Iran Newspaper

برای تو! خانمانی اگر نیست، خانه ای هست

«خانه محبت» که هر شب از دهها بی خانمان میزبانی می کند، صرفاً با همت و هزینه های شخصی یک مرد پابرجاست

-

در ایـــن خانـــه، محبت مســـری اســـت؛ خانهای کـــه درش همواره باز و میزبانش پذیرای گرم میهمانهایی است که البته کمتر میزبانی را خـــوش میآیند. در این مأمن، گرمای مهربانی بیشـــتر از هر چیز دیگری احساس میشود و در آن خبری از بیمهرینیست.

این خانه که بیش از یک دهه قدمت دارد، بـــه همـــت و هزینههای شـــخصی مـــردی پا گرفته اســـت کـــه یقیـــن دارد هیچ چیز مثل «محبـــت» در قلبهای یـــخ زده جا خـــوش نمیکند و بواســـطه همین یقین هم هست که سرپناه گرم و آغوش امن این خانه را پیشکش مردان و زنانـــی میکنـــد کـــه بیخانه و کاشـــانه ویان کوچهها و خیابانها هســـتند. پای گفتوگو با شـــهرام شـــاهی نشستیم که بـــا «خانه محبت»اش طی این ســـالها بیش از 006نفر را از دخمه تاریک اعتیاد رهانیـــده و به سرســـرای روشـــن زندگی بازگردانده است. در این گفتوگو جویای دالیل این دســـتگیری­اش شدیم و از او درباره انگیزههایش پرســـیدیم که بدون چشمداشت، از آنچه در حساب شخصی دارد، صرف امدادرسانی به دچارشدگان بیمـــاری اعتیاد و بیخانمانها­ی شـــهر میکند.دفتر خاطره را کـــه ورق میزند، میرســـد بـــه روزی کـــه بـــا آن پیرمـــرد ارمنی مواجه شـــد. پیرمـــرد بیخانمان بـــود و گوشـــهای از پـــارک هنرمنـــدا­ن، همـــه زندگیاش بود. بیماری پوســـتی و شـــمایل چندشآوری که به خاطر کنده شـــدن بخشـــی از پوست ســـرش داشت باعث شـــده بـــود تا همـــه رهگـــذران با نگاهی ســـنگین و غر و لندهای زیر لبی از کنارش عبور کنند، امـــا او با همه آنهایی کـــه یا زخمزبـــان می زدند یـــا بیتفاوت بودنـــد، فـــرق داشـــت.». جلو رفـــت و با محبت هرچه تمامتر با پیرمرد صحبت کـــرد و بعد هـــم کمک کـــرد تـــا پیرمرد خنزرپنزرها­یـــش را در کیســـه رنـــگ و رو رفتهاش بگذارد و از روی زمین بلند شود و بیاید و در خودروی شخصی او بنشیند. تمام ذهنش مشـــغول درمان زخم سر آن پیرمرد بود که عفونت کرده و متعفن شده بود. او را به خانه برد، حمامش کرد، لباس نو به تنش پوشـــاند و وقتی متوجه شـــد برای درمان، باید تکه پوستی به سر آن پیرمرد پیوند (گرافت) شود، داوطلب شد تا پزشـــک معالج از پوست قسمتی از بدن او اســـتفاده کند. به هر ترتیب آن پیرمرد درمان شد و «شهرام شاهی» هم فراموش کرد چه کار بزرگی برای او انجام داده بود تـــا اینکه با دیدن پدربزرگش در خواب (که نشـــان ســـرداری به شانههای او نصب میکرد و میگفـــت برای اینکه ■ به برادر من کمک کردی ســـردار عشقت میکنم)مسیرزندگیا­شبهیکبارهت­غییر کرد. ■ فریادآگاهی

«ســـال 1383 فعالیتهایـ­ــم در زمینـــه کمک به بیماران مبتـــا به اعتیاد و بیخانمانهـ­ــا آغاز شـــد و پس از مدتی تعـــداد معـــدودی از دغدغـــه منـــدان همراهم شـــدند. پس از دو سال رسیدگی به امـــور ســـالمندا­ن و طی این 12 ســـال، تهیه جهیزیـــه برای دختـــران نیازمند در آستانه ازدواج، مواد غذایی، لوازم منزل و البسهبرایخ­انوادههایب­یبضاعتوشیر خشکبراینوز­ادانخانواد­ههاینیازمن­د، پرداختکمکه­زینهمسکنوا­قداماتیاز ایندستبهدا­یرهفعالیته­ایماناضافه شـــد، ولی تمرکز اصلیمـــان همچنان بر موضوع اعتیاد و بیخانمانی اســـت تا به این افراد و خانوادههای­شـــان که بشـــدت در معرض آســـیب قرار دارند، بهترین و بیشترین کمک را ارائه کنیم.»

شهرام شاهی معتقد است که جامعه مـــا تعریـــف درســـتی از اعتیاد نـــدارد. ما متأسفانه تنها نهاد اعتیاد را میشناسیم و از گزاره آن بیخبر هستیم. این در حالی اســـت که به گفته او رســـالت موسســـهای که احداث کرده ، آگاهیرســـ­انی اســـت و دغدغـــه مددکارانش این اســـت که افراد جامعه را نسبت به تبلیغهای ماهوارهای و بیمنطقـــی که وعده ترک اعتیـــاد را در مـــدت زمان کوتاه میدهند یا کمپهایی که در ســـایه خشـــم و وحشـــت فعالیت میکنند،آگاهسازند.میگوید:منهمیشه آبســـتن این فریاد و آگاهیرسانی هستم که هموطنانـــ­م بدانند، ترک اعتیاد وجود ندارد و این وعده از روی جهل و نادانی به زبان میآید چرا که تنها میتوان به کمک تعلم خطی، (تعلمی پیوسته و مدام، نه تعلم نقطه ای و به یکباره و انفجاری) فرد مبتا به بیماری اعتیاد را به ســـمت قطع مصرف مواد ســـوق داد. وی همچنین در مورد پدیـــده بیخانمانی کـــه در جامعه از آن با عنـــوان «کارتن خوابـــی» خوانده میشود، یادآور شد: متأسفانه همواره به بیخانمانها نگاه از باال به پایین میشود در حالـــی که من بشـــدت معتقدم میان نیازمند و گدا یک خط نامرئی وجود دارد و بیخانمانها­یی که گاه با وجود داشتن پیشـــینه خانوادگی و شـــخصیتی درخور، از خانـــواده و زندگیهای عادیشـــان دور ماندهاند، بیشـــتر از هر چیز نیازمند نگاه مهربان و گرمای محبت هستند. این قشر آســـیب دیده که خیابان را برای خوابیدن انتخـــاب میکننـــد، بیشترشـــا­ن حتی به اعتیاد هم مبتا نیستند، اما دنیایی کاماً پیچیـــده و متفـــاوت دارند، نیمـــه بزرگی از خودشـــان را پنهـــان نگـــه میدارنـــد، ساحتشـــان کوچـــک نیســـت بهدلیـــل زخم های کهنه شـــان کار کردن با آنها کار سادهای نیست اما با همه این احوال من دست بردارشان نیســـتم. نمیدانم این عشق از کجا آمده است. ■ دعابرایدست­هایت

« از جبهه که بازگشتم پدربزرگم بیمار شــــد و از آنجا که کودکی و نوجوانیام را در کنــــارش گذرانده بودم خوب میدانســــ­تم دغدغه پدربزرگم تنهایی اســــت. آن زمان که بیماریاش شدت گرفت و بیم تنهایی مرد قوی خاطراتــــ­م میرفت، بخصوص مدتی که در بیمارســــ­تان بســــتری بود یک لحظــــه هــــم تنهایــــش نگذاشــــت­م و همه کارهایش را با جــــان و دل انجام میدادم. مرد بســــیار ســــاکتی بود، اما 4 روز مانده به رفتنش، جملههایی بین ما رد و بدل شــــد که محال اســــت فراموشم شود.» در حالی کــــه بغضش ترکیــــد و صورتش از شــــدت ناراحتی ســــرخ شــــد ادامه داد: از ته قلبم میگویم آن روزها هرجا که پدر بزرگم بود خانهمنهمان­جابودامااو­بهمنگفت«بابا جــــان ببخش که بــــه خاطر مــــن از خانه و زندگیت دور مانــــدی. با اینکه نوه منی و از داراییم ارث نمیبری، تنها کســــی هستی که در این اوضاع تنهام نگذاشتی، کاری از دستم برنمیاد جز اینکه برای دستهات دعا کنم تا هرجای زندگی که ســــر دوراهی قرار گرفتی به دستهات نگاه کنی و مسیر درســــت را پیدا کنی.» حاال سالهاست که پدربزرگم به سفر ابدی رفته اما به تعبیری «نقــــش کردم رخ زیبای تو بــــر خانه دل .... خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند.» هنــــوز هم کــــه هنوز اســــت او بــــدون هیچ چشمداشــــ­تی در حال گرهگشــــا­یی است. این را مکرر از زبان مردانی میشــــنوی­د که گرمای فراموش شده محبت را در آغوش شهرامشاهیپ­یداوباورشک­ردهاندوباا­ین حقیقتروبهر­وشدهاندکه«روزگارهمیش­ه هم بیرحم نیســــت.» شــــاهی می گوید: از سال 1383 که خانه محبت را دایر کردیم، آنهایی که به بیمــــاری اعتیاد مبتا بودند، درآنجا میماندند، از نظر جســــمی بهبود پیدا میکردند و بعد از مدتی با حضور در کاسهای تخصصــــی، از نظر روحی هم پاک میشــــدند که خوشبختانه تا به امروز بیش از 600 نفر به زندگی پاک بازگشتهاند. ایــــن را هم اضافه کنم کــــه در این مرکز ما هیچ پولی از مددجویان نمیگیریم و پاک بــــودن یا پاک نبــــودن مددجویان انتفاعی برای ما ندارد. شــــاهی لبخنــــدی میزند و این را هم به حرفهایش اضافه میکند که خیلی از دوستانش، او را به خاطر کارهایی که انجــــام میدهد دیوانــــه میخوانند اما واقعیــــت این اســــت کــــه او ایــــن دیوانگی را بــــا جــــان و دل دوســــت دارد و رو از آن برنمیتابد. ■ آنچهگذشت

ســــال 1350 بــــه دنیا آمــــد، در خانهای بزرگ شــــد که بــــا همه فرزنــــدا­ن آن فرق داشــــت و این موضوع بارها و بارها از زبان سایرین شنیده میشد. شاگرد اول منطقه بود و عاوه بر مدرســــه تیزهوشان در حوزه هــــم درس میخوانــــ­د. 14 ســــاله که شــــد تصمیمگرفتد­رجبههحضورپ­یداکند.به کمک یکی از دوستان سن شناسنامهاش را باالتر از واقعیت نشــــان داد و راهی میدان جنگ شد. 32 ماه در جبهه حضور داشت و در منطقــــه «هورالعظیــ­ــم» جانباز شــــد اما گایــــهای نداشــــت چراکه رفتــــه بود تا برای مردم ســــرزمین­ش مفید واقع شــــود، همانطور که امروز بدون چشمداشت در جبههای دیگر حضور دارد چرا که معتقد است مردم ســــرزمین­ش به آگاهی امروز او احتیاج دارند. او هر روزش را با این دیدگاه کهآخرینفرص­تشبرایزندگ­یاستآغاز میکند و به قدری در مســــیری که انتخاب کرده مصمم گام برمــــیدا­رد که میگوید به لطف خدا تا به امروز توانســــت­هام رونق این خانه را حفظ کنم، اما بدون شــــک اگر یک روز توان مالی بــــرای اداره این خانه را نداشته باشم، بدون شک قید «کلیهام» را میزنم و پول حاصل از فروش آن را خرج ایــــن راه میکنم زیرا من با همین ســــبک زندگــــی هر روز مســــت میشــــوم و حیات دوبــــاره پیدا میکنــــم و اگر یــــک روز آتش درونم خاموش شــــود به مــــرگ معنوی و روحانی دچار خواهم شد. ■ رازمحبت

«شـــاهی» کفش آهنـــی به پا کـــرده و قصد پا پس کشـــیدن ندارد، برای همین است که با وجود نامه نگاریهای بسیاری با شـــهرداری و مســـئوالن مربوطـــه هنوز هـــم بـــرای در اختیـــار داشـــتن مکانی که پیوسته در آن بذر محبت بکارد کملطفی میبینـــد. میگوید تـــا پیش از ایـــن برای خانههایـــ­ی کـــه در نظر میگرفتیـــ­م تا در آنجا به صورت رایگان به مددجویان خانه محبت خدمـــات ارائه کنیـــم، اجارههای ســـنگین پرداخـــت میکردیم کـــه در کنار هزینههای مربوط به آب، بـــرق، گاز، مواد غذایی، پوشاک مناسب و سایر هزینههای ضروری موجب میشـــد فشـــار اقتصادی زیادی را متحمل شـــویم، اما خوشبختانه امسال حسین فتحی(مدیر مرکز خدمات اجتماعی منطقه یک شهرداری تهران) و بهزاد غامی(قائم مقام معاونت سازمان خدمت اجتماعی) در شـــهرداری منطقه یک تهران و انوشـــیرو­ان محســـنیبن­دپی (رئیس ســـازمان بهزیســـتی کل کشـــور)، حمایـــت از افـــراد بیخانمـــا­ن و مبتا به بیمـــاری اعتیاد توســـط مؤسســـه خیریه فرشتگانخان­همحبترامور­داستقبالقر­ار دادند و نهایت همکاری را با این مجموعه به عمل آوردند کـــه همراهی این عزیزان در این وانفسا ستودنی است و بدون شک کمک میکنـــد تا خدمـــات بهتـــری را به این افراد که مســـیر زندگی را گم کردهاند و تعدادیشان با وجود داشتن پیشینه قابل تأمل و خانوادههای اسمی، طرد شده و در هزارتوی زندگی گیچ شدهاند هدیه کنیم. حاال در پی این همراهی، هر شـــب 04مرد بیخانمـــا­ن در ایـــن خانـــه طعم محبت واقعی را میچشند، آنها پس از ورودشان حمام آب گرم میگیرند، لباس پاکیزه به تن میکنند، شـــام میخورند و در ساعت مقرر در رختخوابهای تمیز خواب زندگی میبیننـــد و صبح روز بعد پـــس از صرف صبحانه و تحویل یک دست لباس تمیز و مناسب از دِرخانه محبت خارج میشوند. شاهی در انتها بار دیگر از اعتقاد قلبیاش میگویـــد: شـــاید تا به امـــروز بســـیاری از باورهایمنت­غییرکردهبا­شنداماهمچن­ان اعتقـــاد قلبـــی من اســـت کـــه «محبت» بیشترین کمک را به این افراد خواهد کرد چراکـــه بارها و بارها دیـــدهام از یک در این خانه انسانهایی منفعل وارد میشوند و در سایه محبت از در دیگر آن انسانهایی فعالخارجشد­هاند.

 ??  ??
 ??  ?? از ســـال 1383 که خانه محبت را دایـــر کردیم، آنهایی که بـــه بیماری اعتیاد مبتـــا بودند، در آنجا مـــی ماندند، از نظر جســـمی بهبود پیدا می کردنـــد و بعد از مدتی بـــا حضور در کاسهـــای تخصصـــی، از نظـــر روحی هم پاک می شـــدند که خوشـــبختا­نه تا...
از ســـال 1383 که خانه محبت را دایـــر کردیم، آنهایی که بـــه بیماری اعتیاد مبتـــا بودند، در آنجا مـــی ماندند، از نظر جســـمی بهبود پیدا می کردنـــد و بعد از مدتی بـــا حضور در کاسهـــای تخصصـــی، از نظـــر روحی هم پاک می شـــدند که خوشـــبختا­نه تا...

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran