Iran Newspaper

شاعر نگهبان مرگ و زندگی است

-

دســت خــودم بود اگر نمیگذاشــت­م بــه این روز برســم؛ اینطــور. کودکی هفتاد و یکساله حاال مانده روی دست خودش. زندگی ولی با اما و اگرهای ما کاری ندارد او کار خودش را میکند و زمان هم ســرش در الک خودش است بیاعتنا به همه چیز و همه کس. همیشه فکر میکردم بیشتر از 30 یا 40 ســال نمیمانم. و این احســاس موقت بودن یا زود مردن نگذاشت هیــچ گاه در هیــچ کاری به پایان آن دل خوش کنم یا بترســم. همینطور هم شــد. با آنکه حدود 43 ســال معلمی کردم حاال میبینم هنوز همان آدمی هســتم که اگر چه امروز کم حوصله اســت اما در مدرســهها موجود دیگــری بود. تنهــا جایی که با همه وجود احســاس خوشــبختی میکردم کالس بود و کالس... با تمام شــیطنتهای بچهها و عشــق و صداقتشان. من بدون مهربانی و عاشــقی همیشــه مردهای متحرک هستم. احساس تنهایی محض، هرگز رهایم نکرده اســت. از اینکه نمیتوانم هیچ نقشــی در کاســتن از تیرگــی جهــان داشــته باشــم غمگینــم. از اینکه در هــر دوره مصیبتهــای طبیعی و انســانی دامن جهان را میگیــرد و حس میکنم تمدنهــا به انقراض خود همت میگمارند، غمگینم. از اینکه نمیتوانم بــه غیر از تحمــل رنج و ریاضت کاری کنم دلخورم. اما چه کنم... اگر خدا قبول کند من هم به هر جهت شــاعرم و نیم قرن اســت با کلمهها نفس میکشم. بعضی اوقات به مهجوری برخی کلمات در فرهنگ اجتماعی فکــر میکنــم. مثــالً «نتوانســتن، نمیتوانــم، ندانســتن، نمیدانــم»، یــا ســوءتفاهم بیــن درک تفــاوت معنای غــرور و تکبــر. گذر زمان و ســیطره آنچــه تأثیــر ویرانگری بــر روان آدمــی دارد. به مرور بر میــزان واقع بینی آدم اضافه میشــود و در پذیرش آنچه دیگران عیب یا حســن میدانند، ترســمان از داوری زمــان فــرو میریــزد. حــاال پذیرفتــها­م در چارچــوب، چاردیــوار­ی یــا جغرافیای کوچک خانواده بدون آنکه مقید به اســطورگی یا قهرمانی باشــم، بهگوشهای تنها، دســت کم باعث دلخوشی اهل بیت خــود باشــم کــه مثالً ســایهای مقــوا گونه بــاالی ســر دارنــد. در زمینههای مختلف هنر تجربههایی داشــته ام. نقاشی، داســتان ...و تا باالخره دیدم شاعری انگار که قسمت و سرنوشت من است. آمدم تا چند شعر بنویسم و بییــادگار نــروم. نــه با کســی مســابقه دارم، نــه رقابتی حــس میکنم و میدانم کتاب هایم آنطور که میبایســت منظم چاپ و پخش نشدهاند ولی دیگر برایم فرقی ندارد. زیرا نمیتوانم شعر نگویم و مهربان نباشم. این دو هســتم. آری. حتی به حال کســانی که به شهرت و محبوبت شاعر غبطه میخورند دلم میســوزد. صداقت و ســادگی من خیلیها را دچار اشــتباه کــرده و میکنــد. دلم بــه حــال خیلیها میســوزد کــه نمیدانند هرمز حتی از حمل خودش نیز خســته اســت. اگر مهربانی و یک دندگی در برابــر مواجهــه بــا حقیقــت و زیبایی و راســتی نبود، نمیدانــم چگونه زیســت دیگــری میداشــتم. از تصور آن ولی هــراس دارم. بــا این همه از اینکه هرمزم و مطمئنم هستند دوستانی و کسانی که ندیدهاند تو را، ولی صمیمانه نگران روزهای تو هســتند، زندگی را تاب میآورم. شاعری هزار بار از مادری از لحاظ تحمل درد زایمان دردناکتر است. شاعر بین مرگ و زندگی انگار نگهبانی اســت که دارد در پســت نگهبانیاش قدم میزند. ســعی میکنم همیشه کودک، عاشق، شــاعر بمانم با همه دلخوریام از این جهان. هفتاد سالگیام را با دو سه سطر از شعری به پایان میرسانم:

هرکس به تو نزدیکتر است / یا تو را میکشد / یا دیوانه ات میکند.

 ??  ?? عکس منتشر نشده از هرمز علیپور و منوچهر آتشی
عکس منتشر نشده از هرمز علیپور و منوچهر آتشی

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran