Iran Newspaper

ما‌را‌به‌سخت‌جانی‌خود‌این‌گمان‌نبود

- محمدعلیعلو­می داستاننویس

پنجاه وهفت سالگی راوی بم و همه رنجهایش پنجاه و هفت سال گذشت؛ بر این سالهای رفته میتوان از زاویههای گوناگون نگاه کرد. اگر از منظری خیامی بخواهم از ســالهای رفته بر خویش ســخن بگویم، باید گفت: «افسوس که بی فایده فرسوده شدیم / وز دا ِس سپهِر سرنگون سوده شدیم / دردا و ندامتا که تا چشم زدیم / نابوده به کا ِم خویش، نابوده شدیم» اما اگر بخواهیم از منظری حماسی به زندگیای - که از سر گذراندم و گذراندیم نگاه کنم، باید بگویم «ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.» ایران عزیز ما در دل بسیاری از بحرانها و گرفتاری ها در منطقه پرآشوب خاورمیانه در همه این ســالها دوام آورده اســت. با این همه بحران و تهدید و چالشــی که متوجه ما ، زندگیمان و کشورمان بوده تا همینجا هم که آمدم و آمدیم پهلوانی کردم و کردیم. اینکه به پنجاه و هفت ســالگی رســیدهام برایم عجیب اســت و میشد سرنوشــتی دیگر رقم بخورد و اتفاقهای دیگری بیفتد. همین که باوجود همه فشارها خودم دیگر کمر به له و تباه کردن خویش نبستم به نظرم کار مهمی است. درست هم همین است که آدم پای زندگی بایستد و در برابر فشارها و رنجها کم نیاورد و مقاومت کند. فکر میکنم این روحیه را وامدار فرهنگ ایران عزیز هستم. ایرانی که در همه این سالها در کانون توجه جهان بوده و هر روز و شــب توطئه و دسیســهای را علیه ایران رقم زدند، اما ایران ما برجای مانده و میماند. از راهی که انتخاب کردهام خوشحالم و چندین و چند رمان و آثار داستانی نوشتهام و یک طرح پژوهشی مهم را در بررسی «هزار یک و شب» به انجام رســاندم و ســرانجام امسال منتشر میشــود و این آرزوی دیرینم برآورده خواهد شد و ان شاء اهلل با چشم خویش انتشار آن را خواهم دید. خانهای بنا کردم برای فرهنگ بم تا قصهها و روایتهای فولکلور این تکه از ایران را جمــعآوری و تدویــن کنــم، که البته تا انجام آن راه درازی اســت و امید دارم بتوانم تمامــش کنم. اگر از منظری تغزلی هم نگاه کنم، زندگی زیبا و با شکوه است باوجود همه رنجهایش، بماند که من هیچوقت فرصت آن نیافتم آنچنان که باید با منظر تغزلی زندگی روبهرو شــوم و چندان فرصت عشــق و عاشقی دست نداد. اما اگر تغزل را فقط عشــق و عاشــقی ندانیم و گستره آن را وسیع ببینیم و عشــق به وطن، آرمان و طبیعت را هم در شمار تغزل بیاوریم میتوان گفت که من اساساً آدم عاشق مسلکی هستم. عشق به ادبیات را پی گرفتم و هرچه زمان میگذرد به ادبیات و خلق شیفتهتر میشوم. این عشق از سالهای کودکی در جان من دمیده و تا واپسین لحظههای عمر هم با من خواهد بود. در خانوادهای مذهبی و اهل نقل و روایت و قصهگویی بزرگ شدم و تا چند نسل پیش از من پدرم، پدربزرگ و جدم آخوند بودند و ای بسا اگر من هم هفتاد سال پیش به دنیا میآمدم جای نویسنده و ادیب، آخوند میشدم. در روزگار کهن آخوندها بعد از نویسندگان، نزدیکترین افراد به روایت و نقل و قصهگویی بودند، بخشی از این عشق به ادبیات به ژن خانوادگی من بازمیگردد. بخشی دیگر هم استعداد و ذوق و عالقه شخصی و پیگیریهای مستمر است. از طرفی بم و محیط اجتماعی و فرهنگی آن هم در گرایش من به اسطوره و داستان بیتأثیر نبود، هنوز اینجا در قرن بیست و یکم صدای اسطورهها شنیده میشود، تالقی آموزههای جهان جدید و اسطورههای کهن مرا بیش از پیش به داستان و خلق روایتهای داستانی سوق داد. سالهای نوجوانی من مقارن با انقالب در ایران شــد و انبوهی کتابهای ممنوعه زمان شــاه درنخستین روزها و ماههای پیروزی انقالب فرصت انتشار و عرضه آزادانه یافتند و این رویداد بزرگ اجتماعی به تب و اشتیاق ما دامن زد و از طرفی من و بسیاری از هم نسلهایم را دچار وهم کرد که بسیار میدانیم از زیر و بم جهان.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran