Iran Newspaper

فتوت و مردانگی

- نصراهلل حدادي پژوهشگر

هفتــه گذشــته، در مقالــه «از غالمحســين بنــان، تــا علىاكبر دهخــدا» ياد كردم از اين دو بزرگمرد ادب و هنر ايران و سالگشت درگذشت آنــان را به قدر وســع گرامى داشــتم. مرحــوم دهخــدا ســى ســال، در خانهاش، در خيابــان «جاللبايار» (ايرانشــهر امروز) بــرروی دوزانو نشســت و پک بر ســيگار زد و تنها در تمامى اين مدت مديد سى ســاله، دو روز، آن هم يک روز بهخاطر فوت مادر و ديگر روز بهدليل بيماری، دســت از كار كشــيد و اطبــا را به تعجب واداشــت، پس از اين همه مقاومت و مداومــت ســرانجام «لغتنامه» دهخــدا را آفريد و ايــن گنجينه بىهمتــا را به فرهنگ ايــران زمين هديه كرد و بماند ماجرای دردناک چاپ لغتنامه و تأمين مخــارج آن كــه بس آزار دهنده اســت. مرحوم دهخدا دربــاره فتــوت و مردانگــى، ماجرايــى حيرتانگيــ­ز را تعريــف مىكند كه حيفم آمــد آن را بازگو نكنم، تا در آســتانه وفــات حضــرت ام البنين(س) و بزرگداشــت مــادران شــهدا و همچنين روز احســان و نيكــوكاری، از فرهنــگ و ادب و آدابــى بگويــم كــه در اين ملــک و در ميــان ايــن ملت، همــواره جاری و ســاری بوده اســت؛ او مىگويــد: «اميراعظــم بــرادرزاد­ه عينالدولــ­ه بــه مشــروطهطل­بان و نهضــت آزاديخواهـ­ـى توجهــى و با پهلوانان رفاقتى داشت و با ورزشهای ديرينه نيز آشنا بــوده و در طريقــت و ســلوک عارفانه ســيری مىكرده اســت. امــا بــه اقتضای مقــام و وابســتگى بــه خاندان قاجار، گاه مغاير اعتقادات و نيات خود رفتار مىكرده، از جملــه آنكــه در ســال ٥23۱ قمــری ۱286[ ش] كه حاكــم گيــالن بــوده، دســتور مىدهــد مرحــوم افصح المتكلمين مدير روزنامه خيرالكالم رشت را به استناد عــدم رعايت موازين مطبوعات (كــه هنوز به تصويب مجلس شورای ملى نرسيده بود) چوب بزنند. مرحوم دهخدا در شــماره ۷۱ صوراســراف­يل و ســتون «چرند و پرند» خود، ضمن درج مخمس مشهور «مردود خدا، رانده هر بنده آكبالی» اين عمل امير اعظم را نكوهش كرده و مشروطهخواه­ى او را ناشى از رياكاری و دورويى مىدانــد و از زبــان همطرازانش در گود زورخانــه، او را ضعيفكش جلوه مىدهد و اين نوشته دهخدا بر امير اعظــم گران مىآيــد و موضوع را با پير خــود، عزيزاهلل ميرزا معروف به عزيز آقا در ميان مىنهد. عزيز آقا كه بهگناه ناكرده ســوءقصد به ناصرالدين شــاه، انگشتان دستش را قطع كرده بودند، به امير اعظم قول مىدهد دهخدا را گوشــمالى حســابى دهد و يكى از نوچههای خــود به نــام «پهلوان داوود» را مأمــور اين كار مىكند. مرحــوم دهخــدا در ادامه مىنويســد: ...« دانســتم كه مأموريــت پهلوان داوود را با ســر ســپردگى و اعتقادی كه به مراد خود دارد، اگر شــوخى و دستكم بگيرم به نابودی و كشته شدن خود كوشيدهام» پس به فكر چاره افتاد و ابتدا با مرحوم ميرزا قاســم خان صوراســراف­يل بــه حضــرت عبدالعظيــ­م(ع) رفــت و ادای دينى كرد و با او به محله سرچشــمه و كوچه ســادات اخوی آمد. منــزل عزيزآقــا در ايــن كوچه قــرار داشــت. او در ادامه مىنويســد:... بــا مرحــوم صور به منــزل آقاعزيــز وارد شديم. حياطى بود با حوض آبى در وسط و پلكانى در آن سوی حوض بود كه به اتاق منتهى مىشد. به اتاق رفتيم. خوانچه مانندی در وســط اتاق نهاده بودند كه در آن كيســه توتونها و چپقهای متعدد بود و عدهای از مريــدان و داشمشــدیه­ا دور خوانچــه بــه حــالت مختلف نشسته بودند. دری از اين اتاق به اتاق ديگر باز مىشــد و آقاعزيز در اتاق دوم بود. به آن اتاق هدايت شــديم. آقا عزيز در صدر اتاق نشسته بود و چند نفر از مريدان هم گرد او بودند. سالم كرديم و من رفتم كنار دست او نشستم و اشاره كردم ميرزا قاسمخان هم در جانب ديگر او نشست. البته كسى از اسم و رسم و علت آمــدن ما ســؤال نكرد، زيــرا در خانه جوانمردان رســم نيســت كه از كســى بپرســند چرا آمدهای؟ پس از چند دقيقه رو به آقاعزيز كردم و گفتم: ما از راه دور آمدهايم و چيزی نخوردهايم اگر ممكن است، دستور دهيد نان و پنيــری برای مــا بياورند. آقاعزيز به يكــى از حاضران گفــت: برو ببين چه حاضــر داريم، بيــاور. او رفت و در زمان كوتاهى در يک ســينى قدری نــان و پنير و ظرفى ماســت آورد و پيش ما نهاد. من لقمهای برداشتم و از ميرزا قاســمخان كه در حيرت و شگفتى فرو رفته بود، به اشــاره خواســتم كه او هم لقمهای بــردارد و بخورد. پــساز آن رو بــه آقا عزيز كردم و گفت: من با شــما كار محرمانــها­ی دارم. گفــت: اينهــا كــه در اتاقانــد همــه محرمانــد، مىتوانيد هرچــه بخواهيــد در حضور آنها بگوييد. گفتم: بلى، ولى كار من از نظر خودم محرمانه است. ســر برداشــت و به حاضران گفت: بچهها، چند لحظه بــه آن اتاق برويد. چون رفتنــد، گفتم: اول بايد بدانيد كه من ميرزا علىاكبر دهخدا هستم. آقاعزيز با كمى تغيير حالت و لحن تند گفت: شما كه كار خودتان را كرديد، ديگر از من چه مىخواهيد؟ مىتوانيد برويد، آزاديد. مرحوم دهخدا در پايان تأكيد مىكند چون نان و نمک عزيز آقا را خوردم، او بر طبق آيين جوانمردی، آسيبى به من نرساند.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran