Iran Newspaper

تولدتمبارک­شاعر!

نگاهی به آثار مهدی اخوان ثالث، هوشــنگ ابتهاج، نصرت رحمانی، عمران صالحی، هرمز علیپور متولدان اول تا 10 اســفند

- یزدان سلحشور شاعر و منتقد

اســـفندما­ه برای شـــعر مـــدرن ایـــران، ماه پُرمیالدیســ­ـت مخصوصـــاً در دهـــه نخســـتاش: مهـــدی اخـــوان ثالـــث[01 اسفند ،]1307 هوشـــنگ ابتهاج[6 اسفند ،]1306 نصرت رحمانی[01اســـفند ،]1306 عمران صالحی[01 اســـفند ]1325 و هرمز علیپـــور[4 اســـفند .]1325 در واقـــع، این شـــاعران طیفهای متفاوت شـــعر مدرن را در ایران نمایندگـــ­ی میکنند؛ مخاطبان خاص خـــود را دارند؛ دوســـتدار­ان خاص خود را هم دارند؛ سه نفر نخست، جز در میان نوگرایان، در میان کهنگویان و کهندوستان نیز پرآوازهاند و ابتهاج به این دو وجه، وجه حضور در عرصه موسیقی و تصنیف را نیز افزوده. نسلهای متمادی، با شعر ایشان، به جوانی پا نهادهاند، عاشق شـــدهاند، انقالبی شـــدهاند، آوانگارد شدهاند، میانسال و محافظهکار شـــدهاند، با لبخندی به زیر و بم زمانه نگریستهاند اما در هیچ دورهای از ایشان و شعرشان دست ن ُشستهاند. ■متولداسفند­ودراندوهزم­ستان اوضاعوبگیر­وببندها،بسیاریازپی­روان

... حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با نیمـــا و حتی کهنگویـــا­ن، به ســـوگوارا­ن روزیکساناس­ت ژولیدهموید­ولتملیدکتر­مصدقبدل سالمترانمی­خواهندپاسخ­گفت میشـــوندو­دربابایـــ­نتلخکامیمل­ی، هوا دلگیر، درها بسته سرها در گریبان نومیدانه میسرایند که بسیاری از این آثار دستهاپنهان ازحافظهجمع­یزدودهشدهو­اندکیبه

نفسهـــا ابر دلها خســـته و غمگین جا ماندهاند و از میان آن اندک هم شعر درختهااسکل­تهایبلورآگ­ین «زمستان»،بهتریناست؛البتهاخوان­در

زمین دل مرده ســـقف آسمان کوتاه، بهترین شـــعرهای خود نه مثال شاعران غبارآلودهم­هروماه کهنگویدیگر«مرثیهخـــو­اندلدیوانه زمستاناست خود»،کهمرثیهخوا­نکودتایســ­ـال32 مهدی اخـــوان ثالث نخســـتین پیرو بوده و شـــاید هیچ واقعه تلخ تاریخی در بلنـــدآوا­زه نیماســـت کـــه هم شـــعرش ایران، همچون این کودتا، در شـــعر هیچ در خاطـــر و دل نـــوآوران مینشـــیند هم شاعری جز شعر اخوان ثبت و ضبط و به کهنگویان را قانع میکنـــد که گویندگان اعتالی هنری نرسیده باشد؛ هنر بزرگ او، شـــعر نو، از گرد راهرسیدگان­ی نیستند که نه«گفتناشعارس­یاسییکبارم­صرف»، در جهل خود نســـبت به شعر هزارساله که ارائه آثاریست که جز انطباق با وقایع غرقاند. شـــاید بهترین توصیف از شعر پس از کودتا، قابلیت انطباق با وقایعی از او را بتـــوان در کالم نـــادر نادرپـــور دید که جنسی دیگر و حس و حالهایی از نوعی خود نوکالســـی­کی تصویرگرا بود و در باب دیگـــر را نیز دارا هســـتند و محبـــوس در رویکردهـــ­ایسیاســـی­وایدئولوژی­کهم چارچوبزمان­هخودنمیمان­ند. نـــه در کنار اخوان که مقابـــل او بود و البته ■ شاعریازروز­گار«نشودفاشکسی...» از برترینهای شـــعر مدرن است: «شعر نشـــود فاش کســـی آنچه میان من و او یکـــی از سرچشـــمهه­ای زالل شـــعر توست امروز اســـت و تأثیر آن بر نسل خودش و تا اشارات نظر نامهرسان من و توست نســـل بعدی مهم اســـت. اخوان میراث گـــوش کـــن با لـــب خاموش ســـخن شـــعر و نظریـــه نیمایی را بـــا هم تلفیق میگویم کرد و نمونـــهای ایجاد کرد که بدون اینکه پاســـخم گو به نگاهی که زبـــان من و از ســـنت گسســـته باشـــد بدعتی بر جای توست گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه در حالیـــا چشـــم جهانـــی نگـــران من و دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به توست... ایران کهن برمیگشـــت و گاه به روزگاران هوشـــنگاب­تهاج را باید مشهورترین گذشـــته خودش و اصوالً سرشـــار از سوز و شـــاعر گیالنـــی پـــس از حزیـــن الهیجی حسرت بود- این مضامین شیوه خاص دانست[بهروایتشنا­سنامه،احمدشاملو اخـــوان را پدیدآورد به همیـــن دلیل در او هم متولد رشت است اما گیالنی نیست و هم تأثیری از گذشته میتوانیم ببینیم و برعکس، حزین، متولد اصفهان است اما هـــم تأثیر او را در دیگران یعنی در نســـل گیالنیســـ­ت] وی از پیروان نیما بوده اما بعدی میتـــوان مشـــاهده کرد.»با وقوع در نهایت، در میانه راهی قرار گرفته که از کودتای 28 مـــرداد 32 و بههم ریختگی یک سو به نیما میرسیده و از سویی دیگر بهشهریار.

نخســـتین مجموعهشـــ­عرش، کـــه گزینـــهای از آثار دوران دبیرســـتا­نش بود و بـــا حـــال و هوای شـــعر کهـــن، پیش از آنکه به 20 ســـالگی گام نهد، منتشـــر شد و باعث شـــهرتی زودهنگام در کشـــور؛ او گرچه، در سویه نیماییاش، بعدها به آن بخش از شـــعرهای سهل و ممتنع نیما، از لحاظ بیانی نزدیک شـــد اما اغلب آن آثار، تکسویه و در سوگواری «آزادیهای سیاسی ازدســـترف­ته» ماندند و اندکی از ایـــن آثار، ســـویههای­ی اجتماعی-تغزلی برای تمـــام دورانها یافتند اما در شـــعر کالســـیک که با آن آغـــاز کرده بـــود، او نه تنها نوگرایی را به غـــزل افزود که باوجود سخن گفتن از زمانه و همدلی مخاطبان با این سویه از آثارش، واقعاً «غزل» گفت خـــواه در مثنوی، خواه در غـــزل، خواه در دیگرقالبهـ­ــای کالســـیک و درد زمانـــه را بـــه دردی ازلی-ابدی بدل ســـاخت. او تنها پیرو نیماست که بهجایگاهی دست یافـــت که بخـــش قابـــل مالحظـــها­ی از جامعه کهنگویان معاصـــر، نه تنها وی را به شـــاعری بستایند که او را بزرگترین غزلسرایمعا­صربدانند. ■ تنهاییروزه­ایدوریودوس­تی ...ای دوست این روزها با هرکه دوســـت میشـــوم احســـاس میکنم آنقدر دوست بودهایم که دیگر وقتخیانتاس­ت... روزی روزگاری بود که نصرت رحمانی مشـــهورتر­ین شـــاعر ایـــران بـــود و البته پیـــرو نیمـــا هم بود امـــا چون چارپـــاره یا به قـــول قدمایـــی آن دوره، دوبیتیهای بههمپیوسته­میسرود،کهنگویاننی­زوی را میســـتودن­د چرا که زبانی نرم برگزیده بود کـــه از روایـــت و تغزل، بهـــرهای وافر میبرد و در گفتن و توصیف کردن بیپروا بود و زمانه هم، ستایشـــگر بیپروایی. به قول رضا براهنی-منتقـــد بزرگ زمانه-: «نصرت عالوه بر اینکه شـــعر کالســـیک را بخوبی میشـــناخت، شـــعر نیمایی را هم درک کـــرده بود. کوتـــاه و بلند کردن مصرعهـــا را از نیما آموخته بـــود. در آن زمان، شـــعر فارسی از یک ذات رمانتیک هـــم برخـــوردا­ر بـــود. نصـــرت از این هم بخوبی در شعرش استفاده کرده. مثلث مشیری، نادرپور، نصرت رحمانی اصوالً رمانتیســـ­م را بخوبی در شـــعر فارسی به کار گرفته. نصـــرت اما در رفتوآمدی که با شاعران جدیدتر پیدا کرده بود، خودش را از آن نگاه رمانتیـــک رهایی داد. بهطور کلی دو نوع شعر داشت: چارپارههای­ی که از شاعرانی مثل فریدون توللی یاد گرفته بودوشعرنیم­ایی.»

شـــهرت او چنان بود که دانشـــجوی­ان ســـاکن اروپـــا نیز با نام و شـــعرش آشـــنا بودند و این همه شهرت را زمانی به کف آورده بود که به 25 ســـالگی نیز نرســـیده بـــود و در زمانهای که خانواده ســـلطنت، هنـــوز تـــا حـــدی مقبولیـــت اجتماعـــی داشـــت –حوالـــی ســـالهای 29 تـــا -30 ایشـــان نیز شعرش را میســـتودن­د و از بر میخواندند. نیمـــا او را بزرگترین ثمره انقالب ادبی خود میدانســـت و بسیاری از نوشاعران میکوشـــید­ند که او و شعر و زندگیاش را سرمشـــق خود قـــرار دهند [که در دهههای بعد، بســـیاری از ایشان، زندگـــی و اســـتعداد خویش را پـــای این تقلیدبهباد­دادند].زندگینصرت،نمونه چشمگیر ویرانســـا­زی استعداد و تباهی زندگـــی بـــود اما خـــودش، بـــا آن خوش بود و در این خوشـــی، انـــدک اندک از یاد برد که زمانه، دیگر شـــده و دیگر، نه او آن شاعر بســـیار مشـــهور زمان خود است و نه زمانه، طالب آثـــار او و نه خود او دیگر، قـــادر به خلق آثار درخشـــانی که پیش از 30 ســـالگی خلق کرده بـــود. او به اعتبار همان شـــعرها، از بزرگشـــاع­ران دوران مدرن و از تأثیرگذارت­رین شاعران معاصر است.تلخکامیوتن­هاییسالهای­پایانی عمرش، در آثار این دوره به روشنی دیده میشـــود نوعی تلخکامی که دیگر از نوع تلخکامی تغزلی و پرشور و شر جوانی وی نیســـت بلکه بدل به نوعی جهاننگری نومیدانهشد­هاست. ■ مســـافری که پیاده شـــد برای هل دادن ماشینزمانه!

کمککنینهلش­بدیمچـــرخ­ســـتاره پنچره

رو آســمون شـهری کــــه سـتاره بـــرق خنجره

گلــــدون ســـــرد و خــالی رو بذار کنــــار پنجره

بلکه با دیدنش یه شب وا بشه چن تا حنجره

به ما که خســـتهایم بگه خونـــه باهار کدوم وره؟...

عمـــرانصا­لحی، یکـــی از پدیدههای نـــادر ادبیـــات مدرن اســـت نـــه فقط به ایـــن دلیل که هـــم روزنامهنــ­ـگار بود هم ترانهســـر­ا، هم طنزنویـــس، هم محقق، هم طنزسرا، هم ویراستار، هم فکاههگو، هم... به این دلیل که نخســـتین شاعری بود که از طنز، برای رسیدن به شعر مدرن فارسی اســـتفاده کرد؛ تا پیش از آغاز دهه هفتاد، کمترکسی به ذهنش میرسید که صالحی طنزنویس را شاعر مدرن بداند چه رســـد به شاعر آوانگارد؛ در این میانه، فقط درایت و تیزبینی رضا براهنی بود که دریافت صالحی از نخستین کسانیست که بـــه مرزهای پستمدرنیسـ­ــم دریافته و آن هـــم نه با زبان و بیانی پیچیده، که با زبانی قابل درک برای عموم مردم. شاید این درس را از همان بیان استعاری شعر مدرن گرفته بود که پس از کودتای ســـال 32 سخت باب شده بود و در دهه پنجاه، به شـــکل پیچیدهای با برخی ویژگیهای شـــعر آوانگارد نیز درآمیخته بود؛ همان روزگاری که در روایت طنزآمیز صالحی، چنین بیـــان شـــده: «دکتر رضـــا براهنی میگفت: در زمان شـــاه ما میخواستیم طوری شـــعر بگوییم که مردم بفهمند، اما ســـاواک نفهمد. کار برعکس میشد، یعنـــی مـــردم نمیفهمیدند و ســـاواک میفهمید!»

صالحی همچنین از معدود شاعران محبوب در اقشـــار و افـــکار مختلف بود؛ حتـــی آنانـــی کـــه در زمـــان حیاتـــش، از مخالفانطنز­های«حاالحکایتم­است» بودنـــد، در زمان مماتـــش، در تمجید از وی و شـــعر و طنزش، مقاالت نوشـــتند و مصاحبههـــ­ا کردند! [اگـــر تعجب کردید پس معلوم است از زمان مشروطه به این سمت، در ایران زندگی نکردهاید!]

صالحـــی، دوســـتی مســـتدام و محبوبالقلـ­ــوب بـــود؛ در جامعـــه هم، همیشـــه نقش آدم ســـر به زیر را داشت اما در کارش که روزنامهنگا­ری و طنز بود، بچه شـــیطانی بود واقعاً! به قول شاملو: «نامش عمران بـــود ولی همه جا باعث خرابی بـــود!» در حوزه شـــعر مـــدرن، او پیشازسال75،با«بچهجوادیه»مشهور شـــد، شعری که شاعرش را که در خیابان راست راســـت راه میرفت، نمیگرفتند اما دست هر کسی این شعر را میدیدند، میگرفتند! کل زندگی صالحی، یک طنز واقعیبودبی­تعارف! ...منبچهجوادی­هام از روی پل میگذری غمهایسرزمی­نمنآغازمیش­ود ای خط راهآهن ای مرز با پردههای دود چشممرابگیر مگذار من ببینم چیزی را در باال مگذارمنبخو­اهم مگذار آرزو در سینهام دواند ریشه مگذار ای دود یک روز اگر محله ما آمدی همراه خود بیاور چترت را اینجاهواهم­یشهگرفتهاس­ت... ■ حرفهاییبرا­یفرصتیدیگر از گلی که بر میز است تاآسمانیکه­پنجرهبهمام­یبخشد لمسمیکنیمب­هدیدگاناما گاه میشود که نام خود را به سختی به یادمیآریم از بس به کارمان نمیآید چون شعرهایی که در خواب بگریزند و دیگر نمیتوان که دید آنها را و من که گاه از هیچچیز چون ســـاعت بدمنمیآید

علیالخصوص وقتی که بنگرم آن را وببینم

باز بایـــد حرفهایم را بگـــذارم برای فرصتیدیگر

«من تا کتاب «با کودک وکبوتر» که در سال شـــصت چاپ شـــد و بعد با فاصله 10 ســـال که کتـــاب «نرگس فـــردا» چاپ شـــد، درواقع شـــاعری بودم منتســـب به جریان ناب؛ البته قبل از آن هم به وسیله منوچهر آتشـــی در چهار ویژهنامه شـــعر تماشا، در چارچوب شعر ناب قرار داشتم و در ســـالهای 54 تـــا 57 کـــه «آتشـــی» تماشـــا را منتشر میکرد، 10 ســـال سابقه شـــعری داشتم که برمیگشـــت بهکارگاه شـــعر نوریعالء و آنجا هم جزو چهرهها محسوب میشدم. ما پنج نفر -سیدعلی صالحی، یارمحمد اســـدپور، آریا آریاپور، ســـیروس رادمنـــش و بنده- در مســـجد سلیمان بهعنوان پنج ضلعیای نامنظم و در عیـــن حـــال هماننـــد انگشـــتها­ی مشتشده یک دســـت، شاکله شعر ناب را تشـــکیل میدادیـــم.» هرمـــز علیپور، در میانســـال­ی از «شـــعر ناب» به ســـمت شـــعر هفتاد تغییر جهـــت داد البته این تغییر جهت، به شـــکل ،50-50 حاصل امتزاج شـــعر ناب بـــا زبـــان و بیان جبهه متعادلگوی شعر هفتاد [نه آوانگاردش] بود که حاصلش، «بیـــان هرمز علیپور» بود نه وامداری به این سو یا آن سوی ادبی.

او در ایـــن ســـالها، از پیچیدهگویـ­ــی دســـت شست تا با ســـادهگوی­ی به سمت بیان وضعیتهای پیچیده برود، شـــاید به همین دلیل بود که مخاطبان عام او از 1375 به این ســـو، رو به افزایشاند؛ البته میزان مخاطبان عـــام او ابداً قابل قیاس بـــا مخاطبان عام شـــعرهای ســـیدعلی صالحی از اواخر دهه شـــصت تـــا اکنون نیســـت. باید پذیرفت که شـــعر علیپور همچون شعر صالحی، برای تغییرشکل از «شـــعر ناب» به شکلی «پرمخاطب»، دچارپوستان­دازیوسیعین­شد.علیپور خود گفته: «به قول یکی از دوســـتان، من شـــاعر همه دههها بودم و سعی داشتم پیشنهادهای­ی به شعر معاصر بدهم که تبیینآناند­یگروظیفهمن­تقداناست.»و اینیعنی،هنوزباهمان­رویکردهایش­عر آوانگارد به جهان مینگرد. [گیرم در دهه دوم قرن بیست و یکم!] شعر او، شعری دلپذیر و منعطف برای ورود و تماشاست نه لزوماً تبییـــن معنای یکتایی که اغلب مخاطبـــان شـــعر معاصـــر، همچـــون شـــاگردان ســـختکوش دبیرســـتا­نی[با جزوهنویسی و پیگیری «معانی شعرها»] برای قبولـــی در امتحـــان آخر ســـال، در جستوجویآنا­ند!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran