Iran Newspaper

هزینههای درمانمان 4 برابر شده است

بچههای «شینآباد» در گفت و گو با «ایران» از مشکالت درمانی و بیمهای خود گفتند

- هدی هاشمی

5 ســال از آن حادثــه تلــخ شــین آبــاد میگــذرد، همــان حادثــه آتشســوزی دلخراشــی کــه داغــش را بــر دل 21دانشآموز شــین آبادی گذاشت. آذر ماه سال 91 بود که بخاری قطرهچکانها­ی مدرســه انقــاب اســامی شــینآباد به یکبــاره آتــش گرفــت. دود و آتــش در یک لحظــه، همــه کاس را احاطه کرد. دود آنقدر شــدید شــده بود که کسی راه فــراری نداشــت. دانشآمــوز­ان کاس چهــارم در کاس درس محبوس شــده بودنــد، زبانههای آتش آنقــدر باال آمده بود که راهی برای نفس کشیدن نمانده بود. کاس پنجره داشــت، اما نردهها را آنقدر جــوش داده بودند کــه از جا کنده نمیشد. بچهها با دستهای کوچکشان تــا آنجا که زورشــان میرســید، پنجرهها را هــل دادند، اما در نهایت دو نفرشــان کم آوردند، «ســارینا» و «ســیران»، تاب و تــوان مقابلــه بــا آتــش را نداشــتند یــا شــاید هم زورشــان به تقدیر نمیرسید. 21دانشآمــ­وز دیگــر، امــا بــا تقدیــر شومشــان جنگیدنــد، چه میدانســتن­د داستانشان همین جا تمام نخواهد شد!

آنها حــاال نوجوانهــا­ی 15 ســالهای شــدهاند که همچنان رنج آن دوران را با خودحملمیکن­ند.دخترانشینآ­بادی دیروز با پدرانشان میهمان روزنامه ایران بودند تا از دردها و وعدههای عملنشده این روزهای مســئوالن بگویند، با بغض و بریــده بریده حرف میزنند. نه امیدی بــه آینده دارنــد و نه دل خوشــی به این روزهای زندگی. آنها درد دلهای زیادی دارنــد و حرفهــای نگفتــه بســیاری که نمیدانند حرف دلشان را به کجا ببرند!

«غــم ســنگینی بــر دلم نشســته، هر چقدر بزرگتر میشوم غمگین ترم. آقای دکتــر! بچه خــودت هم بــود این چنین رونــد درمانــش را پیگیری میکــردی.» چــرا کســی صــدای مــا را نمیشــنود. «دلــم میخواهــد بــازی کنــم، زندگــی کنــم امــا بــا ایــن دســت و صــورت مگر میشــود! آیندهام را سوزاندم. آرزوهایم بــر باد رفــت. از بچگی دوســت داشــتم گیتاریست شوم اما االن دستی ندارم که با آن ســازی بزنم. خودم را زندانی خانه کردهام، از رفتن بیرون متنفرم. مردم از ما میترســند. ما هم میترســیم بیرون برویــم. ازدواج را دوســت دارم! امــا تــا خوب نشوم نه.»

اینهــا تنهــا بخشــی از درد دلهــای دانشآمــوز­ان شــین آبــادی اســت، دختــران زیبایــی که در یک چشــم بهم زدن، تمام زندگیشان در آتش سوخت. تاکنــون 06٣ عمــل جراحــی بــر ســر و صــورت ایــن دختــران انجام شــده و اما نتیجه هیــچ! موضوعی که «آمنه» یکی از دانشآموزان شین آبادی به آن اشاره میکنــد: «آنقــدر مــا را بیهــوش کردنــد که حاال بیهوشــی هم جــواب نمیدهد. ایــن عملهای جراحی جــز درد و رنج و آسیبهای بیشــتر، برای ما چیز دیگری نداشــته. واقعاً وزیر بهداشت نمیتواند مــا را راهی خارج کند. آقای دکتری که از خارج آمده بود ما را در کنگره سوختگی معاینــه کــرد و گفت شــما اگر بــه خارج بروید بــا 4 عمل جراحی صورتتان بهتر میشــود. چرا به فکر آینده ما نیســتند؟ مگر خودمان میخواستیم بسوزیم؟ ما چــه گناهی کردیــم که در روســتا زندگی میکنیــم و مدرســههای مــا قدیمــی و بدون امکانات است.»

«اســرین» یکــی دیگــر از ایــن دانشآمــوز­ان اســت کــه از درمــان بیفایــدها­ش میگویــد: «مشــکل مهم ما درمان اســت. ما با مشکات بسیاری مواجه شدیم. بیمارستان ها رزیدنتها را برای عمل باالی ســر ما میفرســتند، اصاً هیچ تعهدی نســبت به ما ندارند. موش آزمایشــگا­هیًدســتیاران پزشــک شــدهایم. ایــن اصــا خــوب نیســت. ما حس خوبی نســبت به پزشکان نداریم. به ما میگویند پول هتلینگ بیمارستان را بایــد خودتــان پرداخــت کنیــد. قــول بیمارستان خصوصی دادند، اما دولتی میبرنــد. چرا به خــارج اعزام نمیکنند ما هم میخواهیم در ایران آینده بهتری داشته باشیم. اگر بچههای خودشان هم بود همین طور برخورد میکردند؟!»

«ســیما» از جایــش بلنــد میشــود و بــا قطــع کــردن حرفهــای «اســرین»، دســتهایش را به ســمت مــا میگیرد: «این وضعیت دســت من است. دولت چنــد بــار قــول داده کــه دســتگاهها­ی مجهزی را به بیمارستان ارومیه بفرستد تا ما هم مجبور نباشــیم هر مــاه این راه طوالنــی را بیاییــم و برویــم؛ امــا تــا این لحظه این وعده هم محقق نشده.

حتــی یکــی از مســئوالن وزارت بهداشــت رو به مــا کرد و گفت که شــما پــررو شــدهاید، توقعتان باال رفته! شــما بگویید اینکه میگویــم درمانمان کنید، پررویــی اســت؟! مــا را تحقیــر میکنند. انــگار میخواهند صدقــه بدهند. کاش میدانســتن­د مــا بــا چــه درد و رنــج و کابوســی بزرگ شــدهایم. هیچ کــدام از بچههــا نمیتواننــ­د دستشــان را صــاف کننــد. ما از معــاون وزیر نامــه گرفتهایم کــه دانشآمــوز را بســتری کنیــم امــا بیمارستان زیر بار نمیرود.»

آن طور که وکیل این دختران میگوید آنهــا به ســن کبیــر رســیدهاند، امــا هیچ کدامشــان عاقهای ندارند که عکسشان روی کارت ملی و شناسنامهشـ­ـان باشد. ایــن را «نادیــا» می گوید: «بــا این چهره

اصاً دلــم نمیخواهد عکــس بگذارم. انگشــت هــم کــه نداریــم اثــر انگشــت بدهیــم. ما درخواســت داریــم آموزش و پــرورش برایمــان در مدرســه مشــاور بگــذارد. با این شــرایط نیاز داریم کســی بــا ما حــرف بزنــد، اما حتی وقتــی برای درمــان به تهران میآییم و از درســمان عقــب میافتیــم، معلمهــای مدرســه وقــت نمــی گذارند درسهــا را توضیح دهند! چه برســد کــه مشــاور بگذارند تا حرف هایمان را گوش دهند.» ■ درماندخترم­انراپیگیری­کنید

آن روزی که حادثه شــین آباد اتفاق افتــاد دولت وعدههای بســیاری داد که حــال دانشآموزان را خوب کند و حتی قرار بود دیه کامل ســارینا و ســیران (دو دانشآموز فوت شده) را پرداخت کند، اما آنطــور که «حســین احمدینیاز»، وکیــل ایــن دانشآمــوز­ان میگویــد هنــوز پــول دیه ســارینا پرداخت نشــده و وعدههــا هم فقط در حد شــعار بوده اســت: «البتــه برخی از ایــن وعدهها در دولــت آقای روحانی محقق شــد.آقای نوبخــت هــم کمک کــرد، امــا کمکها کفاف درمــان این بچههــا را نمیدهد. این دانشآموزان باید تا آخر عمرشان تحــت حمایــت دولــت باشــند. چــون بــه اجبار بایــد با ایــن درد و رنج زندگی کننــد. شــما توجــه کنیــد از شــین آبــاد

تــا اینجــا 18 ســاعت راه اســت کــه این بچههــا ماهی دو بار ایــن راه را میروند و میآینــد. چند بــاری وعــده دادند که در شــین آبــاد یــا در ارومیــه، درمانــگاه تخصصی ســوختگی تأسیس میکنند اما بیمارستان تجهیز نشــد. وزیر علوم دولــت یازدهم اعام کــرد روند درمان دانشآموزان در ایران مطلوب نیست. ایــن دانشآمــوز­ان را بایــد بــه خــارج اعــزام کنیم. چنــد بار اعــام کردند اما محقق نشد. این دانشآموزان درمانی میخواهنــد کــه بــر اســاس آخریــن تکنولوژی روز باشد و باید در بیمارستان مجهــز شــده درمــان شــوند. هماکنون دانشآمــوز­ان در بیمارســتا­ن حضرت فاطمــه تحت درمان هســتند. اما چون بودجــهای که بــه این بیمارســتا­ن داده میشود با تأخیر است بیمارستان برای پذیــرش دانشآمــوز­ان مشــکل دارد. پزشکان اعام کردند اگر این بچهها در بیمارستان خصوصی درمان میشدند وضعیتشان بهتر از حاال بود.»

وی تأکیــد میکنــد: «خواســته اول دانشآمــوز­ان درمان در خارج از کشــور اســت. دولت بایــد تاش کند ســامتی را بــه دانشآمــوز­ان برگردانــد. بچههــا تــا بــه امــروز هزینههایــ­ی کــه دریافــت کردند، بابت روز اول حادثه بوده اســت. متأســفانه بچهها جز یک دفترچه بیمه

سامت که زیادهم اثرگذار نیست، چیز دیگری ندارند، در حالی که دولت تعهد داده بــود دفترچههــا­ی بیمــه ای غیر از بیمه سامت به دانشآموزان بدهند که وزارت رفاه به تعهد خودش عمل نکرد. در ســال 94 دولت آمد در ردیف بودجه بــرای جبران بخشــی از خســارات وارده به دانشآموزان، مبلع 8میلیارد تومان بــرای 26 خانواده در نظر گرفت، اما این مبلــغ متأســفانه کفاف نمیدهــد. خود والدین اینجا هســتند، کار و زندگیشان را رها کردند.»

پدر سیما در میان حرف وکیل میپرد و میگوید: «مشکل ما پول نیست، ما به

یــک روند درمــان خوب احتیــاج داریم. دختــر مــن روزی کــه مدرســه میرفــت صورتــش ســوخته نبــود دولــت بــه مــا قول داد که جراحی پوســتاش را قبول میکنــد، خب چــرا این وعــده عملیاتی نشده؟. ما االن برای درمانشان از جیب هزینه میکنیم، طبق کار کارشناســی که انجــام دادیم هــر دانشآمــوز ماهانه 2 میلیــون و 500 هــزار تومان نیــاز دارد که فقــط 600 هزار آن پرداخت میشــود. از طرفی 4 ســال اســت که پول بیمارستان را واریــز نکردهانــد بــا ایــن وضــع چطور میخواهنــد دانشآمــوز­ان را درمــان کنند؟

 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran