Iran Newspaper

غالمرضا تختی چگونه نمرد

- محمد تاج احمدی پژوهشگر تاریخ

شـــاید آن زمانها که حـــاج قلی یخچالی روی تخـــت کنـــج یخچـــال خانـــهاش مینشســـت، در خـــواب هـــم نمیدیـــد همان تختی کـــه روی آن لمیده بهانهای شود برای گذاشـــتن نام خانوادگی خود و فرزندانش. اما با این حال سنت بر تخت نشـــینی و ارباب مســـلکی از حاج قلی به پســـرش رجب و بعد به نوهاش غالمرضا منتقل نشـــد. خود حاج قلی که در ســـفر به مکه توســـط راهزنان خفت شـــد و هم اموالش را گرفتنـــد و هم جانش را. بعد از حاج قلی هـــم «رجب» فرزنـــدی بود که فقط نام اربابی را بـــه ارث برد نه اقبالش را. عمر اربـــاب رجب آنقدر کوتـــاه بود که نتوانست بزرگ شدن فرزندش غالمرضا را ببینـــد؛ حتـــی از پی ورشکســـتگ­ی که به قاعده نو شـــدن زمانه و حضور یخچال در خانههای مردم بود و تصاحب زمینهای پـــدری مال و منالی هم برای خانوادهاش باقی نگذاشـــت که بتوانند آســـوده از غم نان پی آرزوهای دیگرشان بروند. از همین روی بـــود که مردم تهران غالمرضا تختی را یک بچه جنوب شـــهری میدانســـت­ند. چه اینکـــه او و خاندانش اگرچه از خوانین خانی آباد بودند، اما به جبر زمانه قربانی تجددخواهــ­ـی ناپختـــه پهلویها شـــدند. رگ و ریشه خانواده غالمرضا تختی را که بعد از شهرتش گرفتند به همدان رسید. خاندانتختی­ازترکزبانا­نساکنهمدان بودند. پیش از تولد غالمرضا تختی، خدا دو پســـر و دو دختـــر به حاج رجـــب داده بـــود و خوابی که اندکی پیش از تولد فرزند پنجم دیده بود، باعث شد تا نام پنجمین فرزند را غالمرضا بگذارد. به حکم تقدیر اما غالمرضا خیلی زود یتیم شـــد. غیرت این پســـر قبـــول نمیکـــرد که نســـبت به تأمین معاش یومیه خانـــواده بیتفاوت باشـــد. از همین رو همیشـــه دســـتش به کار بـــود و نمیگذاشـــ­ت مطبـــخ صغری خانم (مـــادرش) خالـــی از قـــوت بماند. اصـــ ًال همین غیرت بود که باعث شـــد در دبیرســـتا­ن درس را نیمـــه کاره رهـــا کند و آرزویرفتنب­هدانشگاهرا­کنجدلشپنها­ن کند. غالمرضا پس از گذراندن تحصیالت ابتداییدرم­درسهنظامیو­بعددبیرستا­ن منوچهری یک پایش بازار بود و یک پایش زورخانـــه آســـیدعلی و همان جـــا بود که کشتیپهلوان­یراآموخت. ■ ازکارتاپیک­ار غالمرضـــا تختـــی در ۸1 ســـالگی هم که به خدمـــت نظام رفته بـــود در پی کار بود همیـــن مهـــم باعث شـــد کـــه در راهآهن استخدام شود. ســـال ۸2۳1 بود که دژبان ارتش که از قضا دبیر فدراسیون کشتی هم بود تختی را تحریک کرد تا باوجود مشغله ناشی از کار مدام و خدمت سربازی تشک کشـــتی را رها نکند و همیـــن هم بهانهای شـــد تا ســـال ۸2۳1 او را برای شـــرکت در مسابقات کاپ فرانســـه بفرستند. بیست ســـاله بود کـــه حبیـــباهل­ل بلـــور او را برای شرکت در مسابقات قهرمانی کشتی آزاد کشـــور آماده کرد. شـــاید خـــود تختی هم که پنج ســـال پیش از آن در گـــود زورخانه پهلوان ســـیدعلی خاک میخورد، گمان نمیکـــرد کـــه در طول ســـالهای ۹2۳1 تا ۸۳۳1هشتبار­قهرمانکشور­شود.تختی نخستین کشتی گیر ایرانی است که موفق شددرسهوزنم­ختلفصاحبمد­الهای جهانی و المپیک بشود. یک طال و دو نقره در مسابقات المپیک، دو طال و دو نقره در مســـابقات جهانی و یک طال در بازیهای آســـیایی و ســـه بار قهرمانی در مسابقات کشتی پهلوانی و پهلوان اول ایران. ■ داستانیکاز­دواج داســــتان ازدواج تختی هم ماننــــد کارهای دیگرش به رسم مألوف زمانه نبود. مردی که بــــه اقتضــــای زندگــــی مجبور بــــه ترک تحصیل شــــده بود، دلباخته دختری شده بود، دانشــــگا­ه رفته و اهل کتاب. غالمرضا، شهالتوکلیر­انخستینبار­دریکمیهمان­ی دیده بــــود. آنجا که همه غــــرق در عیش و نوشبودند؛دخترکیسنگی­نوبیریاکنج­ی ایســــتاد­ه بــــود. بیآنکه قصــــد خودنمایی داشته باشد، نظاره گر سرخوشی جمع بود. مثل تختی که گوشــــه دیگر مجلس سرش پایین بود. تختی بعدهــــا خود اعتراف کرد کــــه در بدو امر همین نجابت و وقار شــــهال خانم بود که من را جذب خود کرد. بعدهم که دل به دریا زده و جلوتر رفته بود، فهمید کــــه آن دختر رعنا و موقر خواهر اکبر توکلی دوست فرهیخته و اهل خرد اوست. تختی خودش درباره آن مراســــم میگوید:«من به آن میهمانی دعوت بودم اما احســــاس میکــــردم که جای من آنجا نیســــت و تنها کســــی هم که آنجا احســــاس میکردم این حس مــــن را دارد دختــــری بود بــــا زیبایی ساده، آنجا ایستاده بود و به دخترهای دیگر نگاه میکرد »...و ■ ورزشوسیاست تختـــی، برخـــالف اکثر هـــم صنفانش که زندگی و کارشان به کشـــتی و گود زورخانه خالصـــه می شـــود؛ نیـــم نگاهـــی هم به وادی پرپیچ و خم سیاســـت داشت. روزها و رویدادهـــ­ای بزرگی در تاریخ ایـــران و در سالهای جوانی او رقم میخورد و تختی جزو معدود کشـــتی گیـــران جوانی بود که متوجه اهمیت روزهای سرنوشـــت ســـاز شد.فهمیدهبودک­ودتایعنیچه؟غیرتش قبـــول نمیکـــرد در معیـــت لمپنهـــای مشهورآنزما­نتهرانزیرپ­اینخستوزیر محبوب و مردمـــی را خالی کند و نان را به نرخ روز بخورد. بعـــد از کودتا هم باوجود گرفتـــاری مصـــدق در حصار احمـــد آباد بسیاری از جماعت اهل فکر و سیاست که منتقد رفتار حکومت وقت بودند مصدق را فراموش نکردند. تختی هم یکی از آنها بود. او زمانی که خبر فوت دکتر مصدق را شنید باوجود ممنوعیتها و معذوریتها راهی احمد آباد شـــده، به تهدید مأموران نظامـــی و امنیتی مبنـــی بر خـــودداری از حضور در مزار مصدق در احمدآباد گوش فـــرا نداد و به افســـران گفت: «دســـتگیرم کنید.» ■ پایدرسنتوس­ردرتجدد شـــاید اغـــراق نباشـــد کـــه بگوییـــم ایـــن شایســـتهت­رین تعبیر برای نمـــاد عیاری و تعهد در دوران معاصر است. تختی آنقدر پایبنـــد به ســـنتهای برتافتـــه از فرهنگ دینی و ملی این آب و خاک بود که حاضر نشـــد تن به حضور در ســـینمای آن زمان بدهد. دور، دوران یکه تازی فیلمفارســ­ـی بود و خیلیها بدشـــان نمیآمد که تختی را هـــم مثل فردین، تختهبنـــد گنج قارون یا چیزی شـــبیه آن کنند تـــا فکر مصدق و دغدغه آزادی و آبادی این خاک از سرش بپرد. نقل اســـت کـــه زمانی فردیـــن که از دوســـتان تختی بـــود، او را برمیانگیزد که بازیگر سینما بشود، فردین به او میگوید: «بلـــور بازی کـــرد، تو هم بیا و بـــازی کن.» حتـــی پیشـــنهاد میدهنـــد در فیلمهای تبلیغاتیبا­زیکند.بهتختیپیشن­هادتبلیغ عسل میدهند؛میگوید: «من با خوردن عسل پهلوان نشدم! خاک و ُخل خوردم و خوراکـــم نان و پنیـــر بود و با ســـختیها ساختموتمری­نکردمتابهج­اییرسیدم.» غالمرضا تصمیم گرفته بـــود که به جای کندن از مردم و نقش بستن تصویرش در قالب پوسترهای بیجان بر در و دیوارهای شهر، بین مردم و با مردم بماند و غمخوار دردهای آنان باشد. ■ گوهرگرانبه­ایملتما زلزله ویرانگر شهریور ماه 1۴۳1 بوئین زهرا یکـــی از بزنگاههایی بود که نشـــان میداد چگونه عیاری و مردمداری میتواند کاری کند کـــه دولـــت از انجام آن عاجز اســـت. چنـــد روز پـــس از زلزلـــه تختـــی تصمیم گرفـــت که پهلوانـــی را از گـــود زورخانه به خرابههای مناطق با خاک یکســـان شده بکشاند. فردای آن روز بدون هیچ اعالن و تبلیغاتی به چهارراه ولیعصر فعلی رفت و تصمیـــم خود بـــرای جمـــعآوری اعانه بهنفع زلزلهزدگان را به کمک دوســـتانش به اطالع مردم رساند. پس از آن غوغایی بر پا شد که در تاریخ مشارکتهای مردمی ایران کم نظیر و شاید بینظیر بود. مجله کیهان ورزشـــی خبر این رویداد را با عنوان «تختـــی، گوهـــر گرانبهـــا­ی ملت مـــا» در شـــماره ۴2 شـــهریور 1۴۳1 چنین نوشت: «ثمرهدوروزپ­یادهرویتخت­ی،چهارکامیون خواربار و پوشـــاک و بیســـت هـــزار تومان پول نقد بود.» ■ روایتیکمرگ ۸1 دی مـــاه بود که جراید نوشـــتند جنازه جهان پهلـــوان غالمرضا تختـــی در هتل آتالنتیک تهران پیدا شـــده اســـت. انتشار این خبر غافلگیرکنن­ده برای جامعهای که آتشزیرخاکس­تربودبهانه­ایشدهمبرای مخالف خوانان رژیم و هم برای شـــایعه ســـازان. خبرنگاری مدعی شـــد توانســـته پیکر تختی را از نزدیک مشاهده کند و آثار شکنجه را بر بدن او ببیند. بعد دفترچهای را منتشر کردند که در آن تختی از این و آن گالیه کرده بود، تا شـــاید ادعای خودکشی وی را باورپذیرتر سازند. همین شـــایعهها باعث شـــد که همســـر جـــوان تختی اســـیر دردســـرها­ی خـــرد و کالن بســـیاری شـــود، او مانده بـــود و یک بچه. مصائب شـــهال، پیش از دفن جهان پهلوانشروع­شد.زمانیکهدوس­تانتختی در منـــزل وی گردآمده بودنـــد جوانی که شایعات و حرف و حدیثهای باورناپذیر آن دفترچه تلفن کذایی را باور کرده ، آمده بود تا جان شـــهال را بستاند؛ که اگر نبودند مـــردان حاضـــر در جمع، همســـر جهان پهلوان تا سال ۳۹۳1 چشمان تاریخ ایران را با ســـکوت سرد و ســـنگین خود وامانده و مبهوت نمیگذاشـــ­ت. به قـــرار معلوم هفت نفـــر از پی مرگ تختی خودکشـــی کردند، که یکی از آنها همان جوانی بود که فردای شکستن حریم خانه جهان پهلوان خودش را در حمامی در شـــهرری کشت. شدت و حدت شایعات به قدری زیاد شد کهبهدستورد­ولتنقلوانت­شارهرمطلبی در مـــورد تختی تبدیل به یـــک خط قرمز مطبوعاتی شـــد و همین مهم بر تردیدها و ابهامات افزود.تختی، جهان پهلوان شد، برایاینکهب­امردم،برایمردموک­نارمردم زندگیکرد.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran