سهم ما از مرز همین زباله ها است
حال و روز کارگران مرز «باشماق» مريوان در يک روز دلتنگ بارانی
سیروان خســـته و گلآلود وسط محوطه ترانشـــیب صادرات مرز باشماق مريوان صدايش را در ســـرش میانـــدازد میگويد: «هر بـــاری که جا به جا میکنیم بايد درصدی پول به شـــرکت بدهیم اما در ازای پولی که میگیرند امکانـــات نمیدهند. مگر ما چقـــدر پول درمیآوريم که بايد به شـــرکتی که هیچ امکاناتـــی در اختیار ما نمیگذارد هم پول بدهیم؟ نه بیمه هســـتیم و نه امکاناتی داريم.» کارگران مثل قطرههای باران که حاال تندتر شده، يکی يکی جمع میشـــوند باران هر لحظه تندتر میشـــود. آنطور که میگويند سالهاست اينجا کار میکنند اما دريغ از امکانات رفاهی يا بیمه.
محوطــــه ترانشــــیب کاالی مــــرز، شــــلوغ و درهــــم برهــــم اســــت. باران روی تــــن کارگران شــــالق میشــــود و زمین خاکی محوطه در چشم به هم زدنی حوضچهای میشــــود گل آلود. تریلیها و کامیونها که بیشتر بارشان میوه و سبزیجات است وارد میشوند و کارگــــران دورش حلقــــه میزننــــد تا قســــمتی از بــــار را بــــه دوش بکشــــند و در کامیونهــــای عراقــــی بگذارنــــد. حــــرف زدن با کارگران کالفــــه مرز کار راحتــــی نیســــت. بعضــــی مشــــکوک نــــگاه میکنند و نزدیک نمیشــــوند و بعضیها ُکــــردی حــــرف میزنند که مجبــــورم از راننــــده بخواهــــم ترجمه کند. چنــــد نفری نزدیک میشــــوند و میگویند بارهــــا خبرنگاران از وضع و حالشان نوشــــتهاند اما هیچ تغییری ایجاد نشده.
دیاکو کــــه تقریبا50 ً ســــاله به نظر میرســــد از کــــم شــــدن بــــار در مــــرز میگوید: «بار کم شــــده، اینجا مرز باز و بینالمللــــی اســــت ولــــی االن همه چیز رفته سمت «ســــیرانبند» بانه که آنجا مرز رســــمی و کاملی نیست. اما بزرگترین مشــــکل ما شرکتی است که این محوطه زیر نظرش اداره میشود که نــــه امکاناتــــی به ما میدهــــد و نه برایمــــان بیمه رد میکنــــد. دیروز که رفتم باالی بار، انگشــــتم آســــیب دید ولی با پول شــــخصی رفتــــم و درمان کردم.» انگشــــت باند پیچی شدهاش را نشــــانم میدهد و میگوید: «بابت
هــــر ماشــــینی کــــه خالــــی میکنیــــم، مجبوریــــم به شــــرکت پــــول بدهیم، بــــدون اینکه شــــرکت کاری بــــرای ما بکند.»
کارگرها حلقــــه زدهاند و از مردانی میگوینــــد کــــه ســــالها پیــــش در این محوطــــه کار میکردهانــــد امــــا حــــاال گوشــــه خانه افتادهانــــد و منتظر اعانه خیریهها هســــتند. ســــیروان میگوید: «محمــــود ســــلیمیزاده اینجــــا بیــــن دو تــــا ماشــــین ایرانــــی و عراقــــی گیر افتــــاد و از کمــــر فلج شــــد. االن مردم با خیــــرات کمکش میکننــــد. بیچاره بــــرای هــــزار تومــــان گدایــــی میکند. میگوینــــد اینجا همــــه بیمــــه دارند، ولی کــــو؟ عباس نامی هــــم اینجا بود کــــه زیــــر بــــاران و آفتــــاب کار میکرد. اینجا سایهبان نداشت و یک روز بنده خدا رفته بود زیر یک ماشــــین نشسته بود که خســــتگی ُ درکنــــدو راننده هم ندیــــده بــــود و بدبخت َ پِرســــشکرد. خانوادهاش بیسرپرست شد و رفت زیر نظر بهزیستی. اگر بیمه داشت که خانواده این طور بدبخت نمیشد.»
آنطور که کارگــــران میگویند برای خالــــی کــــردن یــــک تریلــــی 15 تنی، تقریبــــا70 ً هزارتومان پــــول میگیرند که ایــــن پول بیــــن کارگرانی کــــه بار را جابــــه جا کردهاند تقســــیم میشــــود. ســــهم هرکدام هم میانگین میشود چیزی حــــدود 10 هزار تومــــان. از کل پول کارگرهــــا هم 4 تا 5 هــــزار تومان ســــهم شــــرکت اســــت. با این حساب باران تند و سمج میبارد و لباس همه کارگرها و رانندهها گل آلود است. پشت محوطه، بستههای زباله روی هم تلنبار شده و جا به جا روی زمین ریخته. کارگران در کانتینرها مشغول خالی کردن بستههای بزرگ یا بار زدن زباله هستند. زبالههای بازیافتی که از عراق میآید تا برای بازیافت به اصفهان و تهران برود. هرچه چشم میگردانم هیچ سایهبانی در محوطه نمیبینم که کارگران بتوانند زیرش پناه بگیرند و از بارانی که بیامان میبارد و همه محوطه را گل آلود کرده، در امان بمانند متوســــط درآمد روزنامه هــــر کارگر در صورتــــی که بار به او بخــــورد 20 تا 30 هزار تومان است.
محمــــد 16 ســــاله اســــت در ایــــن مــــرز کار میکنــــد. او از روســــتاهای اطراف برای کار به باشــــماق میآید: «زیــــر بــــاران و آفتــــاب اینجاییم. هم کارت داریــــم هــــم صاحب بــــار ما را میشناســــد. البته هرکســــی میتواند بــــرای کار اینجــــا بیایــــد امــــا بــــار به او نمیرســــد. در این فصل بیشتر گوجه و کاهو و ســــیب زمینی صادر میشود. سیمان و ســــنگ هم هست اما بیشتر با لیفت تراک جا به جا میشود. قبالً فلــــهای میآمد ولی االن بســــتهبندی شده است.»
باران تند و ســــمج میبارد و لباس همــــه کارگرهــــا و رانندههــــا گل آلــــود است. پشت محوطه، بستههای زباله روی هم تلنبار شــــده و جا به جا روی زمین ریختــــه. کارگــــران در کانتینرها مشغول خالی کردن بستههای بزرگ یا بــــار زدن زبالــــه هســــتند. زبالههای بازیافتــــی کــــه از عــــراق میآیــــد تــــا برای بازیافــــت به اصفهــــان و تهران بــــرود. هرچه چشــــم میگردانم هیچ ســــایهبانی در محوطــــه نمیبینم که کارگران بتوانند زیــــرش پناه بگیرند و از بارانــــی که بیامان میبــــارد و همه محوطــــه را گل آلــــود کــــرده، در امان بمانند. ساختمانی جلوی در ورودی ساخته شده که کارگران میگویند قرار است محل اســــتراحت باشد اما هنوز افتتاح نشــــده. ســــیروان کــــه خودش را نماینــــده کارگــــران معرفی میکند میگویــــد: «وقتی اســــتاندار آمده بود بازدید، آنقدر ســــر و صــــدا کردیم که این استراحتگاه را درست کردند. قرار بود 25 روزه درســــت شود که شد ولی هنوز افتتاح نشــــده. درش را بستهاند و نمیگذارنــــد اســــتفاده کنیــــم. آقای فرماندار آمد و گفت هر اتفاقی بیفتد بایــــد اینجــــا را 25 روزه تحویل بدهند اما هنوز هم درش بســــته اســــت. االن باران میآیــــد و هیچکس هم که چتر ندارد، اگر در ساختمان باز بود، الاقل میتوانستیم بریم آنجا تا باران قطع بشــــود ولی همیــــن را هــــم از ما دریغ میکنند. زمســــتان این طور است؛ گل و شــــل، تابستان هم که از گرد و خاک نمیتوانیم نفس بکشیم.»
ریبوار مردوخی مدیرعامل شرکتی کــــه کارگران را ســــاماندهی کــــرده، رو بــــه روی در ورودی میبینــــم. او من و راننــــده را داخــــل کانکســــی میبرد تا باران بیــــش از این خیسمــــان نکند. مردوخــــی از ســــال 91 پیمانکاری این محوطه را برعهده دارد و از ســــال 96 قــــراردادی هم بــــا شــــرکت انبارهای عمومــــی و خدمــــات گمرکــــی بــــرای صــــادرات و واردات از مــــرز باشــــماق بسته اســــت. او از ســــاخت ساختمان میگوید و قــــول میدهد تا چند هفته دیگر افتتاح شــــود. از مردوخی درباره مشــــکل کارگران و علت بیمه نشدن آنهــــا میپرســــم. میگویــــد: «اینجــــا همه کارگر نیســــتند و بعضی گازوئیل از ســــال 91 از این کارگــــران به ازای هر باری که جابهجــــا میکنند پول گرفته اما هنوز نه زمین محوطه را آســــفالت کرده و نه کارگران بیمه شدهاند.
از مــــرز باشــــماق بــــه فرمانــــداری مــــیروم تــــا توضیحــــات محمــــد شــــفیعی فرماندار مریــــوان را هم در این زمینه بشــــنوم. شــــفیعی کامالً در جریان مشــــکالت کارگران اســــت و از وضعیت عصبانی به نظر میرســــد: «شــــرکت انبارهای عمومی با کمرگ کشــــور قــــرارداد دارد و بــــرای اجرایی کــــردن مطالبات کارگــــران هم با یک پیمانکاری قرارداد بســــته اســــت. من ضعف شرکت بیمه ایران را در اینجا میبینــــم کــــه بایــــد از پیمانــــکار خود بخواهد و حق کارگرهاســــت که بیمه داشته باشند.
چندیــــن بار از شــــرکت بیمه ایران و کمرگ گالیه کــــردهام که چرا توجه و نظــــارت الزم بــــر عملکرد شــــرکت انبارهای عمومی را ندارد. درخواست نظارت عالی و جدی از کمرگ کشــــور بر عملکرد شرکت انبارهای عمومی دارم. درعیــــن حــــال کــــه اقدامــــات خوبی هم انجام شــــده. قبــــالً کارگرها اســــتراحتگاه و نمازخانــــه و حمــــام نداشــــتند و در عــــرض 2 مــــاه همــــه این کارها انجام شــــد امــــا از عملکرد پیمانکار در خصــــوص کارگران کامالً ناراضــــی هســــتیم. با ایــــن وضعیت همیــــن فــــردا جلســــه میگذاریــــم و بازخواست میکنیم.»
از جلسه و تأثیر آن اطالعی ندارم اما هرلحظه کارگران را پیش چشمم میبینــــم کــــه ال بــــه الی زبالههــــا در زمینــــی گلآلود و زیــــر بارانی بیامان به فردایی میاندیشند که با حادثهای کوچــــک یا یــــک بیماری ســــاده بیکار شوند و خانواده بیپناه بماند.