Iran Newspaper

زندگی تو را «ماغ» می کشد

اهالی «تازه آباد» سقز چگونه 70 طويله را تحمل می کنند؟

- گزارش وعکس:محمد معصومیان

شـــب با صدای ماغ گاوهای طويلهای كه ديوار به ديوار خانهشـــان اســـت، به خواب میروند و صبح با بوی پشـــگلی كـــه از خانـــه همســـايه میآيـــد، بيدار میشـــوند. از خانه كه بيـــرون میروند پاچههـــای شـــلوار را بـــاال میزننـــد تـــا از البـــهالی گل و شـــل و فضـــوالت گاو و گوســـفند بـــه ســـالمت عبـــور كننـــد. «تازهآباد» سقز سالهاست سرگردان بيـــن منطقـــه منفصل شـــهری يا يک شـــهرک دامپـــرور­ی ســـرگردان مانده است. حســـین بیگی، معاون خدمات شـــهری شـــهرداری ســـقز در تعريـــف اين منطقـــه میگويد: «ناحيه منفصل شهری تازهآباد بهعنوان يک سكونتگاه غيررسمی از سال 75 به مرور زمان به محلی برای نگهـــداری دام چوبداران، خريـــد و فـــروش دام و اســـكان موقت آنان تبديل شـــد و حاال بعد از ســـالها هنـــوز 250 نفر در قالـــب 75 دامداری در اين منطقه فعاليت میكنند.»

تـــازه آبـــاد بـــا بيـــش از 4 هـــزار نفر جمعيـــت، هنـــوز كوچـــه و خيابـــان آســـفالتی نـــدارد و باران تند زمســـتان همه جا را بســـرعت گل آلـــود میكند. مـــردان و زنـــان و كودكان، شـــلوارها­ی كردیشان را توی جوراب فرو میبرند و بـــا اليـــه ضخيمـــی از گل و الی روی كفشها راه میرونـــد. همه جا صدای شلپ شـــلپ كفشهايی میآيد كه به زور از زميـــن كنـــده میشـــوند و دوباره بـــا شـــاالپی در گل فـــرو میرونـــد. در ايـــن محلـــه كســـی را نمیبينيـــ­د كه تا باالی شـــلوارش نشـــانی از شتک گل و شل نباشـــد. خانههای گلی و نامنظم و هوايـــی كـــه بـــوی فضـــوالت حيوانی میدهـــد، همه آن چيزی اســـت كه در تـــازه آبـــاد میبينيد و حـــس میكنيد. به ســـراغ چنـــد مرد جوان مـــیروم كه گوشهای ايستادهاند.

از آنها در مورد مشكالت زندگی در كنار طويلههای گاو و گوســـفند و اسب و قاطـــر میپرســـم و البتـــه انتظار هم نداشـــتم كه همان ابتدا رحمان بگويد همان دری كه به آن تكيه داده، طويله اســـت: «از همه لحاظ مشـــكل داريم. از كـــدام لحاظـــش را میخواهيـــ­د؟ بهداشـــت كـــه نداريـــم، كوچـــه و پسكوچههـــ­ا كـــه پـــر از پهـــن اســـت، بچههـــای ما هـــم در هميـــن كوچهها بازی میكنند و بزرگ میشوند. اينجا كه میبينی در طويله است و در كناری هـــم در خانه پـــدری من اســـت. ديگر شـــما خودت تصـــور كن بغـــل طويله زندگـــی كـــردن چـــه جـــور وضعيتـــی اســـت. همه مـــا اينجا نگـــران بيماری هســـتيم. مريضـــی مشـــترک بين دام و انســـان هم كه كم نيســـت. خيلیها تـــوی هميـــن محل بيمـــار شـــدهاند و آســـم و بيماریهای عفونی گرفتهاند. نمیدانـــم چـــرا ايـــن وضعيـــت تمام نمیشـــود؟ چرا طويلههـــا را نمیبرند بيرون شهر؟»

دوســـت رحمـــان میگويـــد: «برای دامـــدارا­ن جـــا تعييـــن شـــده و زمين هـــم دادهاند ولـــی نمیرونـــد. بهقول خودشـــان چون مـــردم اينجـــا زندگی میكنند ديگـــر دامهایشـــ­ان نگهبان نمیخواهد. ما شدهايم نگهبان طويله دام دارهـــا. خانـــه بيشـــتر چوبدارهـــ­ا توی شـــهر اســـت. مطمئن باشـــيد اگر خانه خودشـــان در اين محل بود، يک لحظـــه تحمـــل نمیكردند. طـــرف از مريـــوان آمده اينجا و ســـه چهار نفری دامداری راه انداختهاند و به مردم هم توجه نمیكنند. ما چندين بار گزارش دادهايم و اثری نداشـــته. نمیشود كه من شخصی بروم با آنها برخورد كنم، اين كار دولت است.»

مناقشـــه بيـــن ســـاكنان و دامداران تا حـــدود زيادی شـــبيه همـــان قضيه فلســـفی مـــرغ و تخـــم مـــرغ اســـت؛ اينكـــه اول تخـــم مـــرغ بوده يـــا مرغ. ســـاكنان میگوينـــد اول آنهـــا بودند و بعد دامداران آمدنـــد و دامداران هم میگويند اول ما بوديم و بعد ســـاكنان آمدنـــد. محمـــود كه ســـاكت به حرف دوســـتانش گوش میدهد و به نشـــانه رضايت ســـر تكان میدهـــد، میگويد: «اينجـــا اول خانه بود، بعد دامداریها آمدنـــد. امـــا اگـــر بـــروی از خودشـــان بپرســـی میگويند اينجـــا اول دامدارها دامداری ســـاختند بعد مســـكونی شد ولی ما شـــواهد و مدارک زيادی داريم كه نشان میدهد اول محل زندگی بود بعد دامداریها ســـاخته شـــد. مسأله اين اســـت كـــه همـــه دامدارهـــ­ا باهم متحد هســـتند. به يک نفر كه اعتراض كنی يكهو میبينی 150 دامدار میآيند پشـــت طـــرف را میگيرنـــد. مشـــكل اصلی اين محل بهداشـــت اســـت و تا دامداریها جمع نشود، بهداشت هم ممكن نيست.»

مـــردم يكی يكی جمع میشـــوند و هركدام گاليه خـــود را مطرح میكنند. پيرمـــردی از داخـــل بنـــگاه معامالتی بيـــرون میآيـــد و اصرار میكنـــد كه از او فيلـــم بگيـــرم: «از مـــن فيلـــم بگير تا همه چيـــز را برايـــت تعريف كنم.» اســـم و فاميلـــش را هـــم میگويـــد و میخواهـــد ثابت كند كـــه از دامداران نمیترســـد: «ايـــن كوچههـــا را ببيـــن! بهخـــدا بعضیها رشـــوه میگيرند كه وضع ما اين اســـت. شـــما پيـــاده نه، با ماشين برو اين كوچه پشتی ببين اصالً ماشـــين میتواند از لجن گل و پهن رد بشـــود كه آدم بتواند؟ شما برو جلوی مدرسهها ببين وضعيت بچهها چطور اســـت؟ چطـــور میرونـــد و میآينـــد؟ اينجـــا يـــک خانـــه فـــروش نمـــیرود هيچكـــس اينجا خانه اجـــاره نمیكند. ســـرمايه مردم روی زمين مانده چون همه میداننـــد مكافات زندگی در اين محل چيست؟»

پای پيـــاده به همان كوچه پشـــتی مـــیروم. كوچـــهای كه پـــر از پســـتی و بلندی اســـت. پيرمرد راست میگويد كفشها در گل و پهن فرو میرود و هر آن احتمال ســـر خوردن در سراشـــيبی هســـت. به ســـختی و با چنـــگ زدن به ديوار، از سراشيبی پايين میروم. چند نفری با چكمه از كنارم رد میشوند و با خنده میگويند: «كمک میخواهی؟»

كوچه پر از دامداری اســـت و اين را میشـــود از ماغ كشـــيدن گاوها و بعبع گوســـفندا­ن و مـــع مـــع بزهـــا فهميد. مـــردی جا افتـــاده و خـــوش برخورد و آرام دارد در آهنـــی طويلـــه را میبندد كـــه ســـر حـــرف را بـــا او بـــاز میكنـــم. میگويد: «كار نيســـت چكار كنيم؟ به مـــا گفتهاند بهار تعييـــن میكنيم كجا برويد. به خـــدا اگر بگوينـــد، میرويم. هنـــوز جا مشـــخص نيســـت ولـــی باور كنيـــد همين جا الاقل هزار نفر شـــاغل هستند.» از او میپرسم اول شما اينجا بوديد يا ســـاكنان محل و او همانطور كـــه انتظار داشـــتم میگويـــد: «ما اول اينجـــا دامداری داشـــتيم و بعد مردم زميـــن خريدند. من خـــودم هم اينجا زندگی میكنم و میفهمم مردم چی میگويند.»

كمـــی پايينتـــر چند نفر ســـر كوچه ايستادهاند. از چوبهايی كه در دست دارند، پيداســـت كه دامدار هســـتند. از ســـؤال من كه میپرســـم چـــرا از اينجا نمیرويـــد عصبانـــی میشـــوند و يكی از آنها با خشـــم میگويـــد: «هنوز برای ما جا مشـــخص نشـــده. مـــا زمانی كه اينجا بوديم كسی ساكن نبود، ما چكار كنيـــم؟ ناچاريـــم كـــه هســـتيم. اگر جا درســـت كنند میرويـــم، ولی هر جايی هـــم نمیريـــم. طرفهای جـــاده بانه كـــه اصـــ ًال نمیرويم. شـــرط و شـــروط داريـــم. قـــرار بود بغـــل كشـــتارگا­ه جا بدهنـــد و خوب هم بود ولـــی زدند زير قول شان.»

حســـين بيگـــی، معـــاون خدمـــات شـــهری شـــهرداری ســـقز از نگرانـــی مســـئوالن شـــهری بـــرای وضعيـــت بهداشـــتی محلـــه میگويـــد: «دســـتگاهه­ای اجرايی نسبت به وضع بهداشـــتی اين منطقه نگران هســـتند ولـــی محلـــه از محدوده شـــهری بود و عمالً شـــهرداری نمیتوانست اقدامی انجام دهد و بويژه از طريق كميســـيون بنـــد 20 مـــاده 55 قانـــون شـــهرداری اعمال قانون كند.

بعـــد از مطالعات انجام شـــده اين منطقه كـــه برای ارائه خدمات بيشـــتر از لحـــاظ تقســـيمات جغرافيايی جزو روســـتا و محـــدوده قانونی شـــهر نبود بـــه همـــت و پيگيریهـــ­ای نماينـــده مردم ســـقز در مجلس و نيز همكاری اســـتاندا­ری، فرمانداری و شـــهرداری، در ســـال 95 بهعنـــوان ناحيه منفصل شهری به سقز الحاق شد.

ايـــن نهاد نســـبت بـــه آموزشهای الزم بـــه دامـــدارا­ن و تذكـــر و اخطار از طريق دادســـتان­ی بـــرای خـــروج از آن منطقه و انتقال آنـــان به مكان تعيين شده در روستای «قشالق صالح بيگ» در 5 كيلومتری ســـقز كه توسط تعاونی روســـتايی بـــا هزينـــه 6 ميليـــارد و 500 ميليون ريال ايجاد شده بود، اقدامهای الزم را انجـــام داد كـــه دامداران موافق مكان پيشنهادی نبودند.

نهادهای خدمات رسان در راستای آمـــوزش و انتقال دامـــدارا­ن همچنان تـــالش كـــرد و مكانهـــای ديگـــری را پيشـــنهاد داد كـــه درحـــال حاضـــر زيرســـاخت­ها برای ايـــن منطقه هزينه شـــده اســـت كه در حـــال حاضر شـــبكه آب، برق و مخابرات آن تكميل و طرح جمـــعآوری فاضـــالب آن با پيشـــرفت 40 درصد در حال انجام و تكميل است.

2 خيابـــان 18 و 25 متـــری در ايـــن منطقه در حال احداث است و اليروبی رودخانه نيز توســـط شـــهرداری انجام شـــده و ســـتاد توانمندســ­ـازی اســـتان كردستان هم ساخت مدرسه 9 كالسه و احداث پـــارک در محله تـــازه آباد را برای سال 97 پيشبينی كرده است.»

به خيابان اصلی كه میرســـيم پويا راننـــده ماشـــين بـــه كفشهايـــم نگاه میكند و میخندد. میفهمم از كثيف شـــدن ماشـــين بدش میآيد. بعالوه به اندازه كافـــی بوی دام هم میدهم. میگويم ماشين را نگه دارد تا در جوی آبی كه از گوشه خيابان رد میشود كف كفشهايم را بشـــويم. به مـــردم نگاه میكنم كـــه با چه مرارتی در اين محل زندگـــی میكننـــد. بـــه بچههايـــی فكر میكنم كه چطور در كنار اين فضوالت بـــازی میكنند و بزرگ میشـــوند. ياد حرفهـــای رحمـــان میافتـــم كـــه با التماس میگفت: «مگر ما چه گناهی كردهايم كه بايد اينجا زندگی كنيم؟»

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran