Iran Newspaper

من پژواک صداهای خاموشم

یا جیسی نویسنده امریکایی در گفت و گو با گاردین :

- آیناز محمدي

رمــان ‪)Home going(‬ نوشــته یــا جیســی نویســنده امریکایی اســت که تحت عنوان «خانهروان» به قلم محمد حکمت از سوی نشــر نون منتشر شد، از طرفی همین رمان را شــیرین ملک فاضلی به نام «بازگشت به خانه» به فارســی برگرداند و انتشــارات کتابســرای تندیــس منتشــر کرد. یا جیســی، نویســنده ایــن رمان روایتــی جــذاب و تأملبرانگی­ــز از زندگــی دو خواهــر ناتنی بهدست میدهد که در روستاهای کشور غنا متولد شدهاند. دو خواهر بهنامهای افیا و اســی. افیــا با یک مرد انگلیســی درجــه دار متمول ازدواج میکنــد و زندگی باشــکوه در قصری مجلل بهنام قلعه کیپکوســت دارد. امــا خواهر او، اســی، ســالها در زیرزمینهای تاریــک همین قلعــه زندانی بــوده و به همراه هزاران نفر در بازار برده فروشــان فروختــه و به امریکا برده میشود. بخشــی از داســتان این رمان به سرگذشــت نوادگان افیا در طول ســالها خشــونت و جنگ در غنا اختصاص دارد، بخش دیگر اما به زندگی اســی و فرزندانش در امریکا میپردازد. نویســنده با پرداختی حســاب شده و تأثیرگــذا­ر از زندگــی یک خانواده در کشــوری مســتعمره و جنــگ زده، با رویکردی به تاریخ را نشــان میدهد، خشــونت و بردگی و اسارت چگونه در ذهــن و ضمیر چند نســل از یک ملــت ثبت و ضبط میشــود. رمان مذکور جایزه پن/ همینگوی ســال 2017 را نصیب نویســندها­ش کرد و در فهرست رمانهای پرفروش نیویورک تایمز قرار گرفت. نشــریه گاردین گفتوگویی با این نویســنده موفق انجام داده که ترجمه آن را میخوانید.

■ چــرا این شــیوه را برای داســتان خود انتخابکردی­د؟

نوشــتن خانه روان را در ســال 2009 شــروع کــردم، بعــد از دیــدن قلعــه کیپکوســت در غنــا [همــان جایی که بردههــا را زندانی میکردند]. راهنمای تور بــه ما گفت که ســربازان انگلیســی که تــوی قلعــه زندگــی و کار میکردند اغلب بــا زنان محلی ازدواج میکردند که البتــه من این را نمیدانســت­م. دلم میخواســت دو زن را در کنــار یکدیگــر

قرار بدهم، یک زن همسر درجهدار در کنــار یک زن برده. فکــر میکردم رمان مــن ســاختاری ســنتی خواهد داشــت یعنــی در زمــان حــال اتفــاق خواهــد افتاد ولــی گریزهایی بــه قرن هجدهم خواهــد داشــت. هرچه بیشــتر روی آن کار کــردم بیشــتر عالقهمنــد شــدم که بتوانم گذر زمــان را ببینم و همینطور بــردهداری، اســتعمار و اثــرات آن را – دلــم میخواســت چیــزی را ببینــم که اینها را به هم پیوند میدهد. ■ چه حسی داشتید وقتی سیاهچالها را دیدید؟

حالــم را خیلــی بــد کــرد. خشــم عظیمــی در درونــم حــس میکــردم. سیاهچالها هنوز بعد از صدها سال بو میدادند. چرک و کثافت روی دیوارها بود و فقط یک ســوراخ کوچک هوا، آن بــاال وجود داشــت. در را که میبســتند هیــچ نوری نبود. صدها نفــر را آنجا به نوبت ســهماه نگــه میداشــتند تا بعد آنها را بفرســتند به کجــا، خدا میداند. وحشــتی کــه البــد ایــن آدمهــا حــس میکردهاند،اینکــه نمیدانســت­هاند چــه بالیــی قــرار اســت سرشــان بیاید. نمیتوانیــ­د این وحشــت را تصور کنید بدون آن که بتوانید آن را تجسم کنید. ■ موضوع بردهداری منجر به خلق آثار برجستهای شــده از رمان دلبند اثر تونی موریســون گرفته تا فیلم 12 سال بردگی اثر استیو مککوئین...

و البتــه فقــط همین امســال را هم نــگاه کنید کــه در امریکا کتــاب راهآهن زیرزمینی اثر کالسون وایتهد و موهبت اثــر ناتاشــیا دئــون چــاپ شــدهاند. بــردهداری چیزی اســت که هنــوز برای ما تمام نشــده و در ذهن مردم است و همچنان روی ما اثر دارد. ■ خانهروان پرسشهای جالبی درباره هویت مطرح میکند، هویت خود شما چطور تحت تأثیر مکان، شرایط و ژنها قرار گرفته است؟

مــکان واقعــه خیلــی روی مــن اثــر گذاشــته. مــن در غنــا بــه دنیــا آمدم، آفریقایــی بــه زبان فرانســوی اســت و مــادرم پرســتار اســت. اگــر پــدر و مــادرم تصمیــم نگرفتــه بودنــد بــه امریــکا مهاجــرت کننــد، زندگی من کامــالً جور دیگری از آب درمیآمد. چیــزی که خــودم در کودکــی زیاد با آن برخــورد میکــردم ایــن بــود کــه وقتی کســی خطاب به من میگفت، «ســیاه» یــا «آفریقایی-امریکایــی» هســتی، یــک جــور هویــت فرهنگی خــاص را القــا میکــرد که بــا هویت مــن بهعنــوان یــک مهاجــر متفاوت بود. برای من مشــکل بــود که حس کنــم سیاهپوســت هســتم، یعنــی به صــورت درســت آن. بزرگتــر کــه شــدم بیشــتر به ایــن نتیجه رســیدم کــه اصــوالً صــورت درســتی وجــود نــدارد و در واقع هــر کاری میکنم و هرچه هســتم میتواند ســیاه باشــد. خیلــی طــول کشــید تــا متوجــه ایــن موضــوع شــدم... بــه نظــرم لغــت «ســیاه» بــه نوعــی همــه چیــز را تعمیم میدهد. ■ و ژنها چطور؟

تأثیر ژنها روی ما بیشتر از آن است کــه فکر میکنیم. آیا وحشــت و هراس میتواند در دنیای درون ما ثبت شــده باشــد؟ به نظر من وحشــت را میتوان به ارث برد. ■ آیا درد و رنج سیاهپوستان با دگرگونی نسلهاتغییر­میکند؟

رنــج، هــم تغییر میکنــد و هم نه. در امریــکا، بدتریــن رنجهــا هیچوقت از بیــن نرفت فقــط شــکل جدیدی به خــود میگرفــت. ایــن چیــزی بــود که در کتــاب ســعی کــردم رد آن را دنبــال کنــم – رد وحشــت و هــراس به شــکل جدیــدی بازآفرینــ­ی میشــود. تاریــخ امریکا از ابتدای کار با کشــف شیوههای جدیــد ســرکوب و مهــار سیاهپوســت­ان همــراه بوده اســت. در ایــن دوران گذار پــس از انتخابات گذشــته، تــا وقتی که ترامــپ رئیسجمهــو­ری را بــه عهــده بگیــرد، همه پیش خود فکر میکردیم چه جهنم تازهای ممکن است برایمان طرحریزی شود. ■ مذهبی هستی؟

من خودم را مذهبی نمیدانم ولی در جنوب امریکا بهصورت یک مسیحی اونجلیــکا­ل (راســت دینــی انجیلــی) بــزرگ شــدم. ولــی پــدرم همیشــه درگوشی میگفت: «اگر انگلیسیها به غنا نیامده بودند معلوم نبود ما امروز اینجــا توی کلیســا مینشســتیم یا نه.» برای همین مذهب بــرای من تا وقتی بــزرگ میشــدم همیشــه با اســتعمار درآمیخته بود. ■ آیا دچار «حس گناه بازمانده بودن» هستی؟

ایوا دیوورنی کارگردان سیاهپوســت پیراهنی میپوشــد که روی آن نوشــته: «من بزرگترین و دستنیافتنی­ترین رؤیــای اجدادم هســتم.» بــرای همین آن احســاس هــم وجــود دارد. چنــد صدهــزار سیاهپوســت بایــد در ایــن مملکــت جــان خودشــان را از دســت ■ در کتــاب یــک معلــم تاریــخ توصیه میکندکهدان­شآموزانحوا­سشان به صداهــای خامــوش هــم باشــد. آیــا خودتان هم همین کار را دارید میکنید؟

یکــی از اهــداف اصلــی خانــهروان این اســت که به صداها قــدرت پژواک ببخشد. ■ آیــا وقتــی بــه غنــا برگشــتید در آنجا احساستعلقم­یکردید؟

حسدوگانهای­است.احساستعلق داری و نداری. یادم میآید مأمور کنترل گذرنامه در غنا اســمم را درســت خواند و ایــن بهنظــرم بزرگتریــن و گرمترین خوشــامد گویی بــود. ولــی در عین حال، من زبــان بومی را میفهمــم ولی به آن زبــان صحبــت نمیکنــم. بــرای همین لزوماً چیزی بین من و کشورم هست که نمیگذاردکا­مالًکشورمنباشد. ■ و این چه حســی در درون شــما ایجاد میکند؟

سؤال ســختی است. خانه برای من حاال اوکلند است، در کالیفرنیا ولی باز هم بهنظرم سالهاست که فهمیدهام خانهًبــرای مــن هیچوقــت نمیتواند واقعا یک جا باشد. خانه همان چیزی اســت کــه در درونــت با خــودت حمل میکنی مثل شخصیتهای این رمان. بخصوص شــخصیتهای آفریقاییام­ریکایــی کــه پــای آنهــا را از خانــه اصلیشــان بریدهانــد امــا با ایــن حال پیونــدی ذاتــی بــا آن ســرزمین دارند. خانه همین نور کوچکی است که هرجا میروی با خود میبری.

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran