Iran Newspaper

روزگار «نسیم شمال» از جنون تا مرگ

- نصراهلل حدادي

در ایــام عیــد و نــوروز، برخــاف روزهای عادی ســال، اخبار چنــدان جــدی گرفتــه نمیشــوند و بــروز و ظهــور برخــی شــایعات از همین امر سرچشمه میگیرد. چنانچه کسی از دنیابرود،بسیاریبیخب­رمیمانند؛هرچندوسایل­ارتباطی آســان و قابــل دسترســی همچون تلفــن همــراه، پیامک و تلگرام، جای جراید را گرفتهاند اما باز هم چندان جدیتی در پیگیری اخبار، دیده نمیشود. در واپسین روز زمستان سال ،1313 یعنــی در 29 اســفند ماه ســال مذکــور، قلندر مردی از میــان ما رفت که هرگز، هیچکس، بــه قدر و قیمت او پی نبرد و در ســکوت کامل، در آرامستان «ابن بابویه» به خاک ســپرده شــد و پس از قریب به پنج دهه، از ســوی یکی از کسانی که «نسیم شمال» را در کوچه و بازار فریاد میزد و میفروخت، خاکش شناسایی شد و سنگی بر گورش نهادند. خبر درگذشتش نیز پس از نوروز سال 1314 در جراید آن روزگار انعکاس یافت.

تاریخ روزنامهنگا­ری ایران، طی 170 ســال گذشــته، ، بیگمــان، کمتر مردی چون او بــه خود دیده اســت. بحر طویلهای عامیانه او، باوجود گذشــت بیش از یک قرن، همچنان زبانزد خاص و عام است و سادگی و بیپیرایگی او، نزد کمتر روزنامهنگا­ری، عمومــاً پس از انقاب مشــروطیت و خصوصاً پس از ســقوط پهلوی اول در شــهریور 1320 مشــاهده نشده اســت. نکته عجیب در زندگانی آن مرحوم، ثبت و ضبط غلط زندگی او، حتی از ســوی دوســتان و دوســتدارا­نش بوده اســت. مرحوم سعید نفیسی که ارادت غریبی به او داشــته، دربارهاش مینویسد: «سادهتر و بیادعاتر و کمآزارتر و صاحبدلتر و پاکدامنتر از او کسی را ندیدهام... این سید راستگوی بیغل و غش، این راد مرد فرزانه دلیر، این مرد وارســته از جان گذشــته، بزرگترین مردی بود که ایران در این پنجاه ســال از زندگی خود در دامن خود پرورده اســت .... خود حکایت میکرد که در جوانــی در قزویــن دلداده دختری از خاندان خود شــده و پــدر و مادر دختر از پیوند با این ســید بیاعتنا به همه چیز خــودداری کردهاند. از آن روزناکامی عشــق را در دل و زیــر خاکســتری که گاهی گرم میشــد، نهان کرده بــود، به همین جهت در سراســر زندگی مجرد زیست.» سعید نفیسی نمیدانم برچه اساسی او را تا پایان عمر مجرد اعام میکند؟ او همسر اختیار کرده بود و از این ازدواج که گویا در ایام پیری او رخ داد، فرزندی به وجود نیامد و پس از درگذشت دردناک او در دارالمجانی­ن شماره دو تهران (محل فعلی بیمارستان فارابی در خیابان کارگر و میدان قزوین)، همسرش به اولیای امور در وزارت معارف آن زمان نامه نوشت و تقاضای مساعدت کرد و دولت پهلوی اول چند باری، کمک مالی به او نموده بودند. از طرف دیگر، نفیســی درباره جنون او مینویســد: «ســرانجام گرفتار همان عواقبی شد که نتیجه طبیعی و مسلم این گونه مردان بزرگ است.» او در ادامه مینویسد: «او را به تیمارستان بردند اتاقی درحیاط عقب تیمارستان به او اختصاص دادند. بارها در آنجا به دیدن ودلجویی و پرسش و پرستاری او رفتم. من نفهمیدم چه نشانه جنون در این مرد بزرگ بود؟ همان بود که همیشــه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست، خبر مرگ او را هم به کسی ندادند. آیا راستی مرد؟ مرحوم سید اشــرفالدی­ن گیانی، بواسطه داشتن نسخه خطی منحصر به فردی، از سوی یکی از پســران ســپهدار اعظم رشتی، مسموم شــد و در قوای دماغی او، اختال حاصل آمد و چندی مجبور شدند او را برای معالجه در تیمارستان بستری نمایند و دادسرای آن وقت، مرحوم بهار و مرحوم وحید دستگردی را بهعنوان قیم او تعیین کرد.

خدایش بیامرزد، که وارســته مردی بودو تهیدست به دنیا آمد و بیمار و رنجور از دنیا رفت.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran