Iran Newspaper

چرا شاه حقوق تختی را قطع کرد؟!

نیم قرن از فقدان جهان پهلوان اخالقمدار گذشت

- محمد آستانه اصل

غالمرضــــ­ـــــا تختـــــــ­ـــی در 9 شــهریور 1309 در خانیآباد چشم به جهان گشــود و در 17 دی مــاه 1346 در 37 ســــــــا­لگی درگذشـــــ­ت. روزنامههــ­ـــا نوشــتند «غالمرضا تختی خود را کشت» و مجله توفیــق همــان روز تیتــر زد: «تختی را خودکشــی کردنــد» و اینــک در ســالروز پنجاهمیــن ســال درگذشــت جهانپهلوان اخالقمــدا­ر، غالمرضا تختــی با آشــنایی و همراهــی از نزدیک بهعنوان الگوی ورزشــیام، با مراجعه بــه کتب متعددی که در مورد زندگی او نوشــته شده و همچنین وب سایتهای معتبر جهانی و آرشیو کتابخانه ملی، مصاحبهای از منابع ذکر شــده استخراج کردهام که ماحصل آن پیش روی شماست.. ■ از اولین مســابقه کشتی که گرفتید، گفت و گو را شروع کنیم.

به خاطر دارم نخستین بار که در یک مسابقه شــرکت کردم، ســال 1329 بود. در ســالن سیرک تهــران در خیابــان فردوســی وقتی علــی غفاری را ضربــه کردم، در میان حیرت تماشــاگرا­ن داور دســت او را بلنــد کــرد! و برنده اعالم نمــود و اما قبــل از پاســخ به ســؤال بعد، بــه گذشــتهها و به 20 سالگیام برمیگردم. ■ هر طور که راحت هستید، بفرمایید.

بلــه، آن روز موتــور رکــس نمــره مسجدســلیم­انم را کــه بــا آن بــه تنهایی برای مســابقه آمده بودم، سوار شدم و به منزلمان برگشتم. فردای آن روز یکی از هممحلهایها، مجلــهای کــه نامی از مــن به میــان آورده بود، نشانم داد. از دیدن نام خودم در روزنامه برای نخستین بار در پوست خود نمیگنجیدم. ■ در همان سال در مسابقات آزاد و فرنگی شرکت کردی و مقامی هم به دست آوردی؟

بله. بعــد از آن جریان با قوت قلب بیشــتر در مســابقات شــرکت کردم و در آزاد و فرنگی به افتخارات بزرگی دســت یافتــم چون در هر دو مســابقه اول شــدم و نامــم بــر ســر زبانها افتــاد و چیزی که بــه من اضافه شــد، مادیات نبود فقط ســالم دوســت و آشــنا زیادتر شــد و تبریکات آنها که تنها دلگرمی من بود. ■ تحصیل را تا کجا ادامه دادید؟

در ســال 1319 بعــد از ورود بــه کشــتی، درس را کنــار گذاشــتم و کار و کشــتی را بــه جد دنبــال کــردم اما بعد از بازگشــت از فنالند، در کالسهــای مدرســه خزائلــی اســم نوشــتم و همان سال سیکل اول را تمام کردم. ■ خاطرهای از تمرینات ورزشیتان بفرمایید.

خاطــرات فــراوان اســت امــا یــادم میآیــد مشــهدی علی داللباشــی که از خادمین ســالن دارالفنــو­ن بود، در هر جلســه بعداز پایان تمرین لنگ مخصوص ورزشــی و لنگ دوم مرا که برای نماز اســتفاده میکردم، با مهر و تسبیح میآورد و دســت مــن مــیداد و بعــد بــا هــم دو نفــری بیتوجــه به دیگران و فضــای آن زمان، نمازمان را میخواندیم. ■ در چه سالی به ترکیه رفتید؟

همــان ســال 32 بــود که یکــی از باشــگاهها­ی معروف استانبول از تیم کشتی آزاد باشگاه پوالد که من هم عضو آن باشــگاه بــودم، دعوت کرد و برای نخستین بار به استانبول رفتم. ■ خاطــرهای از آن مســابقات بینالمللــ­ی بیــن باشگاهیتعر­یفمیفرمایی­د؟

بلــه؛ یکــی از مســابقات آنچنــان ســخت و طوالنی شــد که بعد از اینکه حریف را ضربه فنی کردم، هر دو بیهوش روی تشک افتادیم! ■ در چه تاریخی در راهآهن استخدام شدید؟

بعــد از برگشــت از مســابقه ترکیــه، دســتور اســتخدام مــن و دیگــر اعضــای تیم کشــتی آزاد صــادر شــد که من با حقــوق ماهانــه 243 تومان بهعنــوان تعمیــرکار و محمدعلــی خجســتهپور بهعنــوان کارمند دفتــری و نبی ســروری، محمد یعقوبی و حســن عرب همگی بهعنوان جوشکار به استخدام راهآهن درآمدیم. ■ حاال کمی از مادر بزرگوارتان یادی کنیم.

مادرم که من بــه او ننه میگفتم، گوهری بود کــه هر وقت به قصد مســابقه با اجــازه او از خانه خارج میشــدم، از زیر قرآن مجید ردم میکرد و آیهالکرســ­ی میخواند و اســپند و کندر برایم دود میکرد و همیشــه سفارش عمدهاش این بود که از آدم نابــاب حــذر کن و زیر لــب زمزمه میکرد: «الهی دســت بــه خاک میزنــی، طال شــه مادر! الهی پیر شی!» این جمالت شیرینش قوت قلب همیشگی من قبل از مسابقات بود. ■ در بازگشت از مســابقات بینالمللی تیم ایران قهرمان شد و چه اتفاقی برایتان افتاد؟

بلــه. یــادم میآید بعــد از بازگشــت روزی که تیــم را به دیدار شــاه بردنــد. من مانند همیشــه دســت او را نبوسیدم. شــاه در مقابلم توقفی کرد و گفــت: «شــما دیگر باید کشــتی را کنــار بگذاری و مربــی شــوی.» من گفتــم من برای ایــن مردم چیــزی نــدارم جز کشــتی، ایــن آخریــن فرصت من اســت که بــرای رضایت آنها کشــتی بگیرم و خوشحالشــا­ن کنم. شــاه از جواب ســرباالی من خوشــش نیامد و بعد از آن، حقوق من قطع شد که شــامل هــزار تومان از ســازمان برنامــه و هزار تومــان از ســازمان تربیــت بدنــی و 600 تومان از راهآهــن جمعــاً 2 هزار و 600 تومــان که آن زمان حقوق باالیی بود (دالر 7 تومان بود). ■ گویا افرادی هم از شما خواسته بودند تا برایشان تبلیغکنید؟

یادم میآید در همان موقع با یکی از دوستان ناهار میخوردیم که مردی آمد و اجازه خواست و گفت که عکس شــما را روی شیشــههای عسل بیندازم و هر قدر پــول میخواهید، بدهم. گفتم کــه چــی بشــود؟ گفت: مــردم فکــر میکننــد که غالمرضــا تختی بــا خــوردن این عســل، پهلوان جهان شــده اســت؟ گفتم: مــن که از این عســل نخــوردهام؛ دروغ چــرا؟ بــا اســم مــن و عســل خودتــان مردم را فریب ندهید. اخالقی نیســت. چنــد هفتــه بعــد برای یــک تیــزر تبلیغاتــی تیغ ریشتراش معروف از من خواســتند که عکســم در حــال اســتفاده از آن ریشتراش باشــد تا 200 هزار تومان آن زمان که دالر 7 تومان بود، بدهند. جواب من این بود: من از این پولها نمیخورم و از گلویم پایین نمیرود. ■ اگــر از بــازی دوســتانه ایران و شــوروی ســال 1344 در ســالن کشــتی خاطــرهای در ذهنتان دارید، بیان کنید.

خوشــحالم که شما در آن روز در سالن حاضر بودید و دیدید که چگونه من که ممنوعالورو­د به ســالن بودم، به سالن ورزشی آمدم و روی دوش مردم باغیــرت، با عزت تمام تشــک را دور زدم. مردم آن روز چه کردند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran