از کشاورز نمونه همدان تا آچار فرانسه تهران
نظافت منزل، سمپاشی، جوشکاری، هرس درختان، لولــــه کشــــی، لولــــه بازکنی، تخلیــــه چــــاه، تعمیرات شــــیرآالت، نقاشــــی ســــاختمان، بنایی، ســــرایداری، امدیاف کار و کابینت ســــاز، قصابی و گوسفند زنده در محــــل، پــــرده دوزی، تعمیــــر اتومبیــــل در محل، نوازندگی، آرایشگری در منزل، تهیه و تولید ارگانیک مــــواد غذایی توســــط بازاریــــاب با مجــــوز از اداره کل کشاورزی همدان، واکسیناسیون احشام اهلی، تهران شناسی و متخصص تهران گردی با مجوز از تاکسیرانی و هزاران کار دیگر لطفاً با شــــمارههای زیر تماس حاصل فرمایید. اینها گوشهای از هنرهای آقای همه فن حریف اســــت. ما آقای همه فن حریف را در یک ســــایت مشــــهور تجاری با یک آگهی پرمحتوا پیدا کردیم. در این آگهی اقسام هنرهای فنی به چشم میخورد. با آچار فرانسه تماس گرفتیم تا بفهمیم این همه هنر از دست چه کسی برمیآید. رضا زارعی 41 ســــاله اســــت و به تازگی شرکتی را تأســــیس کرده و همه مدل آدم با همه مدل حرفه در آن کار میکنند، از معلم خصوصی گرفته تا جوشکار سیار.
این کارآفرین که زمانی کشاورز نمونه استان همدان بوده درباره تغییر شغلش این طور میگویــــد: بگذاریــــد برایتــــان از اول تعریف کنم. من اهل روستای طاوه بخش فامنین در اســــتان همدان هســــتم. دوم راهنمایی ترک تحصیل کردم تــــا در مزرعه پدرم کار کنم. تک پســــر بودم و از من انتظار داشتند دست پدر را بگیرم وگرنه دلم میخواست درســــم را بخوانــــم. وضــــع مالیمــــان آن موقع خوب بود چرا کــــه روی زمین زراعت میکردیــــم و از محصوالت راضــــی بودیم.
محصول اصلیمان یونجه بود و من حتی کشــــاورز نمونه در اســــتان بودم. به همه جا محصولمان را ارسال میکردیم. همه چی خوب بود تا ســــال 70 که نیروگاه برق شهید مفتح راهاندازی شد. این نیروگاه باعث شد بســــیاری از آبهای زیر زمینی خشک شود و کشاورزی را در مناطق مختلف همدان به نابودی کشــــاند. چندین و چند بار به مراکز مختلف مراجعه کردیم تا شــــاید به حالت قبل برگــــردد و بتوانیم کشــــاورزی کنیم اما درست نشد که نشد. حاال بــــه این فکر کنید که زارعی ســــه فرزند دارد و تأمین هزینههای خانواده بعد از رکود کشاورزی برایش سخت شده است: بعد از آن اتفــــاق نه تنها من بلکــــه خیلی از اهالی روســــتایمان بیکار شدند. آبی نبود که بشود با آن چیزی کاشــــت. پس بر آن شدم که به تهرانبیایموکارهایدیگرانجامدهم.ابتدا محصوالتطبیعیروستایمانمثلروغن، لبنیات و عسل را برای فروش آوردم. جایی نبود که محصوالت را به فروش بگذارم جز گوشه خیابان، پس شغلم شد دستفروشی. البته به مراکز توزیع مواد غذایی سر میزدم تــــا ببینم محصــــوالت را بهصــــورت عمده میتــــوان فروخت اما بیفایــــده بود. همان دستفروشــــی را از ســــر گرفتــــم چند ســــالی ایــــن گونه گذرانــــدم. البته گذرانــــدن که چه بگویــــم با ســــختی و اگرًبخواهیــــم از دور به موضوع نگاه کنیم اصال نمیگذشــــت چرا که مردم محصوالت طبیعی نمیخریدند. جای تعجبم اینجاســــت با تمــــام زوری که میزدم تا به دیگران بفهمانم محصوالت صنعتی مضر اســــت کسی گوشش بدهکار نبود. ما در روســــتایمان اصالً از محصوالت صنعتی استفاده نمیکردیم. خیلی برایم عجیب بــــود مردم از مصــــرف محصوالت طبیعی خــــودداری میکردند. در زمانی که دستفروشی میکردم و خرج خانوادهام در نمیآمد گهگاهی دســــت به کارهای دیگر مانندنظافتساختمانهانیزمیزدم. حاال چه شــــد که رضا زارعی ســــر از تأسیس شــــرکت آچارفرانســــهایاش درآورد: مــــن تقریباً نسبت به هم روستاییهایمان زودتر بــــه تهران مهاجــــرت کــــردم و از آنجایی که خانوادهها مخصوصاً جوانان روســــتا موقع مهاجرت نیاز به راهنما و پناه داشتند با من تماس میگرفتند و راهنمایی میخواستند. من که در این چند ســــال حســــابی راه و چاه زندگــــی شــــهری را شــــناخته بودم بــــا تمام وجود بــــه آنها میگفتم که چــــه کنند و چه نکننــــد تا سرشــــان کاله نــــرود. مــــن در این مدت خوب تفاوتهــــای فرهنگ خودمان با فرهنگ اینجا را یافته بودم. در روســــتای ما شــــیوه رفتاری با مردمان خیلی متفاوت اســــت حتــــی در کســــب و کار. تــــا اینکه یک موقع چشــــم باز کردم و دیدم تمام روســــتا اینجا هســــتیم اما هیــــچ کــــس در کاری که میکند موفق نیست. مخصوصاً آنهایی که جوانتر هستند. میدانید پسرهای روستای مــــا آنچنان عادت ندارند ســــر خــــم کنند یا زیادی بعضی اوقات بخشــــنده میشــــوند پس خیلی راحت سرشان کاله میگذارند. تهران شهری است که همه جور آدم در آن یافت میشود. جوانان روستایمان هر روز به یک مشــــکلی برمیخوردند. یکی میرفت ســــر کار دعوایش میشــــد برمیگشت. آن یکــــی میرفت خانــــه مردم بــــرای نظافت پولش را نمیدادند با بغض برمیگشــــت. اینکه شما شغلت را دوست نداشته باشی یک بحــــث اســــت و اینکــــه مجبور باشــــی بهزور تن به کاری دهی بحثی جداســــت. با خودم نشستم گفتم کسی به فکر ما نیست خودمــــان باید خودمــــان را مدیریت کنیم. دیدم کلــــی مهــــارت در بچههایمان خاک میخورد. از آرایشــــگر تا سمپاشمان دارند کاردیگریمیکنندچوننمیدانندمشتری کجاســــت. مثالً ســــمپاشمان آرایشــــگری میکرد. آرایشــــگرمان سمپاشی، جفتشان هــــم ناراضی. تمام این مســــائل را کنار هم گذاشتم و به این رسیدم که همهمان با هم اما با یک مدیریت. با این شیوه نه الزم است کسی که سخت ارتباط برقرار میکند بهزور بهمشتریلبخندبزندنهاینکهدنبالپولش بدود. روحیه هم ایجاد میشد چون یک نفر نمیتواند تمام کارها را انجام دهد. زارعــــی که بســــیاری از مشــــکالت اطرافیان را با ایــــدهاش حل کرده دربــــاره آغاز کارش میگوید: در اوایل دفتر نداشــــتیم و بیشــــتر نقش واســــطه تلفنی را بــــازی میکردیم. از آنجا که دیگر همه را میشناختم و هر کاری هم کرده بودم مشــــتری آسان پیدا میشد. پس وقتی مشــــتری برای هــــر کاری تماس میگرفت با آگاهــــی از مهارت بچههایمان هر کدام را بــــه کاری که به دردش میخورد میفرســــتادم و خودم هم با مشتری طرف بودم. کمکم که مشــــتریهای بیشتری ما را به همدیگر معرفی میکردند همه بچهها روحیهشان بهتر و جذب حرفم شده بودند. یک دفتر گرفتیم تا هم متمرکزتر باشــــیم هم بهکارمــــان چارچوب بدهیــــم. در حال حاضر همه خدمتی ارائه میدهیم و همه مشتریهایمان هم راضی هستند. نه کسی دعوایــــش میشــــود نــــه پول کســــی خورده میشود نه کسی کاری که ربطی به مهارتش ندارد انجام میدهــــد. االن که فکر میکنم میبینمیکجورمرکزآموزشیهمهستیم چرا که هرکسی که به ما ملحق میشود اگر کاری که مشــــتری زیادی دارد بلد نیست از بقیه یاد میگیرد از تعمیرات گرفته تا پیوند گیاهانتزئینی. او درباره تعداد افرادی که در شــــرکتش کار میکنند توضیــــح میدهد: اینکــــه عدد به شما بدهم واقعاً نمیشود ولی شما حدود 20- 30 نفــــر در نظــــر بگیریــــد کــــه در حال حاضــــر همــــه کاری بلدند و حتــــی اگر بلد نباشــــند میروند یاد میگیرنــــد میآیند به بقیه یاد میدهند. از جوان 16 ساله داریم تا بزرگترهایمانکهازبرکتوجودشاناستفاده میکنیم. ما همه از همیم کوچکترهایمان هم روزی بزرگ میشوند و بزرگی میکنند. جوانــــان مــــا مخــــزن نبوغند. آنها هســــتند که کارهای ســــخت را با شــــیوههای جدید، آسان و به بهترین شــــکل انجام میدهند. اودربارهآیندهمرکزآچارفرانسهاشاینگونه میگوید: من به آینده تک تک افرادی که با ما کار میکنند امیدوارم. یقین دارم هر کدام روزی در هــــر مهارتی کــــه دارند تخصصی کار خواهنــــد کــــرد و مرکز تخصصیشــــان را راهانــــدازی میکننــــد. قــــرار نیســــت آنکه قصابی میکند برای مراسمها تا ابد قصاب معمولیباقیبماندحتماًروزیبایدمغازه قصابــــیاش را راهاندازی کند. به پیشــــنهاد جوانترهایمــــان مقــــرر شــــده فعالیــــت در شــــبکههای اجتماعیمان را افزایش دهیم و در سایتهای مختلف تبلیغ کنیم. کانال تلگراممان را هم راه انداختیم، اینستا گرام هــــم داریم. در کمــــال شــــگفتی از وقتی در فضای مجازی تبلیغ کردیم مشــــتریانمان چند برابر شــــده. به امید خدا هر روز بهتر و بهترخواهیمشد.