کاش میهمانی از راه برسد
زلزلهزدههای کرمانشاه، چگونه به استقبال سال نو میروند؟
زن جـــوان گوشـــه کانکـــس نشســـته. دورتادورش کاســـه و بشـــقاب چیده و گاز پیکنیکیمقابلش.باخندهمیگویداینجا که میبینی مثالً آشپزخانه من است. بوی بادمجان ســـرخ کرده محوطه را برداشته. یک گوشه آشـــپزخانه دبههای ترشیاش را چیـــده. همان دبههایـــی که از زیـــر آوار بیرونشـــان آورده. گوشـــه دیگـــر کانکس کوچـــک هـــم رختخوابها منظـــم چیده شدهاند. فرش الکی کف کانکس از تمیزی برقمیزند.
اینجا ســـرپل ذهاب اســـت؛ شهری که در زلزله چند ماه پیش کرمانشـــاه، آسیب جدی دید. حاال وقتی بعد از چهار ماه وارد این شهر میشوی، نخستین تصویری که میبینی چادرها و کانکسهایی اســـت که در جایجای شـــهر برپا شـــده؛ کنار وسایل بازی پارکهـــا، جاهایی که قبالً خانه بوده و حاال با زمین تفاوتی ندارد ...و بعضیها کانکسهاشـــان را روی زمیـــن خالـــی خانهشان گذاشـــتهاند و بعضیها مقابل خانههای نیمه ویران. انگار دلشان نیامده باشـــد خیلی از خانه و کاشـــانه اصلیشان دور شـــده باشند. دوســـت دارند در همان نزدیکی باشـــند و زودتر روزی را ببینند که خانهشـــان دوباره مثل روز اول شـــود. این همان چیزی اســـت که بهدلیل پراکندگی منطقه کمکرســـانی را هم ســـخت کرده است.
پیش از اینکه به کرمانشـــاه سفر کنم و حـــال و روز زلزله زدهها را از نزدیک ببینم، مدام با خودم میگفتم مگر چه کار سختی است که همه را در چند ورزشگاه و مسجد و مدرسه جمع کنند که از گزند باد و باران در امان باشند، اما حاال میفهمم که چرا این کار شدنی نیست. هیچ کس دوست ندارد خانـــهاش را رهـــا کند، حتی اگـــر ویرانهای بیشنباشد.
زندگـــی اینجـــا بـــا همـــه ســـختیها و مشقتهایشدرسرپلذهابوروستاهای اطـــراف و ثالث بابا جانی و قصر شـــیرین، در چـــادر و کانکـــس جریـــان دارد و مردم حرفهـــای زیـــادی بـــرای گفتـــن دارنـــد. حرفهایی که امیدوارند در آستانه سال نو بتوانند به گوش مردم و مسئوالن برسانند.
زن همچنـــان کـــه بادمجانهـــا را توی روغن ســـرخ میکند، میگوید: «هر چقدر هم ما دل و دماغ عید نداشته باشیم، این بچهها کـــه گناهی ندارند. دختـــرم از حاال منتظر است نوروز برســـد و با بچهها بازی کند. گفتهاند همین جا کنار ما قرار اســـت مســـافران نـــوروزی را هم اســـکان بدهند. کاش مـــردم بیایند و از نزدیک زندگیمان را ببیننـــد. کمی هم حال و هوای ما عوض میشود و درد دل میکنیم.»
سوگند دختر 9 ساله زن که بلوز صورتی تمیـــزی بـــر تـــن دارد، دســـتهایش را با هیجان توی هوا تکان میدهد و میگوید: «دوســـت دارم برای عید لباس نو بخرم. بیا اونور کنســـل نقاشـــیهایم را نشـــانت بدهـــم.» در گوشـــهای از کانکس یا به قول ســـوگند و خیلی دیگر از بچهها «کانسک» نقاشیهایش را روی دیوار فلزی میبینم. یکی از نقاشـــیها تصویر خانهای است که ســـوگند آرزوی داشتنش را دارد. کنار خانه هم آرزوهایش را نوشـــته: «دوســـت دارم تبلت و دوچرخه داشـــته باشـــم، اما االن هیچ کدام را ندارم.» در نقاشـــی دیگرش سفره هفت سین کشیده با یک ماهی گلی وسطش.
روزهـــای ســـرد زمســـتانی در ســـرپل ذهاب گذشـــته و هوا حسابی بهاری شده. آفتاب داغ روی ســـر و جـــان آدم میزند و همین آفتاب هـــم نگرانـــی اصلی مردم منطقه است. سرپل ذهاب و دیگر مناطق زلزله زده، تابستان سختی پیش رو دارند. خیلیها میگویند زمستان که فقط دو ماه بود و گذشـــت و تمام شد. غم اصلیمان تابستان اســـت؛ فکر کن این کانکسهای خفـــه، تابســـتان چـــه اوضاعـــی دارد؟ اینجـــا گرمای هوا اواســـط تابســـتان گاهی به05درجه ســـانتیگراد هم میرســـد. دعا کنیم بهار کش بیاید و تابستان نشود!
در محلـــه «فوالدی» ســـرپل هســـتم. جایی نزدیکی مســـکن مهر که بیشـــترین تخریب را داشـــته. برخی خانههـــا در این محله با خاک یکســـان شدهاند. چند زن و کودک میان خاکهـــا پیاده روی میکنند. این ســـو و آن سو ســـرویسهای بهداشتی سیار را میبینم. «خانم به خدا مشکل ما فقط کانکس و چادر نیســـت. خب دلمان پوســـید توی ایـــن فضای کوچـــک. خیلی حوصلهمان سر می رود. بیا توی کانکسها را ببین چقدر دلگیرند! فردا پس فردا عید اســـت، مگر میشـــود بچهها را تـــوی این فضای کوچک بند کرد؟ ای کاش برای ما توی عیـــد برنامههای ســـرگرمی بگذارند. خـــود ما نمیدانی چقـــدر کالفه و عصبی هســـتیم.» زنها برایم میگویند از ساعت 5 و 6 بعداز ظهر از کانکس میزنند بیرون و تـــوی خیابان تا شـــب دور میزنند. چون توی کانکس حوصلهشان ســـر میرود. از این گذشـــته چون هیچ خانوادهای فضای خصوصی محصـــور در چاردیواری ندارد، کار خیلـــی از خانوادهها به دعوا و بگو مگو میکشد.
بچههـــا دورم را گرفتهانـــد و هرکـــدام میخواهندتاکانکسیاخانهشانرانشانم بدهند. «خاله خاله کانسک ما را هم ببین و عســـک بگیر!» بچهها بستنیهایشـــان را لیـــس میزننـــد و برای نـــوروز و روزهای خـــوش بهـــار بیقـــراری میکننـــد. فرقی نمیکنـــد جنـــگ باشـــد یـــا زلزلـــه، انگار بچهها همه جا آرزوهایشـــان شـــبیه هم اســـت،آرزوهایی که در شـــرایط سخت به زندگی رنگ ورو میدهد. هر کدام با عالقه کانکس یا چادرشـــان را نشـــانم میدهند. آنهـــا دوســـت دارند عید نـــورروز میهمان داشته باشـــند و ازمیهمانشـــان پذیرایی کنند. امید هنوز توی دلشـــان زنده اســـت، برخالفوالدینشانکهفقطدوستدارند زودتـــر برگردند ســـر خانه و زندگـــی. آنها یکسره یاد خیابانهای شب عید شهرشان میافتند و حسرت آن همه رونق و برو بیا را میخورند.باخودمفکرمیکنم،نیازفوری و فوتی این مردم در شـــب عید چیست؟ چـــه چیزی میتواند باشـــد جز میهمان و شادی و بگو بخند.
از اینکه بگذریـــم، میماند توزیع اقالم و کمکهـــا کـــه میخواهنـــد در این زمینه کامالً عدالت برقرار شود و این طور نباشد که یکی ســـه تا کانکس داشته باشد و یکی هیچی.
خیلیهـــا از بیـــکاری گالیـــه میکنند؛ مـــردان در ایـــن محلـــه بیشـــتر کارگرنـــد. مـــرد جوانی مقابل کانکســـش چند کبوتر گذاشـــته و ســـرش را گـــرم کـــرده: «مغازه فالفلی داشـــتم که با خاک یکســـان شد، اینجا بیشـــتریها بیکارنـــد. خیلیها کار و کاسبیشان را در زلزله از دست دادند. برای همین مردم بیپولی اند، بیپول.»
مـــرد دیگـــری بـــا ایرانیـــت نارنجـــی جلوی کانکســـش یـــک حیاط ســـاخته. با خوشـــرویی چای تعارفم میکنـــد. در این حیـــاط کوچک بـــرای خودشـــان حمام و دستشـــویی هم درســـت کردهاند. مسأله اصلی مردم زلزلهزده، اســـتفاده از حمام و دستشـــوییهای مشـــترک اســـت کـــه تعداد همانها هم کافی نیســـت و اغلب وضعیت بهداشتی مناســـبی هم ندارند. مـــرد میگوید: «مردم باید خودشـــان هم برای زندگیشـــان تالش کنند. ما با هزینه خودمـــان فاضالب ســـاختیم. اینها ابتکار خودماناست.»
زن جـــوان بـــارداری را میبینـــم کـــه از وضعیـــت نـــا بســـامان ســـرویسهای بهداشتیگالیهدارد:«خیلیاوقاتشبها نمیتوانم تا دستشویی بروم. 120 خانواده از ســـه حمام مشترک اســـتفاده میکنند. صبح زنها و ســـاعت ســـه به بعد مردها. نمیدانی چه زجری میکشـــم. خیلیها کنار چادر، خودشـــان را راحـــت میکنند! االن هـــوا گرم نیســـت، توی هـــوای گرم بو ایـــن منطقه را برمـــی دارد. همـــه نگرانی مـــا از گرمای هواســـت. اینجـــا کولر جواب نمیدهد. خدایا چطور میتوانم بچهام را توی کانکس بزرگ کنم؟»
ناهید سرپرســـت خانـــوار اســـت. کنار کانکســـش چادرزده و چرخ خیاطیاش را گذاشـــته و خرج زندگی خودش و مادرش را با خیاطی درمی آورد. دوست دارد برای کارگاهخیاطیاشکانکسبگیرد.
ستاره81ساله،مادرودوخواهرزادهاش را در زلزلـــه از دســـت داده. او در محلهای دور از محلـــه فـــوالدی و مقابـــل خانـــه نیمهویرانشان زندگی میکند. خانهای که بزودی تخریب میشـــود. ستاره هر روز در خانهچرخیمیزند:«مادرمشبزلزلهدر منطقه فوالدی پیش خواهرم ماند. جای خالی و نبودشـــون را هنوز باور ندارم. همه آرزویم این اســـت که دانشگاه قبول شوم و مدتی از اینجا دور باشم.»
یکی از فعاالن مدنی ســـرپل ذهاب که همراهـــیام میکند، میگویـــد: «فقط در سرپل ذهاب هفت هزار خانه تخریبی نوع سوم داریم، یعنی خانههایی که ترکهای نازک برداشتهاند. ساکنان این خانهها بهتر اســـت زودتر به خانهشـــان برگردند. دیگر موقع این اســـت که فراخوان نه بهکانکس آغـــاز شـــود. هرچنـــد 30 هـــزار خانه هم آسیب جدی دیده و 5 هزار واحد هم کامالً تخریب شـــده. باید به مردم حس امنیت و عدالـــت اجتماعی بدهیم تـــا دوباره به خانههایشانبرگردند.»
در سر پل ذهاب بیش از 160 نفر کشته شدند. در روســـتاهای اطراف البته تعداد کشته بیشـــتر بود. آنچه واضح است، این اســـت که مردم آســـیب روحی شـــدیدی دیدهانـــد و آن طـــور کـــه میگوینـــد، هنوز خیلیهایشـــان از ترس زلزله، نمیتوانند شـــبها پلک روی پلک بگذارنـــد. یکی از اهالی میگوید: «دوستی داشتم که اصرار میکرد هر شب برود کرمانشاه و تا مدتها در ماشـــین میخوابید، خیلی از بچهها از سقفمیترسند.»
محلـــه احمـــد آبـــاد یکـــی از مناطق حاشـــیهای ســـرپل ذهاب اســـت. به گفته اهالی، قبل از زلزله هم ســـاکنانش با فقر و مشـــکالت زیادی زندگـــی میکردند چه برسد به حاال. هوا تاریک شده که به احمد آباد میرســـم. زندگی شـــبانه آغاز شـــده؛ در بیشتر کانکسها بســـاط شام برپاست. بیشـــتر نان، تخم مـــرغ و گوجـــه فرنگی. اهالی تقریباً بیشترشـــان چادر نشیناند و کانکس کمتر به آنها رســـیده. هنوز در این محله آواربرداری کامل انجام نشده و آوار ســـاختمانها را جای جای محله میتوان دید که دور تا دورشـــان را مزرعههای سبز گندم احاطه کرده.
محمـــد ذاکـــری نســـب از فعـــاالن اجتماعی ســـرپل ذهاب میگویـــد: «این روزها پـــول نقد نیـــاز اصلی مردم اســـت و باعـــث چرخـــش اقتصـــاد میشـــود. با چند کیســـه برنج و کانکـــس، درحالی که بیشتریها بیکارند کاری نمیتوان از پیش بـــرد. قبالً هم بحران بیکاری داشـــتیم اما زلزله تشـــدیدش کرد. قبـــ ًال بازارچههای مرزی فعال بود. یـــک بازارچه هم خراب شد. نباید فکر کنند مشـــکالت ما با توزیع کانکس حل میشـــود. برنامهای هم برای جمع کردنشـــان نمیبینم. ایـــن طور که بهنظر میآید دســـت کم بایـــد چهار پنج ســـال کانکسها را تحمل کنیـــم. تحمل گرما در کانکسها غیرقابل تصور اســـت. بیشتر مردم منطقه ذرت و گندم میکارند وتابستانفصلاصلیکارشان.کشاورزباید کار کند و وقتی از کار سخت بر میگردد کجا استراحت کند؟ در کانکس ها؟»
او هشـــدار میدهد کـــه درفصل گرما ممکـــن اســـت بیماریهای ســـختی در منطقـــه شـــیوع پیدا کنـــد فرمانـــدار هم همـــان زمـــان زلزلـــه از گرما گفـــت و نه سرمای منطقه.
ســـر پل ذهاب بیشترین آســـیب را در زلزله دیده اما این طور نیست که شهرهای اطراف آسیب ندیده باشند. قصر شیرین یکی از این شهرهاســـت که در ورودیاش چـــادر زلزلهزدهها برپاســـت. اصـــ ًال انگار این تصویر آشـــنای همه شهرهای مرزی کرمانشـــاه اســـت. مردها مقابـــل چادرها ســـیگار میکشـــند بیشترشـــان کارگرهای باربـــری مرز «پرویـــز خان» هســـتند. آنها هـــم مثل اغلـــب زلزلـــه زدههای اســـتان کرمانشاه در انتظار بازسازی خانه هایشان پذیرایمـــان میشـــود و از لحظه ســـخت زلزلـــه میگویـــد و اینکه چطور با دســـت خالی مصدومـــان را از زیر آوار نجات داده. مرد دیگـــری را در کوییک میبینم که 27 نفر از اعضـــای خانـــوادهاش را در زلزله از دست داده. میگوید عید و سال نو برایش معناییندارد.
روســـتای «ناوفـــره» روســـتایی کـــه ســـارینایش را از دســـت داده نیـــز در جهت مخالـــف روســـتای کوییـــک واقع شـــده. ســـارینای دو ســـاله بهخاطـــر تب شدید، تشنج و نداشـــتن سرپناه مناسب جانـــش را از دســـت داد. ایـــن روســـتا در 13 کیلومتـــری ســـرپل ذهـــاب واقـــع شـــده. دو روســـتای «قوشـــچی باشـــی» و «ملـــه کبود» هم در همین مســـیر قرار دارند. روســـتاهایی که اهالیاش به علت رانش زمین باید از منطقه جابه جا شوند و درحال حاضر در شـــرایط بالتکلیف به ســـر میبرند و هنوز دربارهشان تصمیم جـــدی گرفته نشـــده. روســـتاییان در کنار کانکسهایشـــان چادر نگهداری از دام را هـــم برپا کردهاند و ســـگهای گله دور تـــا دور چادرها پاســـبانی میدهند. 250 نفـــر از اهالی روســـتای قوشـــچی باشـــی در کانکـــس و کپـــر زندگـــی میکننـــد و مهمترین مشکلشـــان هم نداشتن آب آشـــامیدنی مناســـب اســـت. چون منبع آب روستایشـــان در زلزله آسیب دیده و تاکنون نیز تعمیر نشده. نه ماهه، زندگی در چادر ســـخت و طاقت فرساست.آنهاچونمستأجربودهاند،حاال اصالًنمیدانندتکلیفخانهشانچیست؟ چند زن جوان در ورودی یکی از پارکهای شهر ثالث باباجانی دور هم جمع شدهاند و بچههایشان درحال بازی هستند. آنها میگویند با ایـــن وضعیت برای ســـال نو انگیزهای ندارند اما بچهها دلشان لباس نو و سفره هفت سین میخواهد. میگویند کاش همه زلزله زدهها میتوانستند موقع سال تحویل سر خانه و زندگیشان باشند. کاش مـــردم و مســـئوالن فراموششـــان نکننـــد. آنهـــا چیـــز زیـــادی نمیخواهند؛ میخواهنـــد میهمانـــی از راه برســـد و بـــا خودش بوی نوروز و بهار بیاورد.