Iran Newspaper

کتاب به وقت التیام

- افشین عالء شاعر و نویسنده

كيســت كــه ندانــد كتاب دريچــهای بــه ســمت دانايــى و بينايــى اســت و آيينــهای كــه در عيــن بىزبانى، هر آن افقهای نــو بــه نــو را پيش چشــم مردم كتابخوان مىگشايد. پس قصد انشانويسى و تکــرار مکــررات در ايــن خصــوص را نــدارم. اما مىخواهم بپرســم آيــا پيش آمده كه درســت در اوج اندوه و مصيبتى طاقت سوز كه جهان و آنچه درآن اســت، دربرابــر چشــم يکســره تهى شــود و بــه ناگاه دريابى هيچ تکيه گاهــى برايت نمانده و احساس خفگى كنى، يک كتاب به فريادت برسد و شبيه نفس بخشيدن به بيماری درآستانه مرگ، احيايــت كند و كاری كند كه نه تنهــا بتوانى دوباره روی پايت بايستى، بلکه نيرويى بگيری برای ادامه حيات، آن هم با نگاه عاشقانه به جهان هستى.

برای من كه پيش آمده اســت. درست فردای شــبى كه عزيزترين بهانه زنده بودنــم - مادرمدر غربت آیســىيوی بيمارســتا­ن تــرک زندگى كرد، بىآنکه فرصــت وداع و ديدار آخرين با او را داشــته باشــم. مادری كه حکايت عشق دوجانبه او و مــن چنان شــهره بــود كه بســتگان دور وقتى برای تســليت تمــاس مىگرفتند مىپرســيدن­د: آيا افشــين زنده اســت؟! درســت در چنين روزی پســردايى عزيزم دكترحميدرض­ا ملک محمدی نوری كه اگرچه استاد علوم سياسى ولى اهل ذوق و هنر و نکته دانى نيز هســت، به جای دســتهگل، با كتابى در دســت به ديدارم آمد و به جای تکرار واژگان بىاثر و كليشــهای تســليت گويــان، مرا به خواندن كتابى كه در دســت داشــت توصيه كرد. توصيــهای كــه در نــگاه اول، غريــب مىنمــود و بىمناســبت. و شــايد طبيعىتريــ­ن واكنــش من داغــدار و ويران، باال انداختن شــانه و بىاعتنايى گاليه آميزی به نظر برســد كه «دل خوش سيری چند؟» يا «حاال چه وقت كتاب خواندن است» و عباراتى از اين دســت. ولى نگاهى هرچند از ســر اجبــار و اكراه بهعنوان كتــاب، برای درنگ و تأمل كفايت كــرد و بالفاصله مرا به خلوتى پراشــک و آه اما سرشار از حس آرامش و سبکباری كشاند تا ناباورانــ­ه در روز فقدان ابدی مــادرم به ورق زدن و خواندن بىوقفه و دوباره خواندنش بنشينم!

عنوان كتاب «ســوگ مادر» بود كه ناخوانده، نشــانهای از همــدردی آشــکار داشــت، امــا نــام «شــاهرخ مســکوب» در زير عنوان، دليل محکم تری شد برای آنکه به آغوش كاغذين اما گشاده و پرمهرش پناه ببرم. و ســاعتى نگذشــته بود كه شــاهرخ مســکوب از آن عالم، دســتم را گرفت و بــا مضامين ناب و نوبــه نو مرا به پــروازی آرام و دل انگيــز در آفــاق مهــرورزی بىدريغ و محبتى بىمثال و خالص، ميهمان كرد.

«ســوگ مــادر» مجموعــهای اســت از يادداشــته­ای روزانه مردی كه در عين نامآوری و جايــگاه كم نظيــرش نزد خــواص دانش و هنر و فرهنــگ، تمام عمر محو وجود مــادری گمنام اما باعظمت بود. به گونهای كه تا ســالها پس از فقدان مادر و حتى تا واپسين ايام زندگى خودش، دست از نوشتن برای او و گفتوگوی عاشقانه با او برنداشــت. مادر شاهرخ مســکوب از خود، چنان نقــش مهری بر دل فرزند نهــاد كه آن يگانه مرد در ميان انبوه جاذبهها و داشــتههای ارجمندش، هرگز تکيه گاهى چون او نيافت و هرگز باور مرگ را بــه حريم رابطــه جاودانه با مادر راه نــداد. او تا پايان عمر، گاه و بيگاه به نجوای عاشقانه با مادر پرداخــت و چــون كودكــى شــيفته، آنچــه را كه از تلخى و شــيرينى ايام مىديد، با مادر بازگو كرد و هيچگاه از حال و روز خود بىخبرش نگذاشت.

كتــاب را كه خوانــدم، دريافتــم در مصيبتى كه گمــان مىكــردم هيچ كــس عمق و وســعت آن را نمىداند، تنها نيستم و انگار پيش از من، مردی به مراتب گرامىتر و عاشــقتر از من، تمام آنچه را كه مىخواستم در فقدان مادرم فرياد بکشم، در قالبى برازنده و ماندگار به ثبت رسانده است. تا پيش ازآن سبک سرانه و خام رفتار، فکر مىكردم تنها منم كه مادری بىبديل از كف دادهام و هيچکس در عالم، شور و شــيدايى مرا در جهان پهناور عشق ورزی به مادر، تجربه نکرده است! اما «سوگ مادر» شاهرخ مســکوب تلنگری به غفلتم زد و پنجرهای به رويم گشــود كه از طريق آن توانســتم در فراق عزيزترين كســم نيز به چشماندازی زيبا و التيام بخش خيره شوم و به اين باور برسم كه وقتى پای عشق در ميان باشد، مرگ دروغى بيش نيســت. كتاب ارزشمند «ســوگ مادر» نوشته «شاهرخ مســکوب» را آقای حســن كامشــاد جمــعآوری و «انتشــارات نــى» به چاپ رسانده است.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran