بهدنبال خوشبختی در سرزمین مردگان
درباره «کوکو»، کارتون موفق اخیر کمپانیهای والت دیسنی و پیکسار
■ مثل پدر بزرگ
دلخوشـــی میگل به ایـــن امر موهوم برمیگـــردد که ظاهـــراً پدر پدربـــزرگ او بیش از یک قرن پیش با رها کردن خانه و خانواده به کار تولید موسیقی پرداخته و مثل میگل به تالش برای بهترین شدن پرداخته بود. میگل در چنین فضایی به تمرین گیتار مشـــغول شـــده و از ارنستو دالکـــروز (با صدای بنجامین برات) که از سالطین آوازه خوانی آن زمان بود، تأثیر پذیرفته اســـت و این هنرمند از آنجا نزد اهالی موسیقی مکزیک محبوبتر بوده که در جوانی جان باخته و کلکســـیونی از کارهـــای جذاب را برجـــای نهاده و مرگ زودرس هم بر میزان افســـانهای بودن او افزوده اســـت. میگل هـــر خط و تصنیف کارهـــای آن هنرمنـــد را بـــه حافظهاش ســـپرده و همـــان نواهـــا را ترنـــم و تکرار میکنـــد و رفتارها و اتفاقهـــا به گونهای اســـت که مثل ســـایر کارهای «پیکسار» یک بار دیگر روی این نظریه مانور و تأکید میشود که کودکان و نوجوانان هر چیزی را بهتر و بیشـــتر از سایرین کشف و لمس میکنند و انتخابهای آنان بجا اســـت و این بزرگســـاالن هســـتند که باید با آنها همسو شوند. میگل نیز در همین راستا میکوشـــد به خانـــوادهاش تفهیم کند کـــه مخالفت قدیمی و احساسیشـــان با هنر موســـیقی امـــری اشـــتباه بوده و بهتـــر اســـت از او در ایـــن راه حمایـــت کنند و یک وســـیله و شرط مهم در این مســـیر، درخشـــش او در نمایش هنری ســـاالنهای بهنام دیـــادی موئرتوس (و بواقع «روز مردگان») است. ■ گیتار میگل خرد میشود، اما...
چنین موضوع جالبـــی حتی برای به راهاندازی یک فیلـــم غیرکارتونی مجهز به بازیگـــران زنده هم کفایت میکند اما هدف و نقشه میگل محو و زایل میشود و فقط یک روز مانده به برگزاری مراسم فوق پدر او ابولیتا (رنهویکتور) که از برنامه او ســـر درآورده، گیتار محبـــوب میگل را لگدمالـــی و خرد میکنـــد. میگل نه تنها ناامید نمیشـــود بلکـــه به عزم بیشـــتر و البتـــه توأم با عوارضی ســـوء میرســـد، بهطـــوری که دزدکـــی وارد خانه ارنســـتو دالکـــروز میشـــود و یک گیتار مشـــهور و ارزشمند وی را به سرقت میبرد ولی کار او از همین جا بیشتر گره میخورد زیرا با تصاحب غیرقانونی این گیتار طلسمی را که به پای آن بسته شـــده، شکسته و دور باطلی را که مرتبط با آن است، به حرکت در میآورد و براثر آن به محل موسوم به سرزمین مردگان منتقل میشود و آنجا بـــا این الزام روبهرو میشـــود که یا باید از خانـــوادهاش بابـــت خطای خـــود عفو و بخشش بگیرد یا در همان وادی مرگ زا متوقف خواهد ماند. الزمه این بخشش و ادامه حیات توأم با خوشبختی این است که او در یک دنیـــای موازی ولی متفاوت و جهـــان زیرزمینـــی به حرکـــت در آید و گناهان خود را جبران و مسیر رجعت به زندگی و محل استقرار قبلیاش را هموار کند. با اینکه برخـــی از باورهای عقیدتی مطرح شده در این قسمت از فیلم برای کودکان و نوجوانـــان یعنی طیف اصلی مخاطب کارتونها مبهم نشان میدهد امـــا خط ســـیر حرکت کاراکترهـــا و اینکه در پی چـــه چیزی هســـتند، برای همین قشـــر بهخوبی قابـــل فهم اســـت و آنها الاقل اتفاقهای پیش روی خود را درک میکنند. ■ با ترسی کمتر از فیلم تیم برتون
در نهایت میگل از نو به جمعاعضای خانــــوادهاش و به محل قبلی زندگی خود برمیگردداماحاالبانقشیمتفاوتازآنها و بواقع با اسکلت آنان مواجه است و البته این اســــکلتها اصالً به اندازه موجوداتی مشــــابه در یک فیلم مشهور تیم برتون با نام آشــــنای «کابوس قبل از کریســــمس» هراس برانگیز نیستند. با این حال میگل با این ســــؤال و گرایش مواجه است که آیا به خواسته اعضای خانوادهاش تن بدهد و از کل این ماجراهای پردردسر بگذرد و از موسیقی فاصله بگیرد یا در خط موزیک بماند و ارنســــتو را بیابد و مســــائل را به او بگوید و برای رســــیدن به اهدافش در این رشــــته هنری همچنان بکوشد. باور او این است که ارنستو سالها پیش کاری را انجام داد که وی اینک در دســــت اقدام دارد و او هم خانوادهاش را رها کرد تا به ســــتارهای در جهان موســــیقی تبدیل شود که اینک میبینیم. ■ با مهندسی «التن»
بـــا هدایـــت و طراحـــی لیاونکریـــچ سناریســـت و کارگـــردان «کوکـــو» آنچـــه در ســـرزمین مـــردگان میبینیم، با فضا و مهندســـی جوامع مکزیکی و به شـــکل زیستگاه مردم مستقر در ایالت کالیفرنیا و بویژه مردمان بســـیار پرشمار نژاد التن این ایالت ترسیم و عرضه شده و اونکریچ که مدیریت اوضاع را در قســـمت ســـوم کارتونهای موفق «داســـتان عروسک» هم برعهده داشت، رسوم و سنن مراسم روز مـــردگان و ســـرزمین جانباختهها را بســـیار خوب بـــه درون پیکـــر فیلم خود تزریق کرده است.
■ منبع: Film Digest