Iran Newspaper

نام مصدق در تهران

- سعید برآبادی روزنامهنگا­ر

پيشنهاد تغيير نام خيابان كارگر شمالى توسط شورای شهر

اینکه شــما در این شهر ســرگردان بودید، شاید چندان ربطی نداشــته باشد به فراموشــی ما؛ که فراموشی ما، نکته تازهای نیســت در این نس ِل همیشه تازه و همیشه فراموش کار. ما در دبیرستان از تاریخ و جغرافیا بدمان میآمد و اگر مدنی را پاس کردیم نه برای این بود که عشق تعلیمات اجتماعی داشــتیم، میخواســتی­م مردود نشــویم. حاال اما آن فراموشی مضاعف شده و شما در شهر خودتان گم شده اید؛ خانهتان کجاست؟ اصالً کسی میداند که در خیابان فلسطین چه بر سر خانه قدیمیتان آمده؟ از آرامگاه تان در احمدآباد چه خبر؟ از آنجا هم مگر خبر خوشی در راه است که راه بیفتیم و سه بار خطی عــوض کنیم؛ از هر جا که هســتیم به میدان آزادی، از آنجــا به اول احمدآباد تا لنگان لنگان برســیم به در خانه شــما. در بزنیم. تق و تق و تق. کســی باز نکند. دوباره در بزنیم و شما در را باز کنی با تصویرت روی جلد مجله تایمز یا صورت میانســالت وقتی که میخندیدی باالی دســ ِت مردم شاد این سرزمین از ملی شدن صنعت نفت یا صورت چروکیده و تکیده و پکیده ات در آن دادگاه لعنتی که ظاهر شدی در لنز ابراهیم گلستان و هیچ نگفتی.

در را باز نکردی و زمانه دِر آشنایی ما را به روی هم بست. گم شدی در شهری که سال ها، نخستوزیر آن بودی، نفتش را ملی کردی، آزادی دادی به مطبوعاتش، برای توســعهاش قدم برداشــتی و کلی محله به پایتخت افزودی اما نامی از تو بر خیابانهایش نماند. قرار شد طوالنیترین خیابان خاورمیانه را که در تهران بود و اتفاقاً خودت هم در کاشت چنارهایش دستی داشتی، به نامت شود، شد اما چند هفته؟ چند ماه؟ بعد از آن قرار بر این شــد که تو را خوشــگل و شــیک بگذارند الی کتابهای تاریخ، بگذارند برای نســل ما که اهل عبرت گرفتن نبودیم و تاریخ را با تک ماده پاس میکردیم اما بفرموده بود که عبرت بگیریم تا جایی طالع ما را ثبت کنند به دهه شصتیهای مشکل ساز برای روند توسعه کشور.

ما را ببخش که فراموش شــدی. ما را ببخش که بعد از چهار دهه باالخره تو را چون استخوانی از الی زخم بیرون آوردیم و خیابانی را که از کوی دانشگاه به راهآهن میرسد به نام تو کردیم. شاید اگر بیست و نهم اردیبهشت ماه به پای صندوقهای رأی نرفته بودیم، شاید اگر باز هم به همان شورای شهریهای همیشگی رأی داده بودیم، نامت همچنان در گنجه میماند اما حاال میتوانیم تاکسی سوار شویم و به راننده بگوییم: «فاطمی، سر خیابون مصدق» و همچنان که خیابانهای قدیمی شــهر را میچرخیــم، تاریخ معاصر را مرور کرده باشــیم بلکه اندکــی از فراموش کاریمان کاســته شــود یا بر ما ببخشــند که دهه شــصتی بودیم و چوبی الی چرخ روزگارمدیر­ان.»

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran