Iran Newspaper

باالتر از سیاهی عکسی نیست

عکاس و هنرمند ایرانی برای تغییر نگاه جامعه به بیماری اعتیاد، لنز دوربین خود را از مرز چین و هند به خانه های معتادان حاشیه تهران برده است

-

یوسف حیدری بازگرداندن امید از دست رفته کسانی که احســـاس می کنند در زندگی به آخر خط رسیدهاند شایدازعهده­وتوانبسیار­یازماخارجب­اشد.اماکسانیهس­تندکهنجاتا­ینافرادوبا­زگرداندن آنهابهزندگ­ی رااولویتمه­مخودمیدانن­دوباهمهوجو­دبرایآنتال­شمیکنند.کسانیکه سالهاستدرم­نجالباعتیا­ددستوپامیز­نندوشایداگ­ردستیبهمهر­بانیبهسویآ­نهادراز شودبتوانند­خودراازاین­منجالببیرو­نبکشند.آرشیغماییا­نعکاسایران­یکهسالهاست­در امریکازندگ­یمیکندیکیا­زهمینانسان­هاییاستکهب­ادغدغهتغیی­رنگاهجامعه­بهبیماری اعتیادلنزد­وربینخودرا­از مرزچینوهند­کهدخترکسین­درالییرابه­دنیانشاندا­دبهسمت محلههاوخان­ههایمعتادا­ندرحاشیهشه­رتهرانبرده­است.تاشایدبتوا­ندبیمارانز­یادیرااز منجالباعتی­ادنجاتبدهد.اوکهباتکعک­سمعروفخودت­حتعنوان«زبالهدانسی­ندرال» توانستجایز­هبزرگ021هز­اردالریششم­ینمراسمساا­لنهاهدایجو­ایزعکاسیهی­پا(APIH) راکسبکندسا­لهاستکه برایبازگرد­اندنامیداز­دسترفتهافر­ادمعتادواف­سردهتالشمی کندومجموعه­عکسهاییازه­مینافرادتح­تعنوان«طردشدگان»یکیازکارها­ییاست کهاودراینم­سیرانجامدا­دهاست.فرازونشیبه­ایزندگیاین­هنرمندوعکا­سکههماکنون سالهای میانی چهل سالگی را پشت سر می گذراند، سبب شد تا گوشه ای از دردهایی که خود سالهاخواست­هیاناخواست­هبهدلیلمصر­فموادمخدرب­هآنمبتالبو­درابهتصویر­بکشد.ازنگاهاو حفظکرامتان­سانیمعتادا­نمیتواندبا­عثرهاییازز­نجیرهایموا­دافیونیوال­کلازجسمو روحآنانشود.اینهنرمندو­عکاسایرانی­کهمعتقداست­جایزهنقدیف­رصتیبرایاد­امهمسیر درستزندگید­راختیارشقر­اردادهاستت­اکنونکمکها­یمالیزیادی­رابهانجمنه­ایترک اعتیاددردا­خلوخارجازک­شـــورکرده­وبخشیازجای­زه021 هزاردالریه­یپاراصرفکم­کهای انساندوستا­نهبهخصوصکو­دکانسوریکر­دهاست.

آرش یغماییان در خانواده ای با تحصیالت عالی به دنیا آمد اما با جدایی پدر و مادرش از همــــان کودکــــی مســــیر زندگــــیا­ش بــــه گونهای دیگر رقم خــــورد. در دوران کودکی و نوجوانی بسیار کم حرف و خجالتی بود و تا بزرگسالیاز­وجودبیماری­بهنام«aixelsyd» (نارساخوانی) اطالعی نداشت. این مشکل تنها دلیل برای ناتوانایی تحصیل در مقطع دبیرستانبو­د.دردورانمدر­سهقادربهتل­فظ درست کلمات و خواندن آنها نبود و همین امر باعث حس ترس، سرخوردگی و شرم در میانهمکالس­یهایششدهبو­د. او از آن روزهــــا اینگونه یاد میکنــــد: از دوران کودکــــی در اســــتودی­وی عمویــــم بــــا ظهــــور چــــاپ عکــــس در تاریکخانــ­ــه و همچنیــــن انیمیشنســ­ــازی آشــــنا و عالقهمند شــــدم، بهطوری کــــه در نوجوانــــ­ی و جوانی چندین ســــال کنار پدر و عمویم به این کار مشــــغول بــــودم و تجربیات زیــــادی را در این زمینه به دســــت آوردم. اما به دلیل شــــروع مصرف مواد مخــــدر و افســــردگ­ی نتواســــت­م بهطور جدی انیمیشنساز­ی را با وجود عالقه ای که داشتم،دنبالکنم. بعــــد از مهاجرت بــــه امریکا، بــــا بکارگیری تجربههایی که از گذشــــته کاری با خانوادهام داشتم،بهکارگرافی­کبرایسالها­یمتمادی مشغول شــــدم و همیشــــه دوربین عکاسی کوچکی همراهم بود و عکاســــی میکردم. تا قبل از رفتن به انجمن الکلیهای گمنام، نقاب تظاهر روی چهره من بود. روزها مثل آدمی عادی و البته با شخصیتی متفاوت به سرکار میرفتم، ولی شبها با درآوردن نقاب تظاهر، شخصیت واقعی من آدمی معتاد، الکلیوافسر­دهبود. پس از ســــالها وجود دیوار افسردگی و اعتیاد در من عالوه بر تنهایی که به آن دچار شــــده بودم با بدهی باال به بانک همراه شد و بعد از مدتــــی خانــــهام را هم از دســــت دادم و تا مرز کارتــــن خوابــــی در خیابانها هم پیش رفتم. شــــرم و خجالت، اعتیاد و افسردگی، ورشکستگیما­لیومعنوی،سقوطدرجهنم اعتیاد، باعث شــــد تا احساس کنم به نقطه پایان زندگی رســــیده ام. درســــت در همین لحظه از زندگی با کمک خواهرم با انجمن الکلیهای گمنام در نیویورک آشــــنا شدم و با راهنماییها­ی آنها 12 قدم برای رها شدن از اعتیاد را برداشــــت­م. از اولیــــن روز ورودم به این انجمن 13 سال میگذرد و در این سالها با ســــالمتی که دوباره بدســــت آوردهام پاک زندگیمیکنم. بازگشتبهخو­دازفرازآسم­انخراشها

در ســــالهای پاکی و دوری از اعتیاد توانستم به ورزش مورد عالقــــها­م کوهنوردی بهطور جدی بپردازم و به کشورهای مختلف برای صعود از کوه ها ســــفرکنم و به این واســــطه عکسهاییازک­وهنوردیازک­وههایمختلف دنیــــا گرفتــــم و با تبحــــری که در ایــــن زمینه داشتم، پیشــــنها­د کاری از طرف یک شرکت مهندسی به من شد و برای سه سال در این حرفه فعالیت کردم. این کار تجربه جالبی برایــــم بود چرا کــــه باید با کمــــک طناب در حالتآویزان،ازدیوارهای­آسمانخراشه­ای شهر نیویورک باال و پایین میرفتم و از آنها عکاســــی میکردم. این در حالــــی بود که تا قبل از آن چنین تجربهای که شهر نیویورک را با خیل عظیمی از جمعیت و ماشــــین از بــــاال ببینم، نداشــــتم. در ایــــن حالت دیدن آدم ها، ســــاختما­ن ها، ماشــــینه­ا، از ارتفاع بــــاال و کوچک بودن تمامــــی آنها کمک کرد تــــا به خودم بازگردم و به این نتیجه برســــم که دنیا چیزی جز عالقه مشترک آدم ها به یکدیگر و یاری رساندن به همنوعان نیست. به ارزشمندی انسانیت بیشتر نزدیک شدم و زندگی مفهوم تــــازه ای برای من پیدا کرد، چرا که همه انســــانه­ا را همانند اعضای یک خانــــواد­ه کوچــــک در این کــــره خاکی تصور میکردم. رسیدن به این درک از زندگی برای منپسازترکا­عتیادوگامن­هادندرزندگ­ی بــــدون الــــکل و مواد مخــــدر، بــــدون ترس و خجالت اتفاق افتاد و مسیر من تا ابد در حد توانم خدمت بــــه مردم درمانده و معتادان خواهد بود. زندگی بدون اعتیاد سبب شد تا با ثبات قدم بیشتری گام بردارم. تا قبل از آن نمیتوانستم­حتیدرشغلوم­کانیماندگا­ر باشم و همیشه از خودم فرار میکردم؛ ولی امروز با چراغی روشــــن زندگی را به معنای واقعیزندگی­میکنم. تولددوباره

تولد دوبــــاره همراه با اعتماد بــــه نفس باال در من، ســــبب شــــد تا توانایی مواجه شدن بــــا ترسهایــــ­م را بدســــت بیــــاورم و یکی از آنها برگشــــتن به مدرســــه در ســــن باال بود. برای من ایــــن کار در آن زمان و در ســــن باال نوعی برگشــــت به عقب بود. در طول سالها با تجربیات خودم توانســــت­ه بــــودم کارهای حرفهای بخصوص در زمینه هنر و گرافیک انجــــام دهم امــــا برای رســــیدن بــــه آرزوی همیشــــگی­ام این کار را انجام مــــیدادم، با اینکه موفقیت خوبی در درسهایم داشتم نمیتوانستم­امتحانانشا­راقبولشومو­این بــــرای من خیلی ناراحت کننده بود و در این مقطع زمانی بود که بــــا کمک دکتر متوجه شدم در دوران مدرسه در ایران دارای مشکل dyslexia بــــودم و افراد مبتال به این بیماری مشکلنارساخ­وانیدارند.درنهایتتوا­نستم دیپلم بگیرم و اخذ این مدرک برای من به اندازه گرفتن مدرک دکترا ارزشمند بود چرا که با اخذ ایــــن مدرک بعــــد از پاکی، جواب معمای سالها خجالت و شــــرم خودم را در طول دوران مدرسه پیدا کرده بودم. با کنار گذاشــــتن مواد مخدر و الکل، درهای خودشناســـ­ـی به روی من بازشــــد و دوربین عکاسی به آرام بخشترین مسکنها برای من تبدیل شــــد. عکسهای مــــن در زمینه اعتیــــاد آیینه تمام قــــد تمام انســــان هایی اســــت که در کســــری از ثانیه گرفتــــار افیون و الکل و فقر و درد شــــدهاند و برای بازگشــــت به زندگی نیازمند عشــــق بالعوض از طرف اطرافیان و جامعه هســــتند چرا که هر کدام از آنها میتوانند شــــاید با انــــدک حمایت و محبتیطعمبی­رونآمدنازم­نجالباعتیا­د را بچشــــند و به افرادی موفق تبدیل شوند. من زندگی را مدیون تمام کسانی هستم که در طول این ســــالها به من دوست داشتن و امنیتراهدی­هکردندوهیچ­گاهبهچشمیک مجرم به من نگاه نکردند. کسانی بودند که بامحبتخودا­یستادگیدرر­اهیکهپیشرو گرفتهبودمر­ابرایمآسان­کردندوبهنق­طهای مرارساندند­کهبتوانمخو­دمرادوستدا­شته باشم. از ســــال 2014 تصمیم به عکاسی حرفه ای از ســــوژهها­ی مورد عالقهام گرفتم. کاری که تا قبل از آن اعتیاد از من گرفته بود. دوست داشــــتم از مرز بین کــــره شــــمالی و جنوبی عکاســــی کنم. به همین دلیل در آن ســــال به کره جنوبی ســــفر کــــردم و مجموعه زنان کارگــــر و فقیر خیابانی را به تصویرکشـــ­ـیدم. در ســــال 2015 از زندگی ادیــــان مختلف در هند عکاسی کردم و در سال 2016 به شمال شــــرقی هنــــد، مرز بیــــن چین، هنــــد و برمه رفتم ومجموعه قبایل در حــــال انقراض را عکاســــی کردم. در روزهای پایانی این ســــفر در شــــهر گواهاتی هند، بهطــــور اتفاقی وارد سایت زبالهدان شــــدم؛ آنجا محل و سایتی برای تخلیه زبالههای شــــهری بود. در آنجا دیدن دختری کوچک با لباســــی که در نظر من همانند سیندرال بود نظرم را جلب کرد و عکسی که از او گرفتم در جشنواره هیپا برنده شــــد. جالب اینجاست که تک عکس من از این دختربچه میــــان آن همه زباله با عنوان دخترسیندرا­لمعرفیشد. پس از عکاســــی در مــــرز میانمــــا­ر و چین، بــــه عکاســــی از کــــودکان بیسرپرســـ­ـت و بدسرپرســـ­ـت برمــــه پرداختــــ­م ودر ایــــن مجموعه نگهداری کودکان در معابد بودا و آموزشهایــ­ــی که به آنان داده میشــــود را به تصویر کشیده ام. همزمان مجموعه بیخانمانها­ی شــــهر نیویورک را عکاسی کردم و ســــرانجا­م به ســــرزمین مادری ام، جایی که بخشــــی از گذشــــته مــــن در آنجا اعتیاد و افسردگی بود، برگشتم و از آنجایی که در ایران آمار اعتیاد باال است مجموعه «طــــرد شــــدگان» از معتــــادا­ن را عکاســــی کردم. ■ لنز دوربین را به ســـمت بیمـــاران معتاد میبرم

این عکاس جوان مدتهاست که لنز دوربین را به ســــوی بیماران معتاد زوم کرده اســــت تا شــــاید بتواند با زبان عکس به همه بگوید میتوانیـــ­ـم یک معتــــاد را از منجالبی که در آن به ســــر میبرد نجات دهیم. او می گوید: ســــوژهها­ی مــــن شــــامل افراد آســــیب پذیر میشــــود و در عکاســــی به دنبال تشــــابهه­ا هستمنهتفاو­تها،زیراشباهته­اودردهای مشــــترک سبب میشــــود تا لنز دوربینام را با احترام و عشــــق به سمت شــــان باال ببرم. به همیــــن دلیل بدون هیــــچ گونه قضاوتی صادقانــــ­ه و عاشــــقان­ه درگیــــر ســــوژه هایم میشــــوم. برخــــورد و رفتار من با انســــان ها همانندیکدو­ستقدیمیاست­واینتفکر سبب نزدیکی بیشتر من با سوژههایم شده است. توانستم پس از عکاسی از معتادان در مناطق حاشیه جنوب شرق، غرب و شمال تهران،چندیننفراز­آنانرابابا­زگوییزندگی و تجربیات خودم به کمپهای ترک اعتیاد هدایتکنم. خیلی دوســــت داشــــتم از زندگــــی برخی از قشــــرهای مرفه و باســــواد که مصرف کننده مواد مخدر و الکل هستند نیز عکاسی کنم، اما متأســــفا­نه این قشــــر تمایل چندانی به نشــــان دادن گرداب فرو رفته در آن نیستند چونفکرمیکن­نداعتیادیع­نیگوشهخیاب­ان افتادن و خماری کشیدن در حالی که برخی از ایــــن افراد در پشــــت نقاب ثروت، ســــواد و تحصیالتوتج­ملگراییبری­کیبودننفس عملشانسرپو­شمیگذارند. از طرفــــی جامعــــه نیــــاز دارد و باید آموزش داده شــــود که معتادان به حمایت عاطفی نیاز دارند، بیمارانی هســــتند که نباید مورد قضاوت قــــرار گیرنــــد و کوچکترین محبت میتواند یک بیمار را بــــه آغوش خانواده و اجتماعخودب­رگرداند. ■ زندگییعنیه­مدردی،عشـــقوکمک­به دیگران

در طول سالهایی که اسیر اعتیاد و افسردگی بــــودم تنهــــا داســــتان زندگــــیا­م، دردهــــا و مشــــکالت خودم بود؛ اما پس از پاک شدن توانســــت­م زندگی را از دریچه آدم های دیگر ببینم. عشــــق و همدردی تنهــــا واژه زیبای زندگی اســــت کــــه در عمق انســــانه­ا معنا مییابد. رشــــد معنوی، انســــانی­ت و کمک بــــه دیگران بــــرای من مثل زندگی اســــت و از خداونــــد میخواهم بــــا ایمانی که پس از رهایی از اعتیاد و افســــردگ­ی بدست آوردم پاک بمانم و پاک نیز از دنیا بروم. شاید باید برای هر انســــانی اتفاقاتی در زندگیاش رخ بدهــــد تا بتواند به ســــردرگم­یهایش پایان دهد.من احساسآرامش­وامنیتمیکن­م و آســــمان برای من در هر کجــــای دنیا یک رنگ دارد. توانســــت­م روابط عاطفــــیا­م را با خانواده ام، دوستان و همکارانم بیشتر کنم و ثبات در روابط، کار و زندگی بهترین هدیه دوران پاکیام تا به امروز است. یکیازبزرگت­رینآرزوهای­منایناستکه­با پدر و عمویم که حدود 30 سال برای بهبود کیفیتزندگی­کودکان،فیلمهایانی­میشن ســــاختند و در این زمینه تالش بیوقفه ای داشتهاند، نســــبت به ساخت مجموعه ای شاملپیشگیر­یازاعتیادو­آموزشهمگان­ی همچنین کاهــــش آســــیبها­ی اجتماعی همکاریکنم.

باید به جامعه آموزش داده شود که معتادان به حمایت عاطفی نیاز دارند، آنها بیمارانی هستند که نباید مورد قضاوت قرار گیرند و کوچکترین محبت میتواند یک بیمار را به آغوش خانواده و اجتماع خود برگرداند

 ??  ?? تصویری تلخ از یک خانواده در حاشیه پایتخت که در منجالب اعتیاد گرفتار هستند
تصویری تلخ از یک خانواده در حاشیه پایتخت که در منجالب اعتیاد گرفتار هستند
 ??  ?? کمپ ترک اعتیاد در شرق تهران که در آن معتادان با کنار گذاشتن نقاب برای بازگشت به زندگی سالم تالش می کنند
کمپ ترک اعتیاد در شرق تهران که در آن معتادان با کنار گذاشتن نقاب برای بازگشت به زندگی سالم تالش می کنند
 ??  ?? مدرسه ای در هند که دانش آموزان آن اینگونه از عکاس ایرانی استقبال کردند
مدرسه ای در هند که دانش آموزان آن اینگونه از عکاس ایرانی استقبال کردند
 ??  ?? تصویری از دختر سیندرال در میان کوهی از زباله که برنده جشنواره عکاسی هیپا شد
تصویری از دختر سیندرال در میان کوهی از زباله که برنده جشنواره عکاسی هیپا شد

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran