Iran Newspaper

خاطرات شنیدنی «دختران ُا.پی.دی» در آبادان

-

اکنـــون کـــه ســـالها از پایـــان جنگ تحمیلـــی حکومت بعثی عـــراق علیه جمهـــوری اســـالمی ایـــران میگذرد، بخشی از خاطرات آن دوران را میتوان در کتابهـــای خاطـــرات مربـــوط بـــه زمان جنگ جســـتوجو کرد که تاکنون خوشـــبختا­نه در ایـــن زمینه آثـــار قابل تأمـــل متعددی چاپ و منتشـــر شـــده اســـت. یکی از ایـــن آثار، کتـــاب گویای «دختـــران ا.پی.دی» اســـت. این کتاب با توصیف روزهای شـــاد دوران کودکی راوی در یکی از خانههای شرکت نفت در منطقـــه فـــرح آباد (قـــدس) آبادان شروع میشـــود. نثر کتاب ساده است. آنقدر ســـاده و شبیه به کالم واقعی که انگار خواننـــده دارد همراه با خاطرهگو در خیابانهـــ­ای آبـــادان راه مـــیرود و او هر دفعه بخشـــی از خاطـــرهای را که گوشـــههای شـــهر یا آدمها بـــه یادش میآورند، تعریف میکند. مخاطب با راوی به فضای قبل از انقالب و روزهای مدرســـهاش مـــیرود. درخیابانهـ­ــای آبادان تظاهـــرات میکند یا با اردوهای جهادی به روستاها سرک میکشد.

کتـــاب «دختـــران اُ.پـــی.دی» کـــه توسط انتشارات ســـوره مهر روانه بازار کتـــاب شـــده اســـت، شـــامل خاطرات مینـــا کمایی، زنـــی آبادانـــی از روزهای پرتالطم دوران دفاع مقدس (از ســـال 135۹ تا )136۴ اســـت. در دوران جنگ تحمیلی عـــراق علیه ایـــران، کمایی با جمعـــی از دوســـتانش امدادگرى را در بیمارســـت­ان امام خمینی(ره) شـــرکت نفت آمـــوزش میدادنـــد. او در همان سال با تأسیس بسیج خواهران آبادان، همـــراه بـــا دوســـتانش که بـــه دختران O.P.D معـــروف بودند، به فعالیت در بســـیج میپرداخت و براى امدادگرى و واکسیناســ­ـیون به روســـتاها­ی اطراف آبادان میرفت. کمایی در این کتاب با بازگو کردن خاطـــرات خود، خواننده را به روزهای آغاز تجاوز رژیم بعث عراق به ایران میبرد. در مقدمه کتاب اشاره شـــده اســـت که اثـــر حاضـــر حاصل 11 ساعت مصاحبه با راوی (مینا کمایی) اســـت. مصاحبهگـــ­ر (لیـــال محمدی) نوشته است:«پس از پیاده شدن نوارها روی کاغذ با ۰۰7 صفحه خاطره روبهرو بـــودم و تقاضای خانم کمایی که مایل نبودند بخشـــی از خاطرات چاپ شود. حـــال میبایســـت بدون هیـــچ دخل و تصرفـــی بـــا رعایت ترتیب نقـــل راوی مابقـــی خاطـــرات طـــوری بازنویســـ­ی میشد که در سندیت اثر خدشهای وارد نشـــده و در تاریخ شـــفاهی جنگ اثری قابل استناد به شمار بیاید.» در بخشی از کتاب میخوانید:«یـــواش، داد نزن، مامـــان خوابش بـــرده.» گرمای آفتاب تابســـتان، کف ســـیمانی حیـــاط را داغ کـــرده بود. آب شـــط کمکم، کف حیاط را پر میکرد. پاچه شـــلوارها­یمان را باال زدیـــم و منتظـــر ماندیم کـــه آب کامالً کف حیاط را پر کند. مهران و مهرداد با پارچه، درز آهنی درب کوچه را مسدود کردنـــد. بعـــد از جمع شـــدن آب توی حیـــاط بـــاال و پایین میپریدیـــ­م. بازی میکردیم. آب تا زانوهایمان میرسید. از داخـــل آن گوشماهـــی جمـــع میکردیم و به هم نشان میدادیم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran