریزاد دارد و هر کســــی را به ستایش وامی دارد. ماموستا «عظیم آزادی» که هنوز – و تا به امروز- فرصت عزاداری برای 27 عزیز از دست رفتهاش را پیدا نکرده، یکی از این کردهای غیور است.

این مـــرد با شـــخصیت مثـــال زدنیاش که جســـم بیجان 27 نفـــر از اعضای دور و نزدیـــک خانـــواده­اش را با دســـتهای خـــودش از زیـــر خروارهـــا خـــاک و آهن بیرون کشید، اما حتی فرصت یک لحظه نشستن پای مزارشـــان را نداشت، فردای روزی که رهبر معظـــم انقاب از مناطق زلزلـــه زده بازدیـــد کرد با ما بـــه گفتوگو نشست تا برایمان از کم و کیف فاجعه تا

به امروز بگوید.

تحمل غم از دســـت دادن یک نفر از عزیزان گاه به قدری برای یک نفر سخت و جانکاه میشـــود که ساعتها مشاوره و روان درمانی هم تأثیر چندانی بر پذیرش آن غم نخواهد داشـــت چه برسد که قرار باشـــد داغدار 27 نفر از عزیزانت باشـــی که زیر تلی از خاک مدفون شـــدند. گمان نمیکنم این همه تـــوان جز از مرد کردی کهبرایدومی­نبارشاهدوی­رانیزادگاه­ش بوده است برآید.

او از آن شـــب پر حادثـــه چنین گفت: «یک ســـاعتی بـــود که از ورزش برگشـــته بودم. ناگهان لرزهای محسوس لوسترها را تـــکان داد. دختـــرم کـــه 18 ســـال دارد و در اتـــاق مشـــغول درس خوانـــدن بود بســـرعت خـــودش را بـــه مـــن رســـاند و گفت «بابایی شـــما هم زلزله را احساس کردی؟» بـــرای اینکه نترســـد گفتم چیز خاصـــی نبـــود دختـــرم، امـــا خـــودم که نگران شـــده بودم بـــا همکارانم که عضو جمعیت هال احمر منطقـــه «ازگله» و اســـتان کرمانشاه هســـتند تماس گرفتم و جویـــای وضعیـــت آن منطقه شـــدم. همیـــن کـــه از طـــرف خـــط میشـــنیدم «کســـی صدمهای ندیده اما تعـــدادی از خانهها فرو ریخته است.» صدای مهیبی در گوشـــم پیچید و زوزه بـــاد منطقه را پر کـــرد. بافاصلـــه فرزنـــدان و همســـرم را میان دســـتانم گرفتـــم و در چارچوب در ایســـتادی­م. به آنهـــا گقتـــم از اینجا تکان نخوردیـــد. لرزههـــای زیگـــزاگ مانند در کمتر از 10 ثانیه بنای ســـاختمان­مان را از هم پاشید. به محض اینکه زلزله متوقف شد، بســـرعت خانوادهام را از خانه خارج کردم. برق، آب و تلفن منطقه قطع شده بود و غبار غلیظی اطراف را پوشانده بود. صدای شیون زنان و مردانی که به سمتم میآمدنـــد و تقاضای کمـــک میکردند جهنم را برایـــم تداعی میکـــرد. از آنجا که در ســـالهای جنگ تحمیلـــی بارها و بارها بحـــران و ویرانی را به چشـــم دیده بودم آنقدرها شـــوکه نشـــده بـــودم اما از آنجا که تـــا به آن روز مانـــدن همنوعانم زیرآوار زلزله و تخریب همزمان 5 روستا را تجربه نکرده بودم، به خودم میگفتم خونسرد باش اما بسرعت سراغ آشنایان برو که به کمکت نیاز دارند. هر کســـی که شـــیون کنـــان از من کمک میخواســـت به طرفـــش میدویدم و بعـــد از اینکه با کمـــک همســـایهه­ا نزدیک بـــه 10 نفر را نجـــات دادیم ســـراغ خانه بـــرادر بزرگم که دیگر کوهـــی از خاک و آهن بود رفتم. او که فرزندش هم در جنگ شـــهید شده را در حالـــی که ســـرش زخمی شـــده بود پیدا کردم. با تکـــه پارچهای که نمیدانم از کجا پیدا کردم زخم ســـرش را بستم و میخواســـت­م نخالهها را کنار بزنم تا او را بیرون بکشـــم که گفت مـــن نمیمیرم، برو نـــوه کوچکم را نجات بده. بســـرعت به طرفی که نشـــانم داد دوان شدم و نوه بـــرادرم را از زیـــرآوار نجات دادم. ســـراغ برادرم برگشـــتم اما کار از کار گذشته بود و نه تنها خودش که همســـر و فرزندانش نیز از شدت آســـیب دیدگی دوام نیاورند و در دم جـــان دادند. عـــاوه بر این 8 نفر از خواهرزادهه­ایم بـــه اضافه تعدادی از عموزادهها و اقـــوام دور و نزدیکم زیر آوار مانـــده بودند، اما من تـــوان نجات آنها را هر کسی به تعداد افراد ساکن در هر روستا و خانـــه اشـــراف داشـــته و دارد، به همین خاطر با سرکشـــی به 5 روستای «کوئیک حســـن، کوئیک عزیـــز، کوئیـــک محمد، کوئیک محمود و کوئیک نامدار» متوجه کشـــته شـــدن 105 نفـــر- که بیشترشـــا­ن کودک و نوجـــوان بودند - و بیش از 6هزار رأس گوســـفند شـــد که قربانی زمین لرزه 7.3 ریشتری کرمانشـــا­ه بودند. در اینباره گفت: «با طلوع خورشـــید بسرعت سراغ شـــرکت ساختمانســ­ـازی رفتـــم کـــه در نزدیکی روســـتایم­ان بود. آنها دو دستگاه بیل مکانیکی در اختیارم قرار دادند و کار آواربرداری آغاز شد. پس از آن کشتههای 5 روســـتا را در گورهـــای دســـته جمعـــی 4و6نفره و دامهـــا را در گودالهای بزرگ دفـــن کردیم. نوبـــت به تشـــکیل کمیته «به خدایی اعتماد کن کـــه وعده داده در پی هر ســـختی، آسایشـــی خواهد بود. اگر 37 سال قبل که زادگاهمان را که ویرانهای غیر قابل ســـکونت بود آبـــاد کردیم پس بـــاز هـــم میتوانیـــ­م روی پـــای خودمان بایستیم.» اما مگر همه آنها توان ماموستا عزیز را دارند... ■ درانتظاریا­ری

آنچه در حال حاضر به دغدغه بزرگ ماموســـتا «عظیـــم آزادی» بـــدل شـــده، نارفیقی آســـمان بـــا مردمـــان زلزله زده است. میگوید؛ به قدری باد و باران شدت گرفته که آب به انبارهای آذوقه (مسجدی که سقف و دیوارهایش از زلزله اخیر ترک برداشـــته و ســـایه بانهای نایلونی) نفوذ کرده و بخشـــی از مواد غذایی از بین رفته است،ضمناینکهاز­برخوردقطرا­تباران با ویرانهها، گل و الی در سطح زمینها راه افتـــاده و وضعیت را برای مـــردم خیلی سختتر کرده است. البته به دستور رهبر و بهدنبال جلسه فوری که تشکیل دادیم قرار شـــد به هر کدام از اهالی روســـتاها که در خانه بهداشت پرونده دارند به صورت موقـــت، کانکسهای پیش ســـاخته 5 در 5 تحویل داده شـــود تا در آینده وضعیت بهتر و باثبات تری ایجاد شود.

می دانـــم که من و هم اســـتانیه­ایم بـــا هیـــچ زبـــان و جملـــهای نمیتوانیم قدردان این همه همراهی و مهربانی هم میهنانمان از هر کیش و آیین و مذهبی که هستند، باشـــیم که اگر آنها نبودند قطعاً وضعمان خیلی بدتـــر از این بود، اما الزم است این را بگویم که بهتر است، بخشی از کمکهای مردمی در مکانی دورتر از این مناطق تخریب شده، انبار شود تا یک ماه بعد که نابسامانیه­ا ادامه دارد، بتوانیم از ذخایراستفا­دهکنیم.

از همه اینها که بگذریم، این مردمان نجیب 10 روز دیگـــر – وقتی گرمی حادثه فروکـــش کرد-تـــازه میفهمنـــد چـــه بر سرشـــان آمـــده و آن موقع اســـت که تازه مشکات گســـترده روحی و روانی خود را نشـــان میدهد. از اینرو مســـئوالن کشور بایددرنظرد­اشتهباشندب­اکمکتیمهای­ی از مشـــاوران و روان شناســـان به وضعیت اســـفناک عاطفی منطقه رســـیدگی کنند تا جنگزدههایی که 73ســـال قبل طعم تلخ همین خاک نشینی را چشیده بودند و با هزار امید و آرزو بار دیگر زندگیهایشا­ن را علم کردند، زمستان خشک و استخوان سوز منطقه را راحتتر سپری کنند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran