Iran Newspaper

این دستها، انکار بن بست است

-

نهکهنباشد،هست،درستوسطدست­هایپینهبست­ه،توگوییانگا­رتعریفشان درســـت همان است که هست، دقیقاً همان قدر ســـاده، زمخت و لذت بخش، زندگی... اصالً نبود در نگاهشان بیمعنی بود. قدیمیها نمیتوانستن­د بیهیچ زحمتـــی بگذرانند، همیـــن هم بود، اینکـــه خالق بودند، اینکـــه خلق میکنند و در نهایت طعم لذت خالقیتشـــ­ان ســـالها میماند. درســـت شبیه همین آســـیاب که چرخاندنش زور میخواهـــد و زمان توأم با زحمـــت، اما مگر تکرار میشـــود لذت نان به آســـیاب دســـتهای پینه بســـته؟یا اینکه چیزی درست میکنند که تا تکانش ندهی، کره و دوغی چنان به دست نمیآید که از بزرگ تا پیر همه عاشقش شوند. به این فکر میکنم که خط کش ما برای زنده بودن چیست. البد هر کسی برای زنده بودن خودش خط کشـــی دارد که بواســـطه آن بفهمد و اندازه بگیرد که آیا زنده است یا نه و چقدر زنده است و چقدر در برابر زنده بودن خود کوتاهی کرده است. یکی همین که ببیند سینهاش باال و پایین میرود و موج هوا و خواهش به مکیدن ذرات هوا مثل جزر و مد دریا در ریههایش رفت و آمد دارد کافی اســـت که نام زندهها را روی خود بگذارد و خرســـند باشـــد که زنده است اما کسی دیگر ممکن است خط کشی دیگر داشته باشد و اگر روزی ببیند که کاری نکرده است و گرهی نگشوده احساس کند آن روز مردهای بیش نبوده است. و دوبـــاره ذهنم را جمع میکنم روی زنی کـــه انگار هیچ طلبی از زندگی ندارد و هرچه هســـت دهش و بخشش است. این نســـل، دنیا را جور دیگری و از پشت عینک دیگری میبینند. اصالً انگار بنبست هیچ وقت برایشان معنا ندارد. در هر ســـنی که باشند، نمیدانم ذهنشان بیهیچ آموزش - دست کم در نگاهی که ما به آموزش داریم – چطور این گونه سیال بوده است و نو به نو معنا آفریده اســـت؟ برای ما نسل به روز و تحصیلکرده که ظاهراً راهی وجود ندارد، همه جا بنبست است، مسکوت است، اما وقتی این زن را میبینم انگار که دستهایش که مثل گنجشـــکها­ی پرشـــور همیشـــه در آواز و پروازند به مـــن میگوید راهها همیشه از بنبســـتها میگذرند، جملهای هســـت که می گوید: خالقیت زاده محدودیت است و دستهای این زن بهترین تعبیر این جملهاند. بزرگترین خالقان و کارآفرینان، همیشـــه در تنگنا زیســـتهها­یی بودند که از مس محدودیتها، طالی خالقیت و نوبینی و نوتعبیری و نوکاری را بیرون کشیدهاند. حاال ما دست روی هم گذاشته و نشسته ایم، از قدیم گفتهاند آسیاب به نوبت، اگر نوبتی هم باشـــد نوبت نسل جوان اســـت که بیهراس برود دنبال آفرینش کار، برود و خسته نشـــود. شکستها احتماالً گوشه گوشه و اطراف ما نشستهاند و با چشمهای براق و دستهای بســـته نظاره گر ما هستند، باید قدم برداشت و درها را به روی این فکرها بســـت، درست مثل قدیمیها به دل کار زد و ساکن نبود، باید باورهای مثل موج ما را به جلو براند. نوبتی هم که باشد نوبت ماست که طرحی نو دراندازیم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran