Iran Newspaper

جنگ برای ما تمام نشده است

گفتوگو با حمید فیض آبادی، نویسنده «جنون مجنون» برگزیده کتاب سال دفاع مقدس در استان خراسان رضوی

- حمیده وحیدی

نمایشـــگا­ه کتاب مشـــهد با عنوان «نوزدهمین نمایشـــگا­ه بینالمللی کتاب ناشران جهان اســـام» و «هشـــتمین نمایشـــگا­ه ملی کتاب دفاع مقدس» با حضور شماری از مسئوالن کشوری و استانی و همچنین ناشران و عاقهمندان به کتاب در محل دائمی نمایشـــگا­ههای بینالمللی مشـــهد برگزار شد. در این رویدادساال­نهازکتابها­یبرتردرحوز­ههایمختلفف­رهنگیقدردا­نیبهعمل آمد که «جنون مجنون» نوشـــته حمید فیض آبادی، تخریب چی هشت سال دفاع مقدس نیز بهعنوان کتاب برگزیده سال ۶۹ در زمینه ادبیات دفاع مقدس معرفی شد. با او گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.

برای آشــــنایی بیشــــتر برایمــــا­ن کمی از خودتانبگوی­ید؟

پــــدرم از مبــــارزا­ن ســــال 1342 بــــود و به امــــام(ره) و روحانیــــ­ت عالقه خاصی داشــــت. رســــاله، نوارهــــا و اعالمیههــ­ــای حضــــرت امــــام(ره) را مخفیانــــ­ه در خانه نگهداری میکرد. پنج، شــــش ساله بودم که به همراه پــــدر و برادرم امیر، تقریباً هر روز به نماز جماعت مســــجد امام حسن مجتبــــی(ع) در خیابــــان دانــــش غربــــی مشهد می رفتیم. امام جماعت مسجد، آیتاهلل خامنهای بود. نام ایشان را بارها از پدر شنیده بودم. وقت نماز من و برادرم روی سکویی می نشستیم به نماز خواندن مردم به نظــــم خاص نمازگــــز­اران نگاه میکردیــــ­م. مســــجد پــــر از جمعیت بود و اگر کمــــی دیر می رســــیدیم دیگر جای ســــوزنان­داختن نبود. آیتاهلل خامنهای بعد از نماز، ایستاده سخنرانی می کردند. پــــدر یک دســــتگاه ضبــــط خریده بــــود و ســــخنران­ی های ایشــــان را ضبط می کرد. نوارهای آن سخنرانی ها سالها در منزل ما نگهداری می شد. پدرم عالقه بسیاری به ایشان داشت.

ازچهوقتباا­نقالبهمراه­شدید؟

در ســــال 1356 کمکــــم زمزمــــه های انقــــالب به گــــوش مــــی رســــید. در خانه ما گاهــــی از انقــــالب و آیــــتاهل­ل خمینی و جنایــــت های شــــاه و ســــاواک صحبت میشد. یک روز پدر سراسیمه به خانه آمد و در هنگام صحبت با مادر متوجه شدیم کهبرادربزر­گم،شیخجعفر،دستگیرشده است. پدر از بیم بازرسی ساواک بسرعت تمام کتاب های داخل منزل، رســــالهه­ا، اعالمیهها، نوارهای سخنرانی امام، آقای خامنه ای، کتاب های دکتر شریعتی و هر چیزیراکهقد­غنبود،درکیسهایگذ­اشته و از خانه خارج کرد. بعدها فهمیدیم آنها را به منزل عمهاش در کوی طالب برده و مخفی کرده بود. برادر بزرگم مدتی همراه شــــهید هاشــــمین­ژاد و چند نفر دیگر در زندان بودند. اواخر سال 1356 بود و شور انقالب همه را ملتهب کرده بود. سال 57 را در حالی آغاز کردیم که با توجه به اخبار جســــته و گریخته ای که از راهپیمایی ها، تظاهرات و به شهادت رسیدن انقالبیون به گــــوش مــــی رســــید، کمتر کســــی عید نوروز را جشــــن گرفت. سرانجام اعتراض هــــا و اعتصاب های دانشــــجو­یی و دانش آموزی به اندازهای شدت یافت که منجر به تعطیلی دانشــــگا­هها و مدارس شــــد. با تعطیلی مدارس و دانشــــگا­هها، دامنه اعتراض های مردمی به سطح خیابانها کشــــیده شــــد. من به همراه برادرم امیر و پســــرعمو­هایم، معموالً در میدان شهدا، چهارراه شــــهدا و هر جایی که مردم برای اعتراض جمع میشدند، حضور داشتیم. تجمــــع تانــــک هــــا و نفربرهــــ­ای ارتشــــی معروف به ریو، که مملو از سرباز و نظامی بود و نیز خودروهای شهربانی و ساواک در تقاطع های مهم مانند فلکه آب، چهارراه شهدا، میدان شــــهدا، پنجراه، فلکه برق، فلکــــه ضد، چهــــاررا­ه لشــــکر و تقــــی آباد منظرهای بود که هر روز شاهد آن بودیم. مــــردم معتقد بودند ارتشــــی هــــا گناهی ندارند و به اجبار راهی خیابان میشوند. حســــاب ســــاواکی هــــا از آنهــــا جــــدا بود و جنایت هایشان بر کسی پوشیده نبود.

جنگ چطورآغازشد؟

جمعه شــــب، سیویکم شهریور سال ،1359 ناگهــــان برق ها قطع شــــد و آژیر قرمز از رادیو پخش کردند. خبر بسرعت منتشر شد. هواپیماهای عراقی به خاک ایــــران حمله کــــرده بودنــــد. رادیو مرتب آژیر می زد و از مردم می خواســــت چراغ ها را خامــــوش کنند. وضعیــــت بحرانی بــــود. جنگ تحمیلــــی عراق علیــــه ایران رســــماً آغاز شــــده بود. در طول شب های سرد زمستان و شــــب های گرم تابستان، در گروههای ســــه نفره یا بیشتر، با سرنیزه و ســــالحها­ی برنو، ام یک، ژ3 و این اواخر اسلحهکالشن­یکفگشتمیزد­ند.

شماازچهزما­نیبهجبههرف­تید؟

اواخر اســــفند ســــال 1363 با دســــت بــــردن در شناســــنا­مه و اصــــرار فــــراوان و پــــر کردن برگه هــــای اعزام بــــه آموزش و موافقتنامه والدین، برگه اعزام به آموزش جبههام از مسجد صنعتگران تأیید شد. در روز پنجــــم فروردین 1364 چند نفری پــــس از رفتن به پــــادگان بســــیج انتهای نخریسی مشهد و تحویل گرفتن لباس و پوتین و ملزومات مورد نیاز یک رزمنده، آماده ســــوار شدن به اتوبوس ها شدیم تا به مرکز آموزش اعزام شویم. پس از طی دوره ســــخت آموزش، در تیرماه 1364 به همراه چند نفر از دوستانم برای اعزام به جبهه به پادگان بسیج رفتیم.

نخســــتین بــــار در کدام جبهه شــــرکت کردید؟

در جبهــــه ابتدا به گــــردان رزمی خط شــــکن الحدید معرفی شــــدم که پس از شــــرکت در عملیــــات قــــادر 2 در منطقه حاج عمــــران و مجروحیت بهدلیل موج انفجار به مشــــهد برگشــــتم. حــــدود یک ماه بعد که به جبهه برگشتم وارد گردان تخریــــب شــــدم که ایــــن حضور بــــه طور مســــتمر تا انتهای جنگ ادامه یافت. در بحبوحه جنگ بنا به نیاز تشــــکیال­ت، به عضویت ســــپاه درآمــــدم. بعــــد از اینکه جنگ تمام شد با توجه به تجارب حضور در واحد تخریب، بهعنوان مربی تخریب و انفجارات در آموزشگاه درجهداری امام رضا(ع) در مشهد کارم را ادامه دادم.

کتاب «جنون مجنــــون» حاصل چند سالتالششما­ست؟

بهتر اســــت بگویم تمــــام عمرم. من در این کتاب ســــعی کــــردم از روزی که پا در جبهه گذاشــــتم بنویسم. همه اسامی و خاطرات ریز و درشتی را که با رزمندهها و شهدا داشتم ذکر کردم. بسیاری از آنها صاحبنامان آن روزگار هستند که گمنام باقی ماندند. همچنیــــن در این کتاب در مورد بیشــــتر بچههای گروههای تخریب و غواصــــی صحبت شــــده اســــت که فکر میکنم تاکنون کمتــــر راجع به آنها گفته شده است.

پس جنگ برایتــــا­ن هنوز تمام نشــــده است؟

جنــــگ مــــا هشــــت ســــال بــــود. مــــن هماکنــــو­ن بهعنــــوا­ن روایتگــــ­ر آن روزهــــا هر کاری از دســــتم بر بیاید برای کســــانی کــــه آن ایــــام را ندیدهاند یا به فراموشــــ­ی سپردهاندبا­زگومیکنم.درگروهراهی­اننور هم فعالیــــت دارم. ســــالها هــــم مربی آموزشهــــ­ای نظامی بــــودم. به نظر من این روزها دشمن در قالبی دیگر در کمین اسالم است که باید با آن مبارزه کرد.

پــــس روایتگری جنــــگ نیز به شــــما در نوشتنکتابک­مککردهاست؟

در ســــال 1389 بهعنــــوا­ن خــــادم افتخــــار­ی بارگاه منور رضــــوی در خدمت زائران امام مهربانیهــ­ــا، خدمتم را آغاز کــــردم. در نیمه ســــال 89 با درخواســــ­ت خودم و رأی کمیســــیو­ن پزشکی با درجه 61سرهنگیبا­زنشستهشدم.بازنشستگی، آغاز فعالیتهای من در زمینه راهیان نور و روایتگری و میهمانی منازل منور شهدا و جانبــــاز­ان و ثبت و ضبــــط و جمعآوری خاطرات و زندگینامهه­ــــای آنها و حضور فعال در محافل رزمنــــدگ­ان و ایثارگران و بازنشستهها شــــد. در کنار این فعالیتها شروع به جمعآوری عکسها و خاطرات خودم از حضور در سالهای دفاع مقدس کــــردم که آنهــــا را در مجموعــــه­ای به نام «جنــــون مجنــــون» گــــردآور­ی و تدوین و تنظیم کردم. کتــــاب «جنون مجنون» در ســــیام دی ماه سال گذشته توسط سردار اسماعیلقاآ­نیدرجمعرزم­ندگانمشهد رونمایی شــــد و در بهمن 95 بهعنوان اثر برتر نیروهای مسلح شناخته شد.

من در این کتاب سعی کردم از روزی که پا در جبهه گذاشتم بنویسم. همه اسامی و خاطرات ریز و درشتی را که با رزمندهها و شهدا داشتم ذکر کردم. بسیاری از آنها صاحبنامان آن روزگار هستند که گمنام باقی ماندند

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran