اخالقکین هساز
جامعه زخمی از «مقایســه» کینهتوز میشود و احساس بیارزشی میکند
جامعه معاصر ایران در عین حال که چیزهایی چون راهها، مخابرات، رسانهها، شهرها ...و را میسازد اما در یک مقایسهبیناالذهانی بینالمللیدائماًنوعی نارضایتیوسرخوردگی را تشدید میکند. به همین دلیل است که ما در این فضای جهانی شدن و رسانهای شدن، آن چیزی که از جهان احساسمیکنیم، احساس خواری، فرودستی و ناتوانی است. دنیایسرمایهداری جدید، در سیطره سود و کمیت دائماً نوعی ساختاحساسی تولید میکند که حس عزتنفس، اتکا به خود ...و را با چالش مواجه کرده است
بـــرای پرداختن بـــه تاریخچـــه کینتوزی در ایـــران معاصر نیازمند نگاهی تاریخی هســـتیم. از این رو، در بررسی این مسأله بـــه دوره قاجار ارجـــاع میدهـــم چراکه مـــا از دوره قاجـــار اســـت کـــه وارد دوره معاصر میشـــویم. واقعیت این اســـت که آقامحمدخان قاجار توســـط سه نفر از اطرافیانش که قرار بود به دستور او کشته شوند، به قتل میرســـد و صد سال بعد، ناصرالدینشـــاه از نوادگان او نیز توســـط میرزا رضای کرمانی به قتل رسید.
معتقدم بـــه شـــورش میـــرزا رضای کرمانـــی در جریان قتل ناصرالدینشـــاه میتـــوان عنـــوان «نخســـتین شـــورش خشـــونتبار مـــدرن» را داد. میـــان قتل آقامحمدخـــان و ناصرالدینشـــاه تفاوتهـــای بســـیار وجـــود دارد. آقا محمدخان در نتیجـــه یک کینتوزی شخصی اما ناصرالدینشاه بهدنبال یک کینهتوزی جمعی کشته شـــد. میرزا رضا کرمانی که ملهم از آرای سیدجمالالدین اســـدآبادی بـــود، ایـــن خشـــم جمعی را نمایندگی میکرد. او برای نخســـتین بار صـــدای نفرت و خشـــم را به گوش تاریخ رســـاند و از آن لحظه به بعد تـــا به امروز همچنان این صدا در بزنگاههای گوناگون به گوش میرسد.
حال این ســـؤال به ذهن میرســـد که چـــرا از دورهناصرالدینشـــاه این خشـــم کلیـــد خـــورد؟ واقعیت این اســـت که در دوره ناصرالدیـــن شـــاه اتفاقـــاً بیـــش از دوره محمدشـــاه و فتحعلی شاه جامعه بـــا مظاهر تمدن جدید آشـــنا میشـــود، از تأســـیس دارالفنون و برداشـــته شـــدن خندقها و خیابانکشـــی گرفتـــه تا ایجاد نهادهـــای تمدنـــی جدیـــد و مظاهر آن همچـــون عکاســـی و مطبوعـــات ...و اما با وجود ایـــن، درســـت در همین دولت، ناصرالدینشـــاه بهعنوان یک شاه پلید، در نتیجـــه نوعی خشـــم عمومی کشـــته میشـــود. اینجـــا یـــک تعـــارض دیـــده میشود؛ به عبارتی در دورهای که نسبت به دوره فتحعلیشـــاه و محمدشاه رونق و آبادانـــی بیشـــتری حاکـــم بود، خشـــم بیشـــتری هم شـــکل گرفت. اگر شعارها و شـــیوههای بـــروز انقـــاب مشـــروطه را ببینیم و بعد خشم و خروشهای مردم در جریان انقاباســـامی و تا این اواخر در اعتراضـــات دی مـــاه 96 را بررســـی کنیم همچنـــان این فرم نفرت و خشـــم به چشـــم میخورد. معتقدم ما از زمان ناصرالدینشاه تا به امروز به نوعی وامدار نوعی فرهنگ سیاسی مبتنی بر کینتوزی هستیم. منتهی این فرهنگ سیاسی، تنها معطوف به رابطه حاکمان و شهروندان نیست. این ویژگی دنیای مدرن است که در زندگـــی اجتماعی هم بازتولید و مرتباً تشدید میشود.
ماکس شلر معتقد است که کینتوزی در نتیجه «مقایســـه» به وجود میآید، او در توضیح بحث خود از سطح فرد شروع کـــرده و بعد در ســـطح گروهها و ملتها این پدیـــده را توضیح میدهـــد. به زعم او، وقتـــی افراد خود را با دیگری مقایســـه میکننـــد، احســـاس نوعـــی محرومیت نســـبی میکنند و هر قدر کـــه این امکان مقایسه کردن بیشـــتر فراهم شود، حس محرومیت نســـبی تشـــدید میشـــود. به همیـــن دلیل، شـــلر معتقد اســـت که در قبیلـــه و روســـتاهای قدیمـــی کینتوزی نبـــود چـــون کســـی خـــود را بـــا دیگـــری مقایســـه نمیکرد و اساســـاً امکان ارتباط و مقایســـه میان جوامع دور از دســـترس وجود نداشـــت. اما امروزه رسانهها دائماً به ایـــن مقایســـه کردنها بهعنـــوان یک امـــر آنتولوژیک و هستیشـــناختی دامن میزنند. این «مقایسه» در دنیای جدید، باعث میشود انسان هر لحظه احساس بیارزشـــی کند. در دنیای ســـرمایهداری دائمـــاً بـــر موفقیـــت تأکید میشـــود و از آنجـــا کـــه موفقیـــت انتهـــا نـــدارد حس موفقیتطلبـــی افـــراد ارضا نمیشـــود و چون افراد در یک مقایسه بیناالذهانی، قرار میگیرند، پیوسته احساس ضعف و کمبود میکنند؛ چون بـــه آن ارزشهایی که میخواستند، دسترســـی پیدا نکرده و حتی نسبت به آنهایی که به این ارزشها دسترسی پیدا کردهاند، کین پیدا میکنند.
در یـــک جامعـــه موفقیتطلـــب و مصرفکننـــده کـــه در آن چشـــم و همچشـــمی به یـــک امر همگانـــی بدل میشـــود، کینتوزی امری بدیهی اســـت و متأســـفانه ما نیز در ایـــران معاصر این وضعیت را تجربه میکنیم. رابرت مرتن از جامعهشناسان کاسیک، معتقد است که اگر جامعهای بـــر ارزشها و موفقیت بیـــش از انـــدازه تأکید کند امـــا راه تأمین آن را همـــوار نکنـــد، اشـــکال گوناگونی از نابهنجاری، گروههای منحرف، سرخورده و طغیانگر را به وجود میآورد.
جامعه معاصر ایران در عین حال که چیزهایی چون راهها، مخابرات، رسانهها، شهرها ...و را میسازد اما در یک مقایسه بیناالذهانـــی بینالمللـــی دائمـــاً نوعی نارضایتی و سرخوردگی را تشدید میکند. به همین دلیل است که ما در این فضای جهانی شدن و رسانهای شدن، آن چیزی که از جهان احســـاس میکنیم، احساس خواری، فرودستی و ناتوانی است. دنیای ســـرمایهداری جدید، در ســـیطره ســـود و کمیـــت دائماً نوعی ســـاخت احساســـی تولیـــد میکند که حـــس عزتنفس، اتکا به خود ...و را با چالش مواجه کرده است.
این نوع مواجهه ما با جهان، بتدریج خشـــم مـــا را برمیانگیـــزد. دولتهـــا از مشـــروطه تـــا بـــه امـــروز هیـــچ کـــدام نتوانســـتهاند مســـیر کینتـــوزی را تغییر دهنـــد و از تولیـــد و بازتولید آن ســـاخت احساســـی که مولد خشـــم و نفـــرت بود، جلوگیری کنند. در جهانی که کشورهایی مثـــل مـــا موقعیـــت فرودســـتی دارنـــد، توســـعه رســـانهها فقط اطاعرســـانی و سرگرمی نیست بلکه شـــکلهای تازهای از عواطف و احساســـات را هم در جامعه ســـرازیر میکنند. طبیعتاً ایـــن جهانها ساختارهای احساسی متفاوتی را برای ما شکل میدهند.
بـــر ایـــن بـــاورم کـــه اعتراضـــات در جامعـــه مـــا برآمـــده از نوعـــی فرهنگ کینتـــوزی اســـت که بـــه طـــور تاریخی شـــکل گرفته اســـت و البته در لحظهها و برهههایـــی از زمان این خشـــم به مرز انفجار میرســـد. از این رو، بـــرای اینکه جامعه بتواند این وضعیت را مدیریت کند، باید چند گام اساســـی بردارد چون ما نمیتوانیم همیشـــه در این وضعیت بمانیم؛
نخســـتین گام مهـــم ایـــن اســـت کـــه نارضایتیهایمـــان را بهصـــورت تاریخی حـــل کنیم. تـــا زمانی کـــه مســـائلمان را «حادثـــهای» فهـــم میکنیـــم، قـــادر بـــه مواجهه جدی با آنها نخواهیم بود.
راهبـــرد دوم ایـــن اســـت کـــه در فهم اعتراضـــات نبایـــد صرفاً به یـــک راهحل تکنیکی متوسل شـــد، ما محتاج «فهم» هســـتیم نـــه فـــن. مســـائل مخاطرهآمیز نهپایاندارندونهراهحل،امامیتوانندقابل زیستن شـــوند، مهم، ممکن بودن زیستن انساندرجامعهپیچیدهامروزیاست.
گام ســـوم ایـــن اســـت کـــه مـــا اکنون به روشـــنفکران، هنرمندان، نویســـندگان و گروههایـــی کـــه میتوانند بیندیشـــند و گفتوگو را شکل دهند، نیاز داریم. بخش مهمـــی از کارهایی که بایـــد انجام دهیم به خود دانشـــگاهیان بازمیگردد که باید بیش از بقیه جامعه احســـاس مسئولیت کنند.
اگر میخواهیم جامعه باثبات داشته باشـــیم، باید برای کینتـــوزی مواجههای مطلـــوب را بیابیم. کینتـــوزی ناخودآگاه اســـت و چیزی که میتوانـــد آن را بزداید، خودآگاه شدنش است. ما باید وضعیت خـــود را درک کنیـــم و آن را بـــه صـــورت یک گفتوگـــوی عمومی با روشـــنفکران درآوریم.