Iran Newspaper

من فرقی با بقیه ندارم

- مترجم: فاطمه سواعدی

الیزابــت الکســاندر ‪،Elizabeth Alexander‬ شــاعر، مقالهنویــ­س و نمایشــنام­هنویس امریکایــی، متولــد ســیام مــاه مــه ســال 1962 اســت. وی به مــدت 15 ســال در دانشــگاه ییــل به تدریــس شــعر و مطالعات آفریقایی-امریکایی مشــغول بود و سپس به دانشگاه کلمبیا ملحق شد. الیزابت در سال 2009 در استقبال از ریاست جمهوری یک رنگینپوست -باراک اوباماکتاب ‪Praise Song for the Day‬ را نوشــت. او شــش کتاب شــعر از جملــه ‪The Venus Hottentot، Body‬ ‪of Life‬ و ‪،Antebellum Dream Book‬ دومجموعه مقاالت و یک نمایشــنام­ه چــاپ کــرد. کتــاب شــعر ‪2005( )American Sublime‬ که حــاوی روایتهای تاریخــی، غــزل و مرثیه اســت، یکی از ســه کتابی بود که بــه جایــزه پولیتزر راه یافت و نمایشــنام­ه ‪)1996)Diva Studies‬ در مدرسه درامای ییل ‪Yale School‬ ‪of Drama‬ تدریــس میشــد. کتــاب ‪The Light of the World‬ در ســال 2015 شهرت بسیاری یافت. در همه آثار الکســاندر موضوعاتی چوننژاد، جنسیت و سیاست به چشم میخورد. اشعار، داســتانها­ی کوتاه و نوشتههای انتقادی او در مجــات و گاهنامههــ­ای معتبــر فراوانــی از جملــه ‪The Paris Review،‬ ‪The Southern Review، Callaloo، The Kenyon Review‬ و دیگــر مجــات چاپ شــده است. ریتا داو شــاعر معروف امریکایی درباره الکساندر مینویسد: «تصاویــر در اشــعار الیزابت چنــان قوی اســت که جهــان را از نو بــه نمایش میگذارد». در سال ،2007 الکساندر توسط لوسیل کلیفتون، استفن دان و جین هرشــفیلد جهت دریافت جایزه شعر جکسون برگزیده شــد. الکساندر اکنون مدیر خاقیت و بیان آزاد در بنیاد فورد و رئیس دانشگاه کلمبیاست.

)1(

کی بها میده؟ من فرقی با بقیه ندارم کمی تو فکرم گذشتهام بیرحمه من فرقی با بقیه ندارم یهو فکر جدیدی به سرم میزنه /دیوونه شدم؟! باید دنبال جنجال باشم /اما کی بها میده؟ من فرقی با بقیه ندارم خونوادم گمون میکنن یه عیبی دارم که گرفتارم کرده شریکمو از دست دادم /اما کی بها میده؟ طعنههای عجیبی نصیبم شد باهاش جنگیدم اما کی بها میده؟ من فرقی با بقیه ندارم توی قلبم یه الماس سیاهی هست، و این یعنی /من با بقیه فرق دارم...

)2(

اشکها روحم را مکیدهاند صورتم خیس دانههای اشک چون خون بر دامنم میریزد وجودم غرقه در غم مرا به دل تاریکی میبرد... تمام روزهای زندگیم غم و اندوه تعقیبم میکند...

)3(

هواپیما نزدیک گندمزاری درحوالی فیالدلفیا سقوط میکند و من آخرین زنی هستم که از آن پیاده میشوم چمدان و بقچهام را بر میدارم نه جعبه سیاهی هست نه دماغه تنها خلبان زنی آنجاست که از چشمانش دوده میبارد و خوشحال از اینکه زنده است بر گیسوانش مشتی دود سنگین نشسته است تمام مسافران سفیدپوست قبل از حادثه از هواپیما پریده بودهاند و مطمئن از اینکه خلبان زن نمیتواند مسیر را هدایت کند آه ای جنسیت! آه ای نژاد! آه ای ایمان اندک! ما اینجا در گندمزار نشستهایم خسته، کوفته، چرکین اما زنده خلبان را به شام دعوت میکنم به صرف مرغ سوخاری با برنج و آبگوشت و نجاتمان را جشن میگیریم...

)4(

برای رنج که واقعی است برای دهان که هیچ گاه بسته نمیشود هوایی که دهان را خشک میکند برای بدن درحال مرگ معجزهآسا رنگ سبز و کبودش... برای زیبایی مو /برای کودک نوپای خیره کننده او میگوید: «به بادمجان میماند» وقتی به «گل»، «سبزی» یا «گل داوودی» میگویی. بــرای رنــج مادربزرگ که بزرگتر از آســمان خراشهای ســربه فلک کشــیده است، کدوی سبز سپتامبر برای شکوهش که همچنان پابرجاست شکوه شب زندهداری کودکان رشد کرده بیعت همگانی، شکوه بدنی که حتی در افولش همچنان سرزنده است بدنی که دیگر تب نمیکند، میسوزد گلگون، سرخ و باعظمت آنگاه که چروک و پژمرده میشود آن گاه که مسخ میشود...

)5(

صورت فلکی چوب ذرت پوستهصدف،کیسهطناب،استخوانهای­خشک طلسم در زیر شیروانی بدشگونی در اتاق خواب طلسم در زیر کف اتاق برنت جهان نمای چوب ذرت قرن نوزده روی کف چرکین زیر سقف شیبدار آن عصر کسی آمد و به بردهها گفت «ما آزادیم»

 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran