Iran Newspaper

طلوع شعرالهی در غروب ناموزون تعصب

تکلمهای بر سیمای پیامبر اکرم(ص)در شعر فارسی

-

پیش از اسالم، شاعر خداوندگاری معاصر رئیس قبیله بود و شمشیری از جنس کلمه که در نزاعها و جنگهــــا بر ســــر دشــــمن چنان فــــرود میآمد که روشــــنی بر شب سیاه. شــــعر در عرب جاهلی مقام مفاخــــره بود بر اصل ونــــژاد و رنگ و طبقه و مال و منال و خدم و حشــــم. نــــه هر طبقهای را تــــوان زورآوری با بزرگتر بود و نه ضعیف را قدرت زبــــانآو­ری با ملک الشــــعرا­ی زمان. چه بســــا که تکلیف جنگ را رجزی حماســــی که شــــور آفرین ســــربازا­ن پا برهنه بود تعیین میکــــرد و جادوی کلمه قدرت رئیس قبیله بود و حضور یک شاعر در قبیله زنده شــــدن مفاخرههـــ­ـا و تجدید حیات معنوی آن. کلمه در ستیغ آفتاب حجاز بیگانه با ذهن بادیه نشــــین نبود که ناگهان امی ای امین، شبانی دســــت پاک از کوه برگشته و مکتب نرفته زبان به کلماتی گشــــاید که شــــعر عرب را چالش زبانی بود و زبان عرب را چگالی تازهپدید.

عــــرب این پدیــــده نوظهــــور را شــــعر خواند و حضرت باری تعالی در پاسخ یاوه گویان فرمود: « و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له» یعنی «ما او را شعر نیاموختیم و آن سزاوار او نیست.»

شعر در جایگاهی فروتر از کالم وحی اما فراتر از بیان انســــانی وســــیلها­ی بود برای ادای دین به دینــــی که بــــا کلمــــه و کالم آمیختگی داشــــته، به رسالت « خواندن » بعثت یافته بود.

در مقابل تیغ آفتاب ســــخن وحی، شمشــــیر زبان عــــرب نیز بــــه کار افتاد. منکــــران قصیدهها ســــاختند و به آزار پرداختند. زهیر نامی را دو پسر بــــود که یکی ایمــــان آورد و دیگری بــــه مثابه پدر شــــاعری بود سرایشش هم شــــأن معلقات. تیغ آهیخته کلمه بر جان رسول و اصحابش کشید تا اینکه پیامبر خاتم را صبر ســــر آمد و فتوای مباح شدن خونش را داد. قبیله به ناگاه به او پشت کرد. نام بزرگ محمد(ص) نســــیمی بــــود که طوفان در دل منکران بر افراشــــت­ه بود. کعب بن زهیر به برادر مسلمان شدهاش پناه برد و عافیت طلبید. اژدهای ســــخن وحی، ســــحر مار عــــرب را باطل نموده بود که بر آن شد تا به نزد حلقه یاران پیامبر درآید در مســــجد و به لباس مبدل. آنگاه در نماز نزدیکتر شــــد و دست رســــول را گرفت و ناشناس امان خواســــت. فرصت بدل گشــــتن آهن به طال بود که به رخصت قصیدهای خواند غرا به شــــیوه شــــعر عرب. اصحــــاب آخته غضــــب فروخورده از مهــــر نبی گوش فرا دادند تا رســــید به بیتی که: «ان الرســــول لنــــور یســــتضاء بــــه / مهنــــد مــــن سیوفاهلل مســــلول: پیامبر مشعل فروزانی است که در پرتــــو آن جهانیــــا­ن، به راه راســــت هدایت میشوند و از شمشــــیره­ای برهنه االهی است که همه جا بــــا پیروزی کامل توأم اســــت.» و قصیده «بانت سعاد» مهر پیامبری بر خود دید و احسان نبی چشید و شــــاعران من بعد را کعب بن زهیر دلیلی شد در هم دوشی شعر با کالم نبی و شعر زیر سایه مهر نبی و ولی از گمراهی فاصله گرفت و مؤمنان را قصیده نور شد. با ابرهه گو تا که به تعجیل نیاید رو تا به سرت جیبش ابابیل نیاید باد سحق از مهبط جبریل نیاید کاری که تو میخواهی از فیل نیاید بر فرق تو و قوم تو سجیل نیاید تا کید تو در مورد تضلیل نیاید تا صاحبخانه نرساند به تو آزار زنهار، بترس از غضب صاحبخانه برگرد از این راه و مجو عذر و بهانه آگاه کنش از بد اطوار زمانه بسپار بزودی شتر سبط کنانه بنویس به نجاشی اوضاع شبانه ای رأی تو شمسالضحی وی روی تو بدرالظلم مایه ده آدم تویی میوۀ دل مریم تویی همشهری زمزم تویی یا قبلةاهلل فی العجم دانم که از بیتاللهی شیری بگو یا روبهی درحضرتشاهن­شهیبوالقاس­مییابوالحک­م

ســــنایی از اولین شــــاعران­ی اســــت کــــه عرفان اسالمی و ایرانی در شــــعرش نمود خاص زبانی و ماهوی روشن و قابل نشــــانهگ­ذاری دارد و شعر آمیخته به آیات و روایاتش منبعث و تفسیر کالم وحی است: نسخه جبر و قدر در شکل و روی و موی اوست این ز«وللیلت» شود معلوم و آن از «والضحی»

یا از مکتب شــــعر پر اســــتعار­ه حافظ اگر فالی بگیریم قصه پنهان و آشکاری طفلی است که به مهر ایزدی یک شــــبه ره صد ساله رفت و مکتب نرفته مسأله آموز صد مدرس شد: ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسأله آموز صد مدرس شد طرب سرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد بصدر مصطبهام، مینشاند اکنون یار گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد لب از ترشح میپاک کن ز بهر خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد

همین شیوه در عطار و نظامی و جامی متون نثــــر و نظم فراوانی رعایــــت گردیده و اگر مبحث معــــراج نامهها را که خود ســــر فصلــــی مجزا در شــــعر و آمیختگی آن یا ســــلوک و آداب و منش روحانی حضرت ختمی مرتبت است، دیگرگونه مفسر باشیم تأثیر این ادبیات وقتی ادبیات ایرانی به هند کوچ میکند نیز مشــــهود اســــت. شاعران ایران در خطه هند تأثیری بســــزا داشته و جامعه مســــلمان آنرا به تداعی نــــوای قرآنی نواختهاند. یکی از این اعجوبههای شــــعری ســــر بــــرآورد­ه از محیط شعر فارسی مال سعداهلل مسیح پانی پتی است که حدود 12 سال در بنارس اقامت میکند به مطالعه زبان و ادبیات سانسکریت میپردازد و داســــتان راما و سیتای هندیان را به شعر فارسی منظوم میگرداند. مال مسیح در زمان جهانگیر و شاهجهان در هند میزید و دوست شیدا و صائب اســــت. او اثــــری دارد به نام « پیغمبــــر نامه » که درباره زندگی و اتفاقــــا­ت زمانه پیامبر اکرم(ص) اســــت؛ نیــــز منظومــــه رامایانـــ­ـه که بــــه تصحیح محقق ارجمنــــد جناب دکتر عبدالحمید ضیایی و پروفسور محمد یونس جعفری در هند منتشر شده اســــت قابلیت آنرا دارد که به هر بخشاش در مقالهای مفصل پرداخته شود. آغاز نعت ســــرور کائنــــات صلیاهلل علیــــه و آله و سلم: دل از عشق محمد ریش دارم رقابت با خدای خویش دارم حقیقت ناز دارد بر مجازم به معشوق خدای عشقبازم چو خورشید نخستین شد گل اندود محمد نام کردش بخت محمود محمد نیست جز آیینهای بیش تو در وی مینمایی جلوه خویش

مال مســــیح این نعت را با یکی بودن عاشق و معشوق در جمال معنوی خدا و پیامبر خاتمش فرض میکند او عشق الهی به خویش را شرمنده خود میداند که به واسطه این عشق نام خویش بر بنده خویش مینهد. در اینجا دم ز مایی و منی نیست شمارم شد غلط ورنه دویی نیست مســــیح واقف اســــت که این مدحهــــای عارفانه گاه شــــطح وار بــــه مــــزاج ظاهر پرســــتان خوش نخواهــــد آمد و در نعــــت دوم از این مجموعه به قول خودش نعتی من باب ظاهر پرســــتان ارائه میکند: مهین پیغمبری از نسل آدم جهان رحمت از یزدان مجسم یتیمی ناز پرورد الهی فقیری پشت پا بر تاج شاهی زمین در زیر کفشش عرش افالک خدا طغرای عرشش خواند الالک!

از یــــک هنــــدوزا­ده چنین ارادتــــی، عمق تأثیر ادبیــــات و جــــان معرفــــت حکمت الهــــی مؤثر اســــالمی را در آن دوره نشــــان میدهــــد. در دو وضعیــــت تأثیــــر ادبی شــــاعران پیشــــین و تأثیر معنوی حضــــور مبــــارک رحمــــت للعالمین بر جامعهانسان­یمشهوداست. خداوند جهان عشق تو بازد زهی نقشی که بر نقاش نازد

شــــعر ایرانی در نحلههای مختلف ادبی خود معراج نامهها را نیز داشــــته اســــت که شاعران به فراخور قلم و اســــتعدا­د خود به تفســــیر این سفر پرداختهاند. شاعران بسیاری از زوایای مختلف به تصویر پردازی این رویداد پرداختهاند: ای آفتاب گردون! تاری شو و متاب کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب بنمود جلوهای و ز دانش فروخت نور بگشود چهرهای و ز بینش گشود باب شمس رسل محمد مرسل که در ازل از ما سویاهلل آمده ذات وی انتخاب تابنده بد ز روز ازل نور ذات او با پرتو و تجلی بیپرده و نقاب لیکن جهان به چشم خود اندر حجاب داشت امــــروز شــــد گرفتــــه ز چشــــم جهــــان، حجــــاب... (ملکالشعرای­بهار) یــــا حضــــرت موالنــــا جاللالدیــ­ــن کــــه در غزلی شورانگیزمی­فرماید: هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما بفلک میرویم عزم تماشا کراست ما بفلک بودهایم یار ملک بودهایم باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزون تریم زین دو چرا نگذریم؟! منزل ما کبریاست گوهر پاک از کجا! عالم خاک از کجا! بر چه فرود آمدیت؟ بار کنید این چه جاست؟ بخت جوان یار ما، دادن جان کار ما قافله ساالر ما فخر جهان مصطفاست از مه او مه شکافت دیدن او بر نتافت ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست شعشعه این خیال زان رخ چون وال ُضحاست در دل ما در نگر هر دم ش ّق قمر کز نظر آن نظر چشم تو آنسو چراست؟ خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان کی کند اینجا مقام؟! مرغ کزان بحر خاست؟ بلکه بدریا دریم جمله در او حاضریم ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست؟ آمده موج الست کشتی قالب ُببست باز چو کشتی شکست، نوبت وصل و لقاست

مســــیح نیزدر رامایانای فارسیاش بعد از دو نعت پیاپی و تمثیلی در تفســــیر عارفانه نعتها بر ســــبیل شــــاعران ایرانی در صفت شب معراج میسرایدکه: شبی سرمایه اقبال جاوید ز نورش جرعهای در جام خورشید نهفته گنج اسرار الهی چو آب زندگانی در سیاهی طلب فرمود آن سلطان دین را همان داننده علم الیقین را... و بدین گونه پــــس از وصف جزء بــــه جزء معراج پیامبرخاتم­همیکندکه: خیال نقش امکان موج بشکست به دریای وجوب آن قطره پیوست حدوثش را قدم طرحی نو انگیخت به خود همچون گالب و می درآمیخت مسیحا دم به خود زین رمز مستور نمی بینی چه پیش آمد به منصور به روح پاک او هر لحظه صد بار تحیتها از این باخود گرفتار درود جاودان زین پس به تقریب بر اوالد و بر اصحابش به ترتیب

■ سیرهپیامبر(ص)درشعرشاعرا­ن

نبی اکرم اســــالم خود جلــــوهای از مهربانی و تسلیم و شهود و تجلی جمال و جالل الهی است و او را انسان کامل و پدر امت خویش نام نهادهاند بطوریکه در حدیثی از ایشــــان نقل شده است که «من و علی(ع) پدران این امتیم.»

بیشترین شــــعرهای تمثیلی مثنوی آنجا که ســــخن از سیره و فلســــفه وجودی برخی تأمالت اســــالمی اســــت از زندگانی ایشــــان الهــــام گرفته میشود: سنگها اندر کف بوجهل بود گفت ای احمد بگو این چیست زود گر رسولی چیست در مشتم نهان چون خبرداری ز راز آسمان گفت چون خواهی بگویم کان چهاست یا بگویند آن که ما حقیم و راست گفت بوجهل آن دوم نادرتر است گفت آری حق از آن قادر تراست از میان مشت او هر پاره سنگ در شهادت گفتن آمد بیدرنگ الاله گفتند و االاهلل گفت گوهر احمد رسولاهلل سفت چون شنید از سنگها بوجهل این زد زخشم آن سنگها را برزمین

بســــیاری از بخشهــــای مثنوی بــــه زندگانی و حــــوادث پیرامون ایشــــان میپــــردا­زد. چنانچه خاقانی شــــاعر بزرگ قصاید زمخت فارســــی نیز در این باب اشــــعار فراوانــــ­ی دارد که زبان فخیم و واژگان ضخیم خاقانی وارش زیبایی و رســــایی شعر را برای خواص دو چندان میکند: به سالم آمدگان حرم مصطفوی ادخلوها به سالم از حرم آوا شنوند النبی النبی آرند خالیق به زبان امتی امتی از روض ٔه غرا شنوند از صریر در او چار مالیک به سه بعد پنج هنگام دوم صور به یک جا شنوند بر در مرقد سلطان هدی ز ابلق چرخ مرکب داشته را نال ٔه هرا شنوند خود جنیبت به درش داشته بینند براق کز صهیلش نفس روح معال شنوند موسی استاده و گم کرده ز دهشت نعلین ارنی گفتنش از بهر تجال شنوند بهر وایافتن گم شده نعلین کلیم والضحی خواندن خضر از در طاها شنوند بنده خاقانی و نعت سر بالین رسول تاش تحسین ز ملک در صف اعلی شنوند

از میان شاعرانی که در نثر و نظم زبانزد خاص و عام بوده و به واســــطه همین ساده انگاریهای زبانی و معنوی بیشترین توفیق را در بازتاب هنری در سایر رشــــتهها از جمله خطاطی و آواز خوانی داشته است سعدی است. غزل زیبای سعدی که به مثابه دیگر غزلیاتش بر زیبایی جمالی و جاللی توصیفات پیامبــــر اکرم(ص) تأکیــــد خاص دارد جهانی از زیبایی به تســــبیح کشیده شدهای است که جان و جهــــان هنرمندان را به خود مشــــغول کرده و شــــاید بتوان گفت هیــــچ نعمتی در مقام ایشــــان چنین جایگاهی در میان عــــوام و خواص نداشتهاست: ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد وعده دیدار هر کسی به قیامت لیل ٔه اسری شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظالل محمد عرص ٔه گیتی مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بالل محمد همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هالل محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمیگیرد از خیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد ســــعدی در این غزل هــــم خصوصیات کامل غزل ســــعدیان­ه را که پرداختی عاشقانه با نگاهی زیباستدرخو­دداردهمعظم­تشعریستایش پیشگان پیشتر را که در قصیده زور آزمایی کردهاند به پای غزل میریزد تا در نهایت ایجاز و با کمک ابزار تغزالنه به مدح پیامبر اکرم بپردازد. مقایسه کنید با مثنــــوی نظامی که او نیز در تصویرپرداز­ی مضامین شهره و ستاره بینظیر است: محمد که بیدعوی تخت و تاج ز شاهان به شمشیر بستد خراج غلط گفتم آن شاه سدره سریر که هم تاجور بود و هم تخت گیر تنش محرم تخت افالک بود سرش صاحب تاج لوالک بود ■ بدودادیم ُخلقآدمو نیروینوحوط­اعتیونس

به یقین با ظهور انقالب اسالمی عالقه و توان شــــعری شــــاعران بروز و ظهوری مجدد داشــــت بطوریکه اگر در شــــعر پیش از انقالب چند نمونه زیبا و زبانزد از شــــاعران آن دوران را نظیر مهدی ســــهیلی یا شــــهریار مد نظــــر قرار دهیــــم بعد از انقــــالب و مخصوصــــا در02 ســــال اخیر با رشــــد جشــــنوار­هها و پرداختن تخصصی آنها به شــــعر آیینــــی حرکت شــــعر روندی بینهایت ســــریع و بالنده داشــــته است. شاید شــــعر مهدی سهیلی یکی از معروفترین شــــعرهای موفق زمان خود در رابطــــه با پیامبر اکرم(ص) بود که حال و هوای حتی انگیزشــــ­ی و شــــور انگیزی خاصــــی را نیز با خود داشــــت. مهمترین نکته شعر قالب نیمایی این شــــعر اســــت که بخوبی توانســــت­ه آن جایگاه اصلــــی واژگان را متناســــب بــــا موضــــوع بــــا خود حملکند: زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود و موج عطر گل در پرنیان باد میپیچیدامی­د زندگی در جان موجودات میجوشید - هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود... شبی مرموز و رؤیایی به شــــهر مکــــه مهــــد پاکجانــــ­ان، دختــــر مهتاب میخندید شبانگه ساحت «امالقری» در خواب میخندید ز باغ آسمان نیلگون صاف و مهتابیدماد­م بس ســــتاره میشــــکفت و آسمان پولک نشانمیشد صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگبه سوی کهکشان میشد...

ســــهیلی با مقدمــــها­ی تصویــــری و توصیفی از لحظات میالد پیامبر(ص) شعر را آغاز میکند. او خبرشکافتنش­بجهلوسیاهک­اریرادرزبا­نمرغ و ماهی میشنود آمنه شعر او خود سراسر نور است وقتی شعر به روشنایی تولد پیامبر میرسد و بعد از تولدایشان: بدو بخشیدهایم ای «آمنه» ای مادر تقوا! صــــدای دلکــــش «داوود» و حــــب «دانیــــال» و عصمت«یحیی» به فرزند تو بخشیدیم: کــــردار «خلیــــل» و قــــول «اســــماعی­ل» و حســــن چهرهی«یوسف» شکیب «موسی عمران» و زهد و عفت «عیسی» بدو دادیم ُخلق «آدم» و نیروی «نوح» و طاعت «یونس» وقار و صولت «الیاس» و صبر بیحد «ایوب» بود فرزند تو یکتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاک... سراپا خوب...

سهیلی به مثابه خطابهای حماسی شعر بلند پیامبر را خاتمه میدهد: روانت شادمان بادا! کجایی ای عرب ای ساربان پیر صحرایی؟ کجایی ای بیابانگرد روشن رأی بطحایی؟ که اینک بر فراز چرخ، یابی نام «احمد» را و در هر موج بینی اوج گلبانگ «محمد» را «محمد» زنده و جاوید خواهد ماند «محمد» تا ابد تابنده چون خورشید خواهد ماند جهانینیکمی­داند که نامی همچو نام پاک «پیغمبر» مؤید نیست و مردی زیر این ســــبز آســــمان، همتای «احمد» نیست زمین ویرانه باد و سرنگون باد آسمان پیر اگر بینیم روزی در جهان نام «محمد» نیست

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran