ایران را چگونه شناساندیم
چرا از تعداد «ایرانشناســان فرهنگی» در دانشگاههای غربی کم شده است؟
تاریخ فرهنگ و تمدن ایران به گونهای اســـت که میـــراث غنـــی از ایـــن فرهنگ و زبـــان نه تنها در ایران امـــروز بلکه در پهنه وسیعی از آســـیا و بخشهایی از آفریقا به جای مانده است. این میراث از چند جهت برای فهم منطق مواجهه ایران با فرهنگ جهانی در شـــرایط امروزی بســـیار مهم و کلیدی است.
ایـــن مواجهه در دو وجـــه قابل تفکیک اســـت؛ در ســـطح نخســـت، بازماندههای این میراث غنی فرهنگی در آســـیا و آفریقا است و در ســـطح دیگر، سنتهای علمی و دانشـــگاهی که معطوف بـــه این میراث فرهنگی و زبانی شکل گرفتهاند.
بـــه عبـــارت دیگر، در ســـطح نخســـت حیـــات بازمانده این میراث مهم اســـت و در ســـطح دوم بازتـــاب آن در ســـنتهای دانشـــگاهی است. این دو ســـطح، بویژه از زمان اســـتقرار دولت ملتهـــای مدرن در این بخـــش از جهـــان و تحمیـــل مرزهای تصنعی و غیرفرهنگی بر این پهنه فرهنگی اهمیت خاصی پیدا کرده است. با استقرار دولت مدرن در ایران، مسأله سیاستگذاری برای این میراث اهمیت بسیاری داشت و مجموعهای از سیاستگذاریهای فرهنگی سیاســـی و اقتصادی برای حمایت و رشـــد این دو سطح معطوف به میراث فرهنگیزبانی ایران شـــکل گرفت. تأســـیس مراکز فرهنگی ایران در خارج از کشور (ذیل ایده خانههـــای فرهنگ ایران) برای توســـعه و ترویـــج و حمایت از اهالـــی و عالقهمندان این فرهنگ، از جمله این اقدامات اســـت کـــه بتدریـــج تأســـیس و حمایـــت مراکـــز ایرانشناسی، زبان فارسی نیز در چارچوب
حمایتها و سیاستهای دولتهای ملی ایران قرار گرفت.
در دوره پیش از انقالب، محتوای اصلی ایـــن سیاســـتگذاریها، شـــناخت فرهنگ ایرانی و کلیت آن، مدنظر بود. لذا ایران در مفهوم عام آن، محتوای اصلی ترویجها و حمایتها و مهمتـــر از همه پژوهشهای دانشـــگاهی بـــود.در دوره پـــس از انقالب، مفهـــوم ایران و زبان فارســـی در چارچوب انقالبی بازتعریف شـــد و همه حمایتها، برنامهها، فعالیتها و همکاریها ذیل این چارچوب جدید بازتعریف شد. ■ اتفــــاق مهــــم؛ چرخــــش در ســــنتهای شرقشناسی
اتفـــاق مهـــم چرخشـــی بـــود کـــه در نظـــام دانشـــگاهی غربی و در ســـنتهای شرقشناســـی نسبت به ایران ایجاد شد. تا پیش از انقالب، ایـــران به مفهوم موضوع پژوهش، اولویت و اهمیت بسیار زیادی در سنتهای دانشگاهی شرقشناسی داشت. اما پس از انقالب و تغییر موقعیت سیاسی ایـــران در نظام جهانـــی، بتدریج موضوع ایران به مســـألهای مذهبی-سیاسی برای نظام دانشگاهی غربی تبدیل شد و تعداد بســـیار زیـــاد «ایرانشناســـان فرهنگـــی» بتدریـــج در چهـــار دهه اخیـــر کاهش پیدا کردنـــد و جـــای آنـــان را «ایرانشناســـان سیاســـی» گرفتند. اما در چهـــار دهه اخیر اتفـــاق مهمـــی در منطـــق مواجهـــه ما با محیطهـــای فرهنگـــی ایراندوســـت و محافل دانشـــگاهی معطوف بـــه ایران در خـــارج از کشـــور رخ داد. ایـــن اتفـــاق مهم مبنای سیاستگذاری سیاسی- علمی ایران پساانقالبی بود؛ تبلیغ و گسترش «فرهنگ ایرانی- شیعی انقالبی». مبنای اصلی این سیاســـتگذاریها، صدور «ایـــران انقالبی» بود. بـــه همیـــن دلیل مـــا همواره بـــا این پیشفرض در جهان فرهنگی و دانشگاهی خـــارج از کشـــور حضـــور پیـــدا کردهایم که حامل ســـنت غنـــیای از فرهنگ، مذهب و زبان هســـتیم و باید این سنت غنی را در جهان گسترش دهیم.
در نتیجه ما همیشه آمدهایم که عرضه کنیم. اگر به نوع عملکرد خانههای فرهنگ و جامعةالمصطفـــی و مواجهههـــای ما با
ســـنتهای دانشـــگاهی دقت کنیـــم، این مواجهه یکســـویه و یکطرفه را میتوان دیـــد: «دیگـــران محتـــاج ما هســـتند» این مفروض اصلی است. ■ لزوم مواجههای دیالوگی با جهان
هیـــچ وقـــت مواجهـــه دیالوگـــی، گفتوگویی و دوطرفه را تعریف نکردهایم. ما به جهانهای فرهنگی دیگران آمدهایم که فقط به آنها فرهنگ و زبان یاد بدهیم، نه اینکه آمده باشیم تا چیزی هم بهدست آوریم. این جهان بســـته و منـــزوی ایرانی امروز، خودش را مرکز عالم فرهنگی تصور کرده اســـت. بر ایـــن مبنا، تمام سیاســـت دانشـــگاهی ما آن اســـت که دیگـــران زبان فارســـی ما را یاد بگیرند. لذا حتی مدرسان زبان فارســـی مـــا و حتی اســـتادان اعزامی این حوزه از طریق وزارت علوم، تحقیقات و فنـــاوری به کشـــورهای دیگـــر، فقط یک زبان فارســـی را میدانند و بندرت به زبان انگلیســـی مسلط هســـتند. هنوز نمیتوان استاد آموزش زبان فارسی را دید که عربی، چینی، ترکی ...و را بلد باشد.
ســـال گذشـــته جمعی از ایرانشناسان آلمانی، هلندی، روسی، بِلژیکی، ایتالیایی و فرانسوی را به برخی مراکز ایرانشناسی مهم در تهـــران همراهی میکردم. منطق مواجهـــه رؤســـای ایـــن مراکز (کـــه عمدتاً فقـــط فارســـیگو هســـتند) این بـــود که ما فرهنگ غنیای داریم و این استادان چقدر خوشاقبال هســـتند که دربـــاره ایران کار و مطالعه میکنند. حتی به مخیله رؤســـای این مراکز ایرانشناســـی نمیرســـید که از اینان بـــرای تدریس، آمـــوزش روشهای علمیشـــان، کمک به ارتقـــای علمی این مراکـــز مدعی ایرانشناســـی داخل کشـــور دعوت کنند. در کنار همه اینها، حاشـــیهای
شـــدن و گاه حذف تدریجی ایـــران از نظام دانشـــگاهی جهـــان و حضـــور نداشـــتن جدی ایرانیان در این فضای دانشـــگاهی و تألیفات آنها به این راه فرو بسته دامن زد. ■ مهاجرتنخبگان
در ســـنتهای دانشـــگاهی جهـــان، ایرانیان بســـیاری هســـتند که حضور آنان بیـــش از آنکـــه ماحصـــل سیاســـتگذاری آگاهانه نظام سیاســـی ما باشـــد، ماحصل مهاجـــرت اجبـــاری آنـــان از ایـــران بـــوده اســـت. لذا آنـــان محصول سیاســـتگذاری فرهنگـــی نظـــام سیاســـی مـــا نیســـتند. جامعةالمصطفـــی در قامـــت فعالیـــت دانشگاهی وارد شد، اما عمیقاً در منطقی مذهبی عمل کرده اســـت. به همین دلیل آنها هم بر سیاست صدور محتواهای غنی ما به جهان تمرکز دارند.
نتیجـــه ایـــن فرآینـــد افـــول گســـترده