سوپراستاربودندرشعر،بداستیاخوب؟
نگاهی به چند و چون محبوبیت شاعران در دوران مدرن
شاعر، خلوتنشین است! شاعر ماندنی، دنبال سرودن «شــعری خواندنــی» برای مخاطب نیســت! «شــاعر خوب»، شاعریســت که فقط خواص او را میشناسند نه مردم کوچه و بازار! شــاعر، که آکتور نیست! شاعر، که خواننده نیســت! شــاعری که برای آیندگان میســراید شــمارگان کتابهایــش انــدک اســت و گاهــی حتــی همســایهاش هــم نمیداند که او شــاعر اســت! اینها، جملههای آشــنایی هستند که نه مثل حاال در شبکههای اجتماعی منتشر شده باشــند، که در نشریات تخصصی، کتابهای تخصصی و نشســتهای ادبی تخصصی، نوشته یا به زبان آورده شدهاند گاه توسط کسانی کــه خود در زمان نوشــتن و گفتنشــان مشــهور نبودهانــد و پس از آن مشــهور شــدهاند، یا مشهور بودهاند و خود را از شــهرت بری میدانستهاند، یا اص ًال پایان عمرشــان مشــهور نبودهاند و در گمنامی به دیار باقی شــتافتهاند و برخیشــان هم البته شــاعران خوبی بودهاند. این تصور که سوپراستاری به شاعرجماعت نیامده، چنان تئوریزه و در چندنســل نهادینه شــده که با آغاز دهه نود و کسادی رونق انتشار شعر، ناشران بسیاری که ناامید از شاعران و بازار کتاب شعر بودهاند دســت به دامان کارگردانان و بازیگران و خوانندگان و حتی پزشکان مشهوری شــدهاند که دلنوشتههاشــان را به نام شــعر منتشــر کنند و به توفیــق اقتصادی دســت یابند! و البته، دســت یافتهاند! و در مقابل، اندکشمارشاعران مشهور و محبوب و سوپراســتار، مورد هجوم روشــنفکرانه قــرار گرفتهاند با نمک انواع ناسزا، در شــبکههای اجتماعی و حتی در نشریات و رســانههای اینترنتی! واقعاً این چه قصهایست که ما داریم در دومین دهه قرن بیست و یکم؟! ■پرآوازهبودنزندگان! سوپراستاربدلشده.
در شــعر هزارســاله، بســیاری از شــاعران، ایدیوسپیدپایدربند! پــرآوازهبودهانــدنهفقــطدریکاقلیــمکهدر ایگنبدگیتیایدماوند! اقلیمهای بســیار و البته در زمان حیاتشــان! ازسیمبهسریکیکلهخود وگرنهمرگ،یکیازدالیلپرآوازهبودنمیتواند زآهنبهمیانیکیکمربند باشــدکهدرشــعرهزارســاله،مثالهایشکم تاچشمبشرنبیندتروی نیســتوشــایدمشهورترینشــانفردوســیو بنهفتهبهابر،چهردلبند حافظ باشند که شهرت چشمگیرشان، پس از تا وارهی از دم ستوران درگذشتشــانرقمخوردامادرموردسعدی وینمردمنحسدیومانند وموالناچنیننمیتوانگفتودرموردبخش باشیرسپهربستهپیمان اعظممفاخرادبیاتکالسیک. بااخترسعدکردهپیوند
در دوران نــو که با مشــروطه آغاز میشــود چون گشت زمین ز جور گردون شهرت دیرپای میرزاده عشقی و فرخی یزدی، سرد و سیه و خموش و آوند پس از مرگهای سیاسیشــان اتفاق افتاد؛ نه بنواختزخشمبرفلکمشت اینکه پیش از آن مخاطب نداشــتند و مشــهور آنمشتتویی،توایدماوند… و محبــوب نبودنــد اما مرگشــان کــه حاصل ■ تغزل،شمارامحبوبمیکند! درافتادنشان با حاکم زمانه بود، این شهرت را همزمان با شهرت بهار، شاعر دیگری هم وسعتعظیمیبخشید. هستکهقصیدهگوستامازباننرمتریرابه
بــا ایــن همــه اگــر بخواهیــم نخســتین کار میگیرد و حسآمیزی در شــعرهایش هم سوپراســتار شــعر دوران نــو را نــام ببریــم که بیشتر از بهار است و در فاصله سالهای0131 تا تنها و تنها، شعرش موجب سوپراستاریاش 1339 [سال درگذشتش]، از شهرت ویژهای در بود، کســی نیست جز محمد تقی بهار.[گرچه جامعه برخوردار است اما بهدلیل شاعر دربار یکی از مشهورترین تصنیفهای دوران نو نیز پهلوی بــودن، اندکانــدک در زمانه سیاســی سروده اوســت؛ تصنیف «مرغ ســحر»] ایرج شدن جامعه، از محبوبیتش کاسته میشود و میــرزا بهدلیل توجهــش به طنــز و مضامین پس از مرگش هم کامالً به فراموشــی ســپرده فرهنــگ کوچــه و عــارف بهدلیــل ورود بــه میشــود و نامــش –مگر در تذکرههــا- به زبان حــوزه موســیقی و تصنیــف و خوانندگــی، در نمیآید.صادقسرمد،ازشاعرانبسیارمشهور ایــن انتخاب در حاشــیه قــرار میگیرند نه به دوران حیــات خویــش اســت که در ســالهای ایــن دلیل کــه شــاعران موفقــی نبودند بلکه پایانــی عمــرش بهدلیل ســرودن شــعرهایی بر این اســاس که شهرتشــان صرفاً بهدلیل انتقادی از دربار رانده میشود. شاید بتوان او را شعرشاننبود. پسازبهار،مشهورترینشاعرعرصهقصیده
بهــار، در فاصلــه 1300 تــا ،1330 به مدت در دهههای متالطمی دانست که دوام شهرت 03ســال، تنها شاعریست که نه تنها محبوب هر شــاعر، به ســال و دهه بود اما شــهرت وی، اســت و مشهور که شــعر زمانه با آثار او اندازه و ســه دهه به طول انجامید. باور عموم این بود توسط عامه قبول یا رد میشود. شهرت وی، تا کــه وی پــس از ســرودن قصیــدهای خطاب به دهههــای پس از مرگش نیــز ادامه مییابد اما محمدرضاشــاه پــس از اعدامهــای 28 مرداد این شــهرت، دهــه به دهه در میــان مخاطبان سال23 مغضوب شده است. من این روایت را عام بشــدت کاهش یافتــه و در دهههای اخیر از محمود شاهرخی نیز در همین باب شنیدم. حتیبهدستفراموشیسپردهشدهاستکه شهریارا،بگودگرنکشند محتمــالًایــنروندحاصلکمترهمــراهبودن زآنچهکشتند،بیشترنکشند شــعربهار،بااحساســاتعمومــیمخاطبان بسُبَودآنچهپیشازینکشتند نظیرعشق،تنفر،دردیارنجزمانهیارنجازلیو بازگوبعدازیندگرنکشند ابدیست و در این میان، بر شهرت ایرج میرزا گر چه خیر بشر به دفع شر است دهــه به دهــه افزوده شــده، بــه دالیلی عکس بشرازبهردفعشرنکشند غیــاب تشــدید آن احساســات در شــعر بهار و ماکهضدرژیمکشتاریم اضافــهبــرآن،بهدلیلزبــانراحــتوامروزی دوستداریمبیثمرنکشند ایرجمیــرزا.بهارالبتهتنهاشــاعرینیســتکه اینجگرگوشهگانپدردارند باوجودزبانقدماییاش،درزمانحیاتش،به پیشچشمپدر،پسرنکشند اینپدرمردگانپسردارند پیشچشمپسر،پدرنکشند... اما غزلهای سرمد هم در جان و دل مردم سختخوشایندبود: میخانهاگرساقیصاحبنظریداشت میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت پیمانهنمیدادبهپیمانشکنانباز ساقی اگر از حالت مجلس خبری داشت بیدادگریشیوهمرضیهنمیشد این شهر اگر دادرس و دادگری داشت یک لحظه بر این بام بالخیز نمیماند مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت در معرکه عشق که پیکار حیات است مغلوب٬ حریفی که بجز سر سپری داشت سرمد، سر پیمانه نبود این همه غوغا میخانهاگرساقیصاحبنظریداشت پــس از ورود متفقیــن بــه ایــران و ســقوط حکومــت پهلــوی اول، جامعــه، هم سیاســی میشودهمعمیقاًدچاررویکردهایرمانتیک البته بازار شــعر طنز نیز داغ اســت و شــاعران فکاههگــو، اغلــب بازتولیــد شــاعری همچون نســیم شــمالاند گرچــه برخــی از ایشــان در دســتیابی بــه عناصــر شــهودی و برخــورداری از تخیــل، بســیار موفقترند مثــل محمدعلی افراشته که چندسالی نامش بر سر زبانهاست امــا زمــان نشــان میدهد کــه در شــعر گیلکی موفقتــر اســت تا در شــعر فارســی. ایــن گروه از شــاعران، همچــون نســیم شــمال، بیشــتر روزنامهنگاری میکنند تا شــاعری و نامشان با روزنامهها و هفتهنامهها بر ســر زبانهاســت و بهدلیل«روزانهبودنمضامین»،بابستهشدن یک نشــریه، شــهرت ایشــان نیز به فراموشــی سپردهمیشود. افراشتهمنمعتقدمشعرنسازی حیف از ادبیات که شد مسخرهبازی یک رشته اراجیف و اباطیل زننده یکسلسلهالطائلمسمومکننده میشعری و میخوانی و میچاپی، انگار در نیمه دی ماه یخی آمد بازار گویندگرت«شاعرمردم»عجبینیست در خلق کسی عامل شعر و ادبی نیست... شاعرانی هم هستند که هم سیاسیگویند هــم اهل کنایــه و فکاهــه و هم تغزلگــو و هم نوآور؛ یکی از ایشان به شهرتی افسانهای دست مییابــد در دو زبــان: ترکــی و پارســی و بدل به مشهورترین شاعر مشروطه به این سو میشود و حتــی باوجود کالســیکگو بودنــش، آثارش بیشــتر از دیگران ترجمه و در خارج از مرزهای ایران منتشــر شــده اســت. شــهریار همچنین، در زمینــه تغییر حال و هــوای قدمایی غزل، از پیشرواناست. آمدی جانم به قربانت ولی حاال چرا؟ بی وفا حاال که من افتادهام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر میخواستی حاال چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز میهمان توام فردا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟... ازشاعرانیکهباتغزلوشعرهایرمانتیک و البتــه زبان نرم و قابــل درک برای مخاطبان عام، پرآوازه میشوند، یکی رهی معیریست و دیگــری مهــدی حمیــدی و ســومی فریدون توللی، که سومی اساساً شــاعری نوگراست که بــا نیمــا، هم رفیق اســت و هم رقیــب و زبانی را کــه بــه کار میگیــرد مثــالً در شــعر معروف «کارون»اش، زبانی به مراتب امروزیتر از زبان نیماســت و البتــه بیانش هم تغزلیتر اســت. مهــدی حمیدی هــم نوگراســت امــا بهدلیل عــداوت بــا نیمــا، نوگرایــی را بــه لســان، خوار میشمارد با این همه مشهورترین شاگرد نیما [احمدشاملو] نخست شــاگرد مکتب شعر او بوده و اگر حاصل کار، به اندازه دوران شاگردی نیماموفقیتآمیزنبوده،بهدلیلخامیشاگرد بــوده نــه عــدم موفقیــت استاد![شــاملو البته چنانکه گفته شــد پس از رها کردن مدل شــعر حمیدی، به مشــهورترین شــاعر دوران مدرن بدل میشــود و شــهرتش پس از مرگ وی، نه تنهــا نمیکاهــد بلکه بــر آن افزوده میشــود] رهی معیری، البته بخش مهمی از شــهرتش را مدیون بر سر زبان افتادن تصنیفهاییست که برای اجرا در فضای موســیقی سنتی و ملی سروده با این همه زبان و بیان وی که سعدی را سرمشق قرار داده به ذهن و زبان مردم آن قدر نزدیک است که نامش تا دههها بر سر زبانها میماند. چون زلف «تو»ام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بیسر و سامانی مــن خاکــم و مــن گــردم من اشــکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افالکی در مستی و در پاکی من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی... شــهرت مهــدی حمیــدی نیــز در زمــان حیاتش ماناســت گرچه شــاگردان نیما بسیار میکوشــند تــا وی را مغضــوب افــکار عمومی ســازند تا انتقام آن ناسزاگویی و سیلی زدن به نیما در کنگره نویسندگان سال52 را بگیرند اما
حریفقدرتشعریوینمیشوند. شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبندهزادوفریبابمیرد شبمرگتنهانشیندکهموجی رود گوشهای دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل میسراید که خود در میان غزلها بمیرد گروهی بر آنند کاین مرغ زیبا کجاعاشقیکردآنجابمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویی به صحرا بمیرد چو روزی از آغوش دریا بر آید شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریای من بودی آغوش وا کن که میخواهد این قوی زیبا بمیرد دو شــاعر دیگــری کــه در اواخــر دهــه02 و اوایل دهه 03، شــهرتی خارقالعاده دارند هر دو از نوگرایاننــد امــا بهدلیــل چهارپارهســرایی و اســتفاده از صنایــع لفظــی و معنــوی در حد زیــاد و به شــکلی اســتادانه، در واقــع در طیف کالســیکگویان نوگــرا طبقهبندی میشــوند؛ نصــرت رحمانــی کــه شــاگرد بســیار محبوب نیماستچنانمشهوراستکهپیشازکودتای سال23،باوجودجوانیوالبتهطغیانگریاش، در خاندان سلطنتی نیز او را میشناسند و میان ایرانیــان خارج از کشــور هم شــاعری محبوب و پــرآوازه اســت. شــهرت رحمانــی بعدهــا در دهههــای پایانی عمــرش رو به افــول مینهد اما شــعرهای اواخر دهه 20 و اوایل دهه 30 او، هنــوز هم آن قدر بــهروز و تــر و تازهاند که انگار برای دهه 90 سروده شدهاند.شاعر دوم و البته جوانتــر، اهل تغزل هم هســت اما شــهرتش بیشــتر بهدلیل برخورداری شــعرش از تخیل شگفتانگیزیســت که مخاطبــان آن دوره را سرمســت میکند. نادر نادرپور، بــه درجهای از شــهرت میرســد که به روایت مفتــون امینی، در پایتخــت، او را نــه به نام شناســنامهایاش کــه «پرنــس تهــران» میخواندنــد! آن هم در ســنین 23-22 سالگیاش.شــهرت نادرپور در این دوره، غبطهبرانگیز اســت و حتی شــاعری بــزرگ چون اخــوان، در نامهای که به دوســتی خارج از ایران مینویســد در سال 83، از خاک خوردن کتابهای خود در قفسه کتابفروشیها وپرمخاطببودنشعرنادرپورشکوهمیکند. کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود زنبورهاینورزگردشگریخته درپشتسبزههایلگدکوبآسمان گلبرگهایسرخشفقتازهریخته کفبین پیر باد درآمد ز راه دور پیچیده شال زرد خزان را به گردنش آن روز میهمان درختان کوچه بود
تا بشنوند راز خود از فال روشنش در هر قدم که رفت درختی سالم گفت هرشاخه دست خویش به سویش درازکرد او دستهای یک یکشان را کنار زد چون کولیان نوای غریبانه ساز کرد آنقدر خواند و خواند که زاغان شامگاه شب را زال به الی درختان صدا زدند از بیم آن صدا به زمین ریخت برگها گویی هزار چلچه را درهوا زدند شب همچو آبی از سر این برگها گذشت هر برگ همچو پنجه دستی بریده بود هر چند نقشی از کف این دستها نخواند کفبین باد، طالع هر برگ دیده بود ■ شعراستعاری-سیاسیوروزهایرادیو
سیاوشکسراییدرسالهایپسازکودتای ســال 23، بهدلیــل مضمــون کنایی-سیاســی شــعر «آرش کمانگیر» چنان مشهور میشود که سفیر امریکا در ایران، در گزارشش به وزارت خارجــه کشــورش، از او و میــزان محبوبیتــش مینویسد و این محبوبیت را میان چند دلیلی کــه میتوانــد بنیانهــای حکومــت پهلــوی را تهدیدکند،میگنجاند.حکومتپهلویسعی میکنــد آگاهانــه، جریــان شــعری ایــران را به سمت غیر سیاسی شدن ســوق دهد و از رادیو وبرنامههایموسیقاییاشنیزاستفادهمیکند بــا این همه مردم، آنچه را که خود میخواهند از تصنیفهای رادیویی میشنوند و در نتیجه، تصنیف«مراببوس»کهرویکردیتغزلیدارد، با یک بار پخش شــدن از رادیو، بدل به واگویی احــوال ســرهنگی اعدامی میشــود خطاب به دخترشدرواپسینلحظاتعمرشوفوراًهم ازپخشمجددشجلوگیریمیشودامامردم ایــن افســانه را که از ســاعت 11 صبــح و هنگام پخش تصنیف، ســاخته و منتشر شــده، چنان بــاور میکننــد کــه تا عصــر، کل پایتخــت از آن ســخن میگویند و حتی با گذشت دههها، این افســانه هنوز در شــبکههای اجتماعی به جای تاریخنقلمیشود.
رادیــو و برنامههای موســیقاییاش بعدها به چند شــاعر خوب کمک میکند کــه پرآوازه شــوند کــه از جملــه ایشــان هوشــنگ ابتهــاج است. شاعرانی نیز هستند که تصنیفسازانی بهترنــد مثــل معینی کرمانشــاهی. شــاعرانی هم هستند که با یک شعر شهرتی زیاد به کف آوردهاند و با تصنیفسازی، آن شهرت را قوام و دوام بخشــیدهاند همچونفریدون مشــیری. در فاصله 1330 تا ،1350 دو شــاعر از شــهرتی شــگفتانگیز میان عامــه مــردم برخوردارند: «کارو» و «مهــدی ســهیلی». هــر دو شــاعر، به کمــک رادیــو، محبوب شــدهاند اولــی بهدلیل تصنیفســازی و ترانهسرایی مشــهور میشود و البتــه برادر «ویگن» خواننده بســیار محبوب در آن ســالها نیــز هســت اما شــعرهایش، در مقایسه با شعرهای شــاعران همعصرش-از منظر نقد ادبی- در ســطحی پایینتــر ارزیابی میشــود بــا این همــه کتابهایــش مخاطبان بسیاریدارد.مهدیسهیلینیزبهدلیلبرنامه مشاعره رادیو که یکی از موفقترین برنامههای تاریــخ ایــن رســانه در ایران اســت به شــهرتی افســانهای دســت مییابد شــهرتی که با توجه بــه کیفیت آثــارش، اگر چنین برنامــهای نبود، محتمالً بــه آن دســت نمییافــت چنانکه در دهههایبعداینشهرتدیرپانیستواوحتی برای دوام و قوام بخشیدن به شهرتش، دست بهانتشارکتابهایلطیفهنیزمیزندوهنگامی کهدرمجلدهایبعدی،ادارهممیزیحکومت پهلوی از انتشارشــان جلوگیری میکند، او این کتابها را که پر اســت از الفاظ مغایر با اخالق اجتماعی، مثل کتابهای سیاســی و به شکل پشتسفیدوزیرمیزیبهکتابفروشیهاعرضه میکند!
با پیروزی ناگهانی شــاگردان نیما بر رقبای کهنســرای خود در دهه چهل، اخوان ثالث به شهرتی معادل فردین-بازیگر بسیار محبوب آن ســالها- در پایتخت دســت مییابد با این همهشهرت،شمارگانکتابهایشرابهشکلی چشــمگیر افزایش نمیدهد و این نشاندهنده آن است که شعر حتی در موفقترین سالهای خود قادر به رقابت با قدرت اقتصادی سینما و موسیقی نبوده است. شعر اخوان باوجود زبان قدماییاش در این سالها بسیار محبوب است و البتــه پر اســت از کنایات و اشــارات سیاســی، بیآنکه به شعر تکالیه سیاسی بدل شود. سالمترانمیخواهندپاسخگفت سرها در گریبان است کســی سر بر نیارد کرد پاســخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است... نیمــا آن قــدر زنــده نمیماَنــد تــا شــاهد موفقیــت شــاگردانش باشــد اما پــس از مرگ مشــهور میشــود و کتابهایــش پرخواننــده، گرچه این پرخواننده بودن بیشــتر متأثر است از تبلیغات غالب رســانهای تا درک مخاطبان از شــعر دشــوار او. دهه چهل، دهه «جّو شــعر نو» است و پر است از شاعران سوپراستار، برای چند ماه یا چند سال. رسانه-رادیو، تلویزیون و نشریات- در خدمت این جّو است و در نتیجه، اگــر کســی «ناقــوس» نیمــا را نخوانده باشــد، یعنی ســواد شــعری نــدارد! یعنی شــعرهای نیمــا، خوانده امــا اغلب فهمیده نمیشــوند! دهه چهل همچنین یک سوپراســتار تازه را به خوانندگان معرفی میکند سوپراستاری که در دهه ســی، شاعریست که مخاطبان نامش را میشناســند اما نــه در آن حد که ســرتر از بقیه معرفی شــود اما مرگ ناهنــگام، از او چهرهای میســازد کــه نــه تنها بــازار کتــاب تا دهههــا از آثــارش رونــق میگیرد که شــاعران جــوان نیز دنبالهرو وی میشوند. مرگ فروغ فرخزاد نیز همچون مرگ «پروین اعتصامی»، به شهرت وی دوام و قوام میبخشد. دلمگرفتهاست دلمگرفتهاست به ایوان میروم و انگشتانم را برپوستکشیدهشبمیکشم چراغهایرابطهتاریکند چراغهایرابطهتاریکند
کسی مرا به آفتاب معرفینخواهدکرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرندهمردنیاست ■ دههپنجاهوتالطمدرهمهعرصهها
دهــه 05، دهه شــهرت بهدلیل شــعرهای سیاسیست که اگر آمیخته با تغزل هم باشند، بســیار محبوب میشــوند. خســرو گلســرخی، سعید سلطانپور، حمید مصدق، محمدرضا شــفیعی کدکنــی از پرآوازهتریــن شــاعران این دههاند. گلســرخی البتــه با مرگش که توســط جوخــه اعدام دادگاه نظامی صورت میپذیرد به این شــهرت دســت مییابد. سلطانپور هم شــاعری شکنجه شــده اســت در زندان کمیته مشــترک امــا شــهرت دو نفــر دیگر چنــان باال میگیــرد کــه کتابهــای شعرشــان باالتریــن شمارگان تاریخ نشر را حتی تا همین امروز و در دهه09 به خود اختصاص میدهند. کتابهای شعر کدکنی با شــمارگان 55 هزار نسخه، یک ماهه به چاپ دوم میرسد. گونازنسیمپرسید.بهکجاچنینشتابان؟ - دل من گرفته زینجا،
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟ چهکنمکهبستهپایم… همه آرزویم اما -بهکجاچنینشتابان؟ سرایم...بــه هــر آن کجــا کــه باشــد بجــز این ســرا گذشتی،سفرت به خیر اما، تو و دوستی، خدا را چو از این کویر وحشت به سالمتی بهشکوفهها،بهباران، برسان سالم ما را. اواخــر دهــه 50 اســت که بــار دیگــر مرگ، شــاعری خلوتنشــین را بــدل بــه سوپراســتار میکند. این بار یکی از شاگردان نیما که سالها درانزوابوده،چنانمحبوبمیشودکه«هشت کتــاب»اش را مثل بــرگ زر میبرند و عالوه بر آن، شــاعری که ســالها در تذکرههــای مدرن، حتی در میان چهل شاعر پس از نیما نیز جای نمیگرفــت ناگهــان نامش توســط منتقدان و مخاطبان خاص، در کنار نیما و شاملو و اخوان وفروغمینشیند. ... و به آنان گفتم هر که در حافظه چوب ببیند باغی صورتــش در وزش بیشــه شــور ابــدی خواهدماند هر که با مرغ هوا دوست شود خوابش آرامترینخوابجهانخواهدبود آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند میگشاید گره پنجرهها را با آه زیربیدیبودیم برگی از شاخه باالی سرم چیدم گفتم چشــم رابــاز کنیــد آیتــی بهتــر از ایــن میخواهید؟ میشنیدمکهبهممیگفتند سحرمیداندسحر... ■ دهه06 وپسازآن
ســیمین بهبهانــی، محمدعلــی بهمنی، حســین منــزوی، قیصــر امینپــور، ســیدعلی صالحی و شــمس لنگرودی از ســتارگان شعر و پرخوانندگان دهه شــصت به این سو هستند البته در این میان میتوان از سهیل محمودی، ســاعد باقــری، علیرضــا قــزوه، محمدرضــا آقاســی، عبدالجبــار کاکایی، مهدی موســوی و فاضــل نظــری نیز اســم برد که کتابهایشــان پرخواننده است اما شهرتشان در بازار کتاب، به اندازه آن چند تن نخست نیست البته شعر ایشــان نیز حتی در مقایســه با همیــن طیف از شاعران، از کیفیت یکسانی برخوردار نیست چنانکه شعر آقاسی از منظر نقد ادبی، در کنار شاعرانیادشدهنخواهدنشستاماشهرتوی در زمان حیاتاش، در مقطعی کوتاه، گاه حتی ازشاعرانگروهنخستنیزبیشتربودهکهبیشتر بهدلیل حسانگیزی آیینی آثار اوست و اجرای منحصــر به فردش؛ که پس از مرگش، توســط دیگرشاعران بســیار مورد بازتولید قرار گرفت. در میــان این شــاعران، فاضل نظــری با بیانی قدماییتر در غزل، از محبوبیت ویژهای در بازار کتاب برخوردار است که همچنان تداوم دارد. از باغ میبرند چراغانی ات کنند تاکاججشنهایزمستانیاتکنند پوشاندهاند صبح تو را «ابرهای تار» تنها به این بهانه که بارانی ات کنند یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانی ات کنند ای گل گمان مکن به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانی ات کنند یک نقطه بیش بین رحیم و رجیم نیست از نقطهای بترس که شیطانی ات کنند آبطلبنکردههمیشهمرادنیست گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند