Iran Newspaper

چند روایت جذاب از دوره قاجار

- علیرضا غالمی داستاننویس و روزنامهنگا­ر

پرسه در گذشته فوقالعادها­نــد كتابهای «پاريس از دور نمايان شــد»، «قهوه استانبول نيکو مىســوزد» و «آسمان لندن زياده مىبــارد». و فوقالعــاد­ه بودن اين كتابهــا از دو جهت اســت كــه خواننــده را ســر شــوق مىآورنــد. يکــى نگاه مســافران جورواجوری اســت كــه از ســلطان و دولتمرد تــا رجال قاجاری را شــامل مىشــوند و هر كدامشــان از زاويهای خاص و متفاوت به شهرهای پاريس، استانبول و لنــدن نگاه مىكننــد و يکى هم نثر دلکش آنهاســت. صد و اندی ســال پيش عمادالســل­طنه در گزارش ســفرش به استانبول نوشته بوده «مىخواهم بگويم هيچ جای دنيا اين منظر نيکوی ُبســفر را ندارد» و با اين جمله گزارشىازاس­تانبولمىده­د؛استانبولىك­هتماممسافر­انششيفتهرو­دهاودرياها­ش، مسجدهاوكني­سههاش،حمامهاوسنگ­آبهاشوالبت­هسروهاوكاج­هاشبودهاند. واينشيفتگى­هنوزهممستد­اماست.اورهانپامو­کششدههاستس­اكناستانبو­ل اســت و بــرای درک تاريخــى مردمان همين شــهر بود كه برنــده نوبل ادبيات شــد؛ جايى گفتــه بود هيــچ كجای دنيا بــرای او بــه اندازه ُبسفرمنظرهن­يکوندارد. مسافران اين شهرها گاهى مشترکاند، مثل حاج سياح و عمادالسطنه و ناصرالدينش­اه.، اماهرشهربر­ایآنهارنگى­داردكامالًمتفاوت. پاريــس و اســتانبول و لنــدن بــرای مســافران قاجار شهرهايى هستند مبهوتكننده. ميرزا عبدالرئــو­ف 115 ســال پيــش دربــاره پاريس نوشــته بود «اين شــهر دارالســرو­ر شــهرهای فرنگســتان اســت و تمام خلق عالم آرزوی ديدن اين ِ شهرقشــنگ مرغوب غمزدا را دارند.» و بعد چنين حکم مىدهد كه «هر كســى كه در دنيا آمده باشــد و پاريس را نديده باشــد مثل اين اســت كه هيچ در دنيا از عدم به وجود نيامده است.» و آن را «بهشت روی زمين» مىخواند. بهت مسافران قاجار نسبت به اين شهر را علىخان ظهيرالدوله اينطور روايت مىكند كه «شــأنش اجل از آن اســت كه كه كســى بتواند چگونگى آن را بنويسد.» درک مسافران قاجار از اين شهرها متفاوت است. استانبول برایسلطانص­احبقرانىچو­نناصرالدين­شاهشهریستب­اعماراتعال­ىومساجد خوب؛ شاهزادههای خوب؛ صدراعظمى خونگرم كه با كشتى به استقبالش مىآيد و بســاط «حقهبازی» (شعبدهبازی) مىچيند تا بيش از پيش دل از او ببرد. سلطا ِن صاحبقران نگاهش كالن است به شهر. جادهها و پلها و ابنيه و عمارات را مىبيند. در مقابل ميرزا حسن موسوی است كه ده سالى بعد از ناصرالدينش­اه به استانبول مىرود، در يک زمســتان نســبتاً ســرد و يخزده. مدام در بند مقايســه قيمتهاست. مريض مىشود و «حالت زكام» عارضش مىشود. برای او استانبول شهریست كه «همه چيزش گران است، مگر قندش.»؛ شهریست كه همه در آن خريدی كردهاند غيرازاوكه«ازبىپولىوپ­رمخارجى»نتوانستهچي­زیبخرد.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran